#مهر_مادری
نگاهش سرشار از عشق و محبت است.❤️
وقتی که به صورتش خیره می شوم. واژه عشق برایم معنا می شود. 💔
درچشم هایش دلتنگی چندین ساله اش نمایان است.😔
بغض گلویم را رنجه کش می کند. می دانم فراق چه کسی را میکشد.
دلتنگ پاره تنش! دلتنگ لبخند های او دلتنگ کسی که ۳۴ سال او را ندیده است.
خودش با بغض برایم می گوید: انگار همین دیروز بود که لباس بسیجی به تن داشت و آمده بود برای خداحافظی.
انگار همین دیروز بود که از جبهه برگشته و ترکش به گوشش اصابت کرده بود.
یادم نمی رود در بیمارستان امام سجاد بستری بود سُرم و باند هایش را کَند. از بیمارستان فرار کرد و لباس بسیجی به تن کرد. تا دوباره عازم بشود.
از سال ۶۷ تا ۷۷ خبری از او نشد. پیر شدم از بس خانه را آب و جارو کردم تا نکند پسرم بیاید و خانه نا بسامان باشد.
شبها تا خود صبح در خانه را باز میگذاشتم تا پسرم پشت در تلف نشود. آه که چقدر خون دل خوردم.💔
بعد از ده سال استخوان هایی را آوردند و گفتند: این محمود تو است! با اعتراض و خشم گفتم: محمود من اینطور نبود. پسر رعنای من اینقدر کوچک نبود.
خوابش را میبینم که جلوی صفه خانه ی مان با لباس بسیجی ایستاده است. با چشم های درخشنده اش به من خیره می شود.
با صدای آرام و دلنشینش میگوید که : مادر جان اینقدر بی تابی نکن. من که پیشت بر گشته ام!
اگر این خواب را ندیده بود شاید تا الان هرشب در خانه را باز میگذاشت و هر روز خانه را آب و جارو می کرد.♦️
وقتی این مادر را می بینم حسرت وجودم را غرق خودش میکند. با خود می گویم این پدران و مادران، عزیز ترین کس خود را فدا کرده اند و ادعایی هم ندارند.😔
اما ما چه کرده ایم؟ 😔
❤️تقدیم به مادر بزرگوار شهید محمود پیری اردکانی بیبی کشور زینالدینی (حفظ الله ان شاءالله)
محمد مهدی پیری ✍
✏️ @medadman
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
#مهر_مادری
نگاهش سرشار از عشق و محبت است.❤️
وقتی که به صورتش خیره می شوم. واژه عشق برایم معنا می شود. 💔
درچشم هایش دلتنگی چندین ساله اش نمایان است.😔
بغض گلویم را رنجه کش می کند. می دانم فراق چه کسی را میکشد.
دلتنگ پاره تنش! دلتنگ لبخند های او دلتنگ کسی که ۳۴ سال او را ندیده است.
خودش با بغض برایم می گوید: انگار همین دیروز بود که لباس بسیجی به تن داشت و آمده بود برای خداحافظی.
انگار همین دیروز بود که از جبهه برگشته و ترکش به گوشش اصابت کرده بود.
یادم نمی رود در بیمارستان امام سجاد بستری بود سُرم و باند هایش را کَند. از بیمارستان فرار کرد و لباس بسیجی به تن کرد. تا دوباره عازم بشود.
از سال ۶۷ تا ۷۷ خبری از او نشد. پیر شدم از بس خانه را آب و جارو کردم تا نکند پسرم بیاید و خانه نا بسامان باشد.
شبها تا خود صبح در خانه را باز میگذاشتم تا پسرم پشت در تلف نشود. آه که چقدر خون دل خوردم.💔
بعد از ده سال استخوان هایی را آوردند و گفتند: این محمود تو است! با اعتراض و خشم گفتم: محمود من اینطور نبود. پسر رعنای من اینقدر کوچک نبود.
خوابش را میبینم که جلوی صفه خانه ی مان با لباس بسیجی ایستاده است. با چشم های درخشنده اش به من خیره می شود.
با صدای آرام و دلنشینش میگوید که : مادر جان اینقدر بی تابی نکن. من که پیشت بر گشته ام!
اگر این خواب را ندیده بود شاید تا الان هرشب در خانه را باز میگذاشت و هر روز خانه را آب و جارو می کرد.♦️
وقتی این مادر را می بینم حسرت وجودم را غرق خودش میکند. با خود می گویم این پدران و مادران، عزیز ترین کس خود را فدا کرده اند و ادعایی هم ندارند.😔
اما ما چه کرده ایم؟ 😔
❤️تقدیم به مادر بزرگوار شهید محمود پیری اردکانی بیبی کشور زینالدینی (حفظ الله ان شاءالله)
محمد مهدی پیری ✍
✏️ @medadman
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc