eitaa logo
ماه‌شب‌تارم!☽
6 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
﴾﷽﴿ رمان‌ماه‌شب‌تاࢪم...☽ ازڪپے‌‌وخواندن‌ࢪ‌مان‌بدون‌ذڪر‌منبع‌‌و‌در‌صورت‌عضو‌نبودن‌ࢪ‌اضے‌نیستم‌... رمان‌در‌زمان‌خاصی‌‌یابه‌صورت‌روزانه‌پار‌ت‌گذاری‌نمیشود‌(:
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱 🌱 ✋🏻🍃 🌸🌱 چیزی نگفتم و فقط به مامان نگاه کردم زهرام همینطور، مامان ادامه داد... -آوا؟ بنظرت مهمونی رو بندازیم برای همین آخر هفته خوبه!؟ نمیدونم شاید آمادگیشو نداشتم برای همین با تته پته گفتم +نمیدونم...خب...هرجور خودتون صلا... وسط حرفم خدمتکار وارد شد و اعلام کرد که نهار آمادس بعدم با اجازه ی مامان خارج شد مامان لبخندی زد و دستاشو بهم کوبید و گفت -خب پس تصویب شد،میگم بهترین مزون دارای شهر بیان تا یه لباس قشنگ انتخاب کنید برای خودمم از اون مزون همیشگیم یه لباس بی همتا سفارش میدم همینطور که داشت زیر لب با خوش برنامه میچید از پذیرایی خارج شد... -منظورش از لباس چجور لباسی بود... شونه ای بالا انداختم و گفتم +بریم نهار سرشو به نشونه ی تایید تکون داد و از جاش بلند شد... ادامہ داࢪ‌د...✨🌿 مبتـلا بـہ حࢪ‌م🚶🏻‍♀ 🌱@Mobtala_Be_Haramm🌱 🌱 🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱