به نام خدایی که هست.
مارمولک های سابق
سوار پراید شاسی پایینم شدم. میهمان خانه یکی از طلاب برای روضه و سینهزنی بودم؛ اینبار متفاوت بلوار را طی کردم.
چقدر بلوار آیت الله خاتمی نسبت به ده سال پیش #تغییر کرده بود!
اردکانی که روزی حتی کافه نداشت، حالا علاوه بر کافه های متعدد، در اطراف بلوار باشگاه بیلیارد دارد.
قبرستان هم #تغییر کرده بود. پر نور و زیبا، دیگر باید اسمش را «بوستان قبرستان» بگذارند!
دم در که رسیدم عباس، با روی خوش به پیشواز آمد. وارد که شدم و باندها و دستگاه صوت، کنار منبر، خود شیرینی میکردند و همه حواس ها به آنها بود.
یادش بخیر مجالس، قبلا با یک میکروفن شارژی بود، چقدر مجالس #تغییر کرده.
حتی سبک مداحی هم #تغییر کرده بود؛ اوایل طلبگی ما، کسی که مداحی شور گوش میکرد را در حوزه، با دست نشان میدادند اما الان گویا مداحیای که شور نباشد اصلا مداحی نیست .
اکثر مجلس از طلاب بودند، چقدر نحوه لباس پوشیدن و مدل موها #تغییر کرده.
حتی فحشهای مردم هم #تغییر کرده دیگر کسی به ما مارمولک نمیگوید!
هزاران هزار #تغییر را هر لحظه شاهد هستیم. آیا، حوزه علمیه به عنوان متولی امر دینداری مردم و جهت دهنده بهفعالیت ها، چقدر در خط مشی اساسی خود تن به #تغییر داده!؟!
آخوند سیار
✏️ @medademan
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
مِهربان تَرین رَسول؛
بِعثَتَت مُبارَک🤍
✏️ @medademan
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
به نام خدای سبحان
برای سلامتی امام عصر (ع) ....
باطلاع دوستان بزرگوار می رساند که به همت خیرین و خانواده های محترم پیش دبستانی شکوفه های رضوی ، 54 ک برنج ایرانی اعلا و 18 عدد روغن افتابگردان اعلا (به ارزش 12 میلیون تومان) جهت طبخ غذا برای نیازمندان در نظر گرفته شد و اقدامات اولیه در حال اقدام می باشد.
باشد که خدای منان به همه ما توفیق دهد در این مسیر ثابت قدم باشیم.
شما هم می توانید در این مسیر شریک باشید و لحظه به لحظه مقدار اهدایی خود را رصد کنید.
مکتبخانه قرآنی امام رضا(ع)
کانون فرهنگی جهادی شهید بهشتی(ره)
✏️ @medademan
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
.
به نام خدایی که هست.
وقتی علی نباشد...
ننه علی چادر به سر، راهی نانوایی شد.
قبلا علی نان میگرفت اما خب
علی که نباشد...
در صف، یکی از آن وِّزه های محله زیر لب گفت:«خدا میدونه چقدر از بنیاد براشون گوشت و مرغ میآرند».
ننه علی که حاضر بود تمام گوشت و مرغ های عالم را بدهد، اما پاره تنش را پس بگیرد؛ دیگر به این حرفها توجه نمیکرد.
بی هیچ حرفی، نان را زیر چادرش گرفت.
جوانکی وارد مغازه شد، طلبکار گونه صدای نکره اش را بلند کرد که «اگر این رزمندهها توجنگ از رژیم آخوندی دفاع نمیکردند مگه، چیمیشد؟! »
نانوا، جواب داد«تو الان یکی داداش داشتی اسمش جاسم بود!».
ننه دیگر حوصله مردم را نداشت. بی توجه به بحث، از مغازه بیرون رفت.
میخواست به امام زاده برود تا نذر نان و پنیر صبح سه شنبههایش را بدهد؛ قبلا علی اورا میبرد، اما خب علی که نباشد...
سوار تاکسی شد، قبلا به امام زاده که میرسیدند، علی ساندویچ نان و پنیر را پخش میکرد؛ اما خب علی که نباشد...
در نبود علی، ننه خیلی تنها بود و کارهایش چند برابر شده بود.
اما کسی نمیدانست علی کجاست
شاید لای شن های فکه / شاید بین نیزارهای اروند / شاید زیر تانک های سوسنگرد.
علی هاشمی فرمانده قرارگاه سِرّی نصرت بعد از بیست سال در نیزار های اروند، پیدا شد، حالا دیگر علی برگشته...
✍ ابوالفضل عبدی