میبینی؟
شاید فقط تویی که میتونی گریه ی منو دربیاری
چه گریه ی شادی چه گریه ی ناراحتی.
چند شب بود به ماه نگاه میکردم و حرف میزدم باهاش
ولی امشب حتی ماهم نیست تو آسمون
فک کنم اونم از ما آدما خسته شده
هسته ی زمین از گرمای خیلی زیاد دیگه مذاب نیست
جامده
حکایت احساسات ما آدماس
از زیادیش قلبمونو تبدیل میکنه به سنگ
تنها دفاعم در برابر مشکلات اینه که نمیدونم چیکار کنم و هیچی به روم نمیارم
و همین باعث میشه همه فک کنن من هیچی برام مهم نیست و کلا آدم بیشعوری ام که بی هیچکس اهمیت نمیدم