✅ #دزدی_آخوند_یا...
آخوند منبری بودم؛
در ماه رمضان برای تبلیغ وارد روستایی شدم؛
از آنجا که آن روستا خانه ای نداشت تا من در آن اقامت کنم؛ هر شب مهمان یکی از خانواده های روستا بودم؛
یک شب منزل یک زن و شوهر جوان دعوت شدم؛
افطار کردم. باد شدیدی می وزید ....
ماجرا به همین خوشی گذشت تا سال بعد هم مهمان همین روستا بودم آن زن و شوهر مرا دوباره دعوت کردند؛
بعد از افطار گفتند: حاج آقا راستش پارسال که آمدید ما مقداری پول روی قرآن جلوی پنجره گذاشته بودیم!
اما وقتی شما رفتید اثری از آن پول ها نبود؛
گفتم: یادتان هست که باد شدیدی می آمد؟
گفتند: بله یادمان است!
ادامه دادم : پنجره خانه باز بود و باد پول ها را در خانه پخش و پهن کرد.
من پول ها را جمع کردم و بین قرآن گذاشتم تا از باد در امان باشند!
مرد خانواده قرآن را باز کرد و دید پول ها دست نخورده بین قرآن است!
گفتم: صد افسوس!
گفتند: چرا!؟
گفتم از رمضان سال گذشته تا الان دست به قرآن هم نزده اید چه برسد به اینکه لایِ آن را باز کنید.
✍محمد مهدی پیری
✏️ @medademan
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc