#قسمت_یازدهم
#ویشکا_۱
ساعت دو بعد ظهر ڪلاس اندیشه اسلامے داشتیم موضوع ڪلاس در مورد هدف خلقت بود استاد از همه دانشجویان پرسیدند ڪه هدف خداوند از آفرینش ما انسان ها چیست ؟
آیا هدف همین زندگے چند روز دنیا هست ڪه در نهایت در اوج پوچ گرایے از بین برویم
وقتے استاد این سوال را پرسید به فڪر فرو رفتم چرا باید این طور زندگے ڪنیم خوشے هاے ما فقط همین چند روز باشد
استاد ادامه داد راه درست زندگے در خوردن بهترین غذا ها🍜 و پوشیدن بهترین لباس ها نیست این ساده ترین راه است
پس چه چیزے باعث مے شود ما به عنوان اشرف مخلوقات شناخته شویم
استاد صحبت خودش را با این جمله تمام ڪرد
براے نمره ے میان ترم درس اندیشه در مورد هدف خلقت انسان تحقیق ڪنید و در قالب یڪ ورد ارائه دهید
بعد از تمام شدن ڪلاس اندیشه اسلامے به فڪر فرو رفتم زندگے من و خانواده هم همین طور است دائم در فڪر خرید لباس هاے گران قیمت و تفریح هاے نامناسب واقعا زندگے درست به چه صورت هست؟
پگاه روے شانه ام زد کجایی چرا تو فکر رفتی ؟
به صحبت های استاد فکر می کردم،بی خیال ویشکا مهم نمره ی میان ترم هست .
از محوطه ی دانشگاه خارج شدیم ،پگاه ماشین را با فاصله ی زیادی ازدانشگاه پارک کرده بود سوارماشین شدیم
حالا برای خرید کجا بریم ؟
به نظرم مرکز خرید فردوسی خیلی خوب باشه چون فضای تفریحی دارد
عالیه بریم
نویسنده :تمنا 😘🍀
🌐 به باران بپیوندید👇
💐🌺🌸
@mbaran27🌺
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
#قسمت_یازدهم
#ویشکا_2
نیم ساعتی در ماشین بودم تا به خانه مریم رسیدیم شلوغی خیابان ها به قدری کلافه کننده ، ذهن خسته و درگیر مرا عصبی می کرد ؛حوصله شنیدن حرف های پگاه را نداشتم
تا این که پگاه جلوی در خانه مریم توقف کرد ،نگاهی به اطراف کردم کوچه خلوت بود این موقع از روز مشخص بود کسی در کوچه قدم نمی گذارد
به سمت درب کرم رنگ حرکت کردیم پلاک را چک کردم
دستم را به سمت آیفون بردم که صدای پگاه مرا متوجه خودش کرد
بهتر نیست دست خالی نرویم داخل آخه
الان که جایی باز نیست نگاهی به ساعت کن درست سه بعدظهر
پگاه آهی کشید چه میشه کرد ؟
حدود یک دقیقه جلوی واحد مریم توقف کردیم
مریم با گرمی ما را تحویل گرفت جلو رفتم او را در آغوش گرفتم پگاه هم با مریم دست داد
نرگس روی مبل نشسته بود ،بلند شد
با صدایی ملایم
سلام نرگس جانم با دست اشاره کردم بلند نشو عزیزم
سلام خانمی ، کلانتری چی شد ؟
مریم نگاهی به من کرد چی شده ویشکا
دستی به سرم کشیدم
راستش نمی دانم چرا قضیه این طور شده در مورد شهادت علی آقا سوالاتی داشتند
نرگس با تعجب پرسید
چرا از تو !؟
خودم هم نمی دانم
مریم چشمانش را ریز کرد در حالی که زیر چشمی به نگاه می کرد
اتفاقی افتاد که نمی خواهی ما را در جریان بگذاری
راستش .......
ناگهان پگاه وسط حرفم پرید
نرگس خانم بهتر شدید؟
نرگس با صدای مضطرب
بله پگاه جان
شما چ خبر ؟!
دانشگاه چطور پیش میره ؟!
هیچی می گذره
مریم که مشخص بود حسابی فکرش درگیر شده
به سمت آشپزخانه رفت تا خودش را با کارهای خانه مشغول کند
دو ساعتی در خانه ی مریم وقت گذراندیم اما تمام این مدت فکرم درگیر بود
چطور می توانم قضیه را برای نرگس توضیح بدهم
نویسنده :تمنا🍂🍂🍂🍃🍃
🌐 به باران بپیوندید👇
💐🌺🌸
@mbaran27🌺
۹ مهر ۱۴۰۳