✅ به نام خداوند شاهد و مشهود
✅ مهمان شدیم؛ مهمان چه کسی!
یک روز پس از سالروز شهادت #دکتربهشتی، یکی از بهترین سربازان #روحالله، مهمان سرباز دیگری از نسل او شدیم. سربازی که قبل از آمدنم پر کشیده بود! اما شب مهمانی آمد. آمدنی متفاوت! مطمئنم! اصلا اگر نمیآمد، تعجب داشت.
شب مهمانی در موقعیت حاضر شدم. خیابانی شلوغ و پر رفتوآمد؛ واقع در مرکز شهرم. خانهای آرام و با وقار؛ بی آلایش و آرایش، خودش را پشت درختی مخفی کرده بود. گویا نمیخواست چشمش به خانه و کاشانههای تازه به دوران رسیده و بزک کرده بیفتد! حتی دوست نداشت زمینیها او را ببینند! چون با آسمانیها معامله کرده بود. به یاد مثل معروف #از_کوزه_همان_برون_تراود_که_در_اوست، افتادم. به مدادم گفتم: از خانه پیداست، آقایی صاحبخانه! باورم نمیشد. بارها از کنارش عبور کرده بودم؛ اما دریغ از یک توجه یا جلب توجهی!
پس از در زدن و یاالله گفتن وارد شدیم. از اتاقکی گذشتیم. وارد راهرویی سه چهار متری شدیم. انتهای راهرو، حیاتی بود دلباز. از آن حیاتهایی که آرزوی خانههای امروزی است! از در حیات، وارد ساختمان شدیم. دو سه متری جلوتر رفتیم. تا به هال خانه رسیدم، وارفتم! صاحب خانه را که دیدم، دست و پایم سست شد! ذهنم آشوب. از ظاهر خانه و صاحبخانه میشد فهمید هر دو از زمان #شاه بودند. فکر و عملشان اما، هرگز!! نتوانستم کار خاصی انجام دهم. فقط احوالپرسی ساده و مختصر. و گوشهای نشستم.
چند سالی بود از خانهنشینیاش میگذشت. با اینکه مریضی سخت و مشقتباری را تحمل میکرد؛ اما هرگز لب به شکوه و شکایت نگشود!! #خمس فرزندان پسرش را در راه #ایران و #اسلام به امام داده بود. با سه دختری هم که داشت، جمعا تعداد فرزندانش به عدد هشت میرسید. از سیره عملیاش معلوم بود شعار #فرزند_بیشتر_زندگی_بهتر را قبول دارد.
حدودا بیست سی دقیقهای در محضرش بودیم. در تمام این مدت، سخنانش در محور دو کلمه دور میزد؛ شفاعت پسر و روضه ارباب! این هم از برکات تربیت در مجالس روضه بود.
موقع رفتن اما، خبر آمد خبری! خبری که راز این مهمانی را فاش کرد...! تفصیلش را معذورم! اجمال برای اهلش کافی است. بانی جلسه، #سردار_دلها بود و خواستهاش، سر زدن به خانواده این شهید! شهیدی که جراحت پهلو سبب شهادتش شده بود...!
باور کنیم شهید زنده است و ناظر بر اعمال ما...!
✍ مرتضی رشیدی احمدآبادی
🗓 تابستان۹۹
✏️ @medademan
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc