eitaa logo
مدادرنگی
216 دنبال‌کننده
23.8هزار عکس
22.3هزار ویدیو
278 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 به گمان من یکی از بدترین و پرخسارت‌ترین تنبلیها، تنبلی در خواندن کتاب است. هرچه هم انسان به این تنبلی میدان بدهد، بیشتر می‌شود. - رهبر انقلاب ۱۳۹۰/۴/۲۹ - @ayande_sazan_mostafayi
هدایت شده از 💡بهارستان سلام
🔆 ✍ لطفا هیچ‌‌وقت عوض نشو 🔹چند روز پیش رفتم نزد تعمیرکار مانیتور خودرو و گفتم: ببخشید مانیتور خودروام به‌نظر نیاز به تعمیر داره چون یه‌هویی خاموش و روشن می‌شه و تصویرش می‌ره. 🔸تعمیرکار گفت: باشه، یه نگاهی بهش می‌ندازم. ممکنه از نظر برقی یا شاید...‌ سوخته باشه. اگه سوخته بود باید عوضش کنی. 🔹گفتم: باشه، چک کنید ببینید چه می‌شه کرد. من می‌رم و یکی‌دو ساعت دیگه برمی‌گردم. 🔸با خودم گفتم: خب دوسه‌میلیون تومنی افتادم تو خرج. 🔹دوسه ساعت بعد رفتم سراغش‌ و مانیتور خودرو رو سالم بهم تحویل داد. 🔸گفتم: هزینه‌اش چقدر ‌‌می‌شه؟ 🔹گفت: هیچی، چیز مهمی نبود. فقط کابل سوکتش شل شده بود، سفت کردم. کار خاصی نکردم. 🔸تشکر کردم و اومدم بیرون. نشستم تو ماشین ولی دلم طاقت نیاورد. می‌تونست هر هزینه‌ای رو به من اعلام کنه و منم خودمو آماده کرده بودم. 🔹بعد از چند دقیقه‌ کنار یک شیرینی‌فروشی‌ توقف کردم و یک بسته شکلات گرفتم و دوباره برگشتم پیشش. 🔸بسته‌ شکلات‌ رو گذاشتم رو میز کارش و بهش گفتم: دنیا به آدم‌هایی مثل شما نیاز داره. لطفاً هیچ‌وقت عوض نشو. 🔹یه نگاهی بهم انداخت و متوجه موضوع شد. 🔸گفت: آقا، حرف پدرم رو بهم زدی. اونم بهم می‌گه همیشه خوب باش و عوض نشو، حتی اگه همه بهت بدی کنن. 🔹تو راه برگشت به این فکر می‌کردم که تغییر تو آدما به تدریج اتفاق میفته. تنها چیزی که می‌تونه ما رو تو مسیر درستکاری و امانت‌داری حفظ کنه، یک جمله ساده از عزیزترین آدما تو زندگی‌مونه؛ 🔸«آدمِ خوب! هیچ‌وقت عوض نشو...» 🇮🇷 💡در جورینو.، اخبار و سرگرمی را جوری نو ببینید...💯 🆔 @Joorino
هدایت شده از 💡بهارستان سلام
🔅 ✍ ما به تغییر نیاز داریم 🔹خانم معلم در یکی از روزهای پاییز مادر یکی از دخترها را خواست. 🔸خانم معلم به مادر گفت: متأسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرام‌بخش داره. چون دخترتون بیش‌فعاله و مشکل حاد تمرکز داره. اصلا چیزی یاد نمی‌گیره. 🔹ترس به قلب مادر چنگ زد و چشمانش در غم خیس خورد. انگار داشت چنگ می‌زد به گلوی خودش، اما حرف خانم معلم را قبول کرد. 🔸وقتی همه چیز همان طور شد که معلم خواسته بود، دخترک گفت: خجالت می‌کشم جلوی بچه‌ها دارو بخورم. 🔹خانم معلم پیشنهاد داد وقت بیکاری که دختر باید دارو مصرف کند، به بهانه آوردن قهوه خانم معلم، به دفترش برود و قرصش را بخورد. 🔸دختر خوشحال قبول کرد. مدت‌ها گذشت و سرمای زمستان، تن زرد پاییز را برفی کرد. 🔹خانم معلم دوباره مادرش را خواست. این بار تا جا داشت از دخترک و هوش سرشارش تعریف کرد. 🔸در راه برگشت به خانه، مادر خیلی بالاتر از ابرها سیر می‌کرد. 🔹لبخندزنان به دخترش گفت: چقدر خوبه که نمره‌هات عالی شده، چطور تونستی تا این حد تغییر کنی؟! 🔸دختر خندید: مامان من همه چیز رو مدیون خانم معلمم هستم. 🔹مادر گفت: چطور؟ 🔸دختر گفت: هر روز که براش قهوه می‌آوردم، قرص رو داخل فنجون قهوه‌اش مینداختم. این‌جوری رفتار خانم معلم خیلی آروم شد و تونست خوب به ما درس بده. 💢خیلی وقت‌ها تقصیر گردن دیگران نیست. این ما هستیم که نیاز به تغییر داریم. 💡در جورینو.، اخبار و سرگرمی را جوری نو ببینید...💯 🔵@BaharestanSalam
هدایت شده از دبخند
2.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما اینجوری ایم، مث این نوزاد. اصن اسم امیرالمومنین میاد حالمون خوش میشه🤩😃 یاعلی😘😘 😂 @de_bekhand 😂
هدایت شده از 💡بهارستان سلام
🔅 ✍️ بخشنده‌بودن دل بزرگ می‌خواهد 🔹جوانی یک دستگاه اتومبیل سواری به‌عنوان عیدی از برادرش دریافت كرده بود. 🔸شب عید هنگامی كه از اداره‌اش بیرون آمد، متوجه پسربچه شیطانی شد كه دوروبر ماشین نو و براقش قدم می‌زد و آن را تحسین می‌كرد. 🔹وقتی جوان نزدیک ماشین رسید، پسر پرسید: این ماشین مال شماست، آقا؟ 🔸جوان سرش را به علامت تایید تكان داد و گفت:  برادرم به‌عنوان عیدی به من داده است. 🔹پسر متعجب شد و گفت: منظورتان این است كه برادرتان این ماشین را همین‌جوری، بدون اینكه مبلغی بابت آن پرداخت كنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای كاش... 🔸البته جوان كاملا واقف بود كه پسر چه آرزویی می‌خواهد بكند. او می‌خواست آرزو كند كه ای كاش او هم یک همچو برادری داشت. 🔹اما آنچه كه پسر گفت سرتاپای وجود جوان را به لرزه درآورد: ای كاش من هم یک همچو برادری بودم. 🔸جوان مات‌ومبهوت به پسربچه نگاه كرد و با خود گفت: چه دل بزرگی دارد. بخشنده‌بودن و هدیه‌دادن را به‌جای هدیه‌گرفتن انتخاب کرد. 💡در جورینو.، اخبار و سرگرمی را جوری نو ببینید...💯 🔵@BaharestanSalam
هدایت شده از 💡بهارستان سلام
🔅 ✍️ خدایا شکرت 🔹مرد ۹۳ساله ایتالیایی پس از آنکه بهبود می‌یابد و از بیمارستان مرخص می‌شود؛ از وی خواسته می‌شود که هزینه یک روز استفاده از دستگاه تنفسی را بپردازد. 🔸پیرمرد شروع می‌کند به گریه‌کردن. پزشک به او توصیه می‌کند که به‌خاطر صورت‌حساب گریه نکند. 🔹اما آنچه پیرمرد می‌گوید همه پزشکان را به گریه می‌آورد. 🔸او می‌گوید: من به‌خاطر پولی که باید بپردازم گریه نمی‌کنم. من می‌توانم همه این‌ها را بپردازم. 🔹گریه می‌کنم زیرا ۹۳ سال است که هوای خدا را تنفس کرده‌ام، اما هرگز هزینه آن را پرداخت نکرده‌ام. 🔸استفاده یک‌روزه از دستگاه تنفسی بیمارستان ۵۰۰ یورو هزینه می‌خواهد، با این حساب آیا می‌دانید چقدر به خدا بدهکار هستم؟ من این همه مدت شکر خدا را به‌جا نیاورده‌ام. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🆔 @Masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
🔆 ✍ طمع، عزت را از انسان می‌گیرد 🔹عارف معروفی به مسجدی رفت كه دو ركعت نماز بخواند. 🔸کودکان در آن مسجد درس می‌خواندند و وقت نان‌خوردن كودكان بود. 🔹دو كودک نزدیک عارف نشسته بودند. یكی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری. 🔸در زنبیل پسر ثروتمند پاره‌ای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشک. پسر فقیر از او حلوا خواست. 🔹آن كودک گفت: اگر خواهی كه پاره‌ای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ كن. 🔸آن بیچاره بانگ سگ كرد و پسر ثروتمند پاره‌ای حلوا بدو داد. 🔹بار دیگر بانگ می‌كرد و پاره‌ای دیگر می‌گرفت. همچنین بانگ می‌كرد و حلوا می‌گرفت. 🔸عارف در آنان می‌نگریست و می‌گریست. 🔹كسی از او پرسید: ای شیخ! تو را چه رسیده كه گریان شده‌ای؟ 🔸عارف گفت: نگاه كنید كه طمع‌كاری به مردم چه رسانَد. اگر آن كودک بدان نان تهی قناعت می‌كرد و طمع از حلوای او برمی‌داشت، سگ همچون خویشتنی نمی‌شد. 🆔 @Masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
🔅 ✍ چه شد که مردم فقیرتر شدند؟ 🔹روزی پادشاه در قصر نشسته بود که از بیرون قصر صدای سیب‌فروش را شنید که فریاد می‌زد: سیب بخرید! سیب! 🔸پادشاه بیرون را نگاه کرد و دید که مرد دهاتی، حاصلات باغش را بار الاغی نموده و روانه‌ بازار است. 🔹دل پادشاه سیب خواست و به وزیر دربارش گفت: ۵ سکه طلا از خزانه بردار و برایم سیب بیار! 🔸وزیر ۵ سکه را از خزانه برداشت و به دستیارش گفت: این ۴ سکه طلا را بگیر و سیب بیار! 🔹دستیار وزیر، فرمانده قصر را صدا زد و گفت: این ۳ سکه طلا را بگیر و سیب بیار! 🔸فرمانده قصر، افسر دروازه قصر را صدا زد و گفت: این ۲ سکه طلا را بگیر و سیب بیار! 🔹افسر عسکر پیره‌دار را صدا کرد و گفت: این ۱ سکه طلا را بگیر و سیب بیار! 🔸عسکر دنبال مرد دست‌فروش رفت و یقه‌اش را گرفت و گفت: چرا این‌قدر سروصدا می‌کنی؟ خبر نداری که  اینجا قصر پادشاه است و با صدای دلخراشت خواب عالی‌جناب را آشفته کرده‌ای. اکنون به من دستور داده تا تو را زندانی کنم. 🔹مرد باغدار به پاهای عسکر قصر افتاد و گفت: اشتباه کردم قربان! این بار الاغ حاصل‌ یک سال زحمت من است، این را بگیرید، ولی از خیر زندانی‌کردن من بگذرید! 🔸عسکر نصف بار سیب را برای خودش گرفت و نصف ديگر را برای افسر برده و گفت: این هم نیم بار سیب با ۱ سکه طلا. 🔹افسر سیب‌ها را به فرمانده قصر داده، گفت: این هم ۲ سیر سیب به قیمت ۲ سکه طلا! 🔸فرمانده سیب‌ها را به دستیار وزیر داد و گفت: این هم یک سير سیب به قیمت ۳ سکه طلا! 🔹دستیار وزیر، نزد وزیر رفته و گفت: این هم نیم سیر سیب به قیمت ۴ سکه طلا! 🔸وزیر نزد پادشاه رفت و گفت: این هم ۵ عدد سیب به ارزش ۵ سکه طلا! 💢 پادشاه پیش خود فکر کرد که مردم واقعا در قلمروی تحت حاکمیت او پولدار و مرفه هستند که دهقانش یک عدد سیب را به یک سکه طلا می‌فروشد و مردم هم یک عدد سیب را به سکه طلا می‌خرند! پس بهتر است ماليات را افزايش دهد و خزانه قصر را پر تر سازد. 🔺در نتيجه مردم فقیرتر شدند و شریکان حلقه فساد قصر سرمایه‌دارتر. 🆔 @Masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
🔅 ✍ رشدکردن درد دارد 🔸ترک عادت‌های بد، دردآور است، اما نتیجه‌اش زیبایی است. 🔹همان‌گونه که برای رشد بیشتر و زیباشدن درخت و خشک‌نشدن آن، گاهی اوقات هرس، اجباری است. 🔸بریدن شاخه‌های زاید هم درد دارد و هم زحمت؛ اما نتیجه آن رشد است و زیبایی. 🆔 @Masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
🔅 ✍ حاج‌آقا حواست باشد 🔹قصاب محله که گوشت بد بدهد، می‌گویند قصاب محله ما بد است، می‌روند یک قصابی دیگر. آن‌قدر می‌گردند تا یک خوبش را پیدا کنند. 🔸نانوای محله که نان بد بپزد، می‌گویند نانوایی محله ما نانش بد است، می‌روند یک نانوایی دیگر. 🔹آرایشگر محله که بد اصلاح کند، می‌گویند آرایشگر محله ما بد است، می‌روند سراغ یک آرایشگر دیگر. 🔸خیاط و میوه‌فروش و بقالی محل هم همین‌طور، اگر بد باشند فقط خودشان بد هستند. 🔹اما حاج‌آقا تو حواست باشد. امام جماعت مسجد که بد شد، آخوند محله که بد شد، می‌گویند آخوندها بد هستند. 🔸آخوند محله که سوار ماشین مدل‌بالا شد، آخوند محله که خانه گران‌قیمت داشت، آخوند محله که برای همسایگان غرور و تکبر داشت، می‌گویند همه آخوندها همینند. 🔹نمی‌دانم توقعشان از تو بالاست یا نه مثل نان و گوشت و میوه به تو احساس نیاز نمی‌بینند. 🔸اگر تو بد بودی سراغ دیگری نمی‌روند که ببینند بقیه چطورند، به‌راحتی از بدبودن همه شما سخن می‌گویند. 🔺هرچه هست تو باید خیلی بیشتر حواست باشد. ‎‌‌‌🆔 @Masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
🔅 ✍ مکالمه دو جنین در شکم مادر 🔹اولی: تو به زندگی بعداز زایمان اعتقاد داری؟ 🔸دومی: آره حتما. یه جایی هست که می‌تونیم راه بریم. شاید با دهن چیزی بخوریم. 🔹اولی: امکان نداره. ما با جفت تغذیه می‌شیم. طنابش هم این‌قدر کوتاهه که به بیرون نمی‌رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تا حالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده. 🔸دومی: شاید مادرمون رو هم ببینیم. 🔹اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی‌بینیمش؟ 🔸دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه. 🔹اولی: من مامانو نمی‌بینم پس وجود نداره. 🔸دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می‌شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می‌کنی. 💢 این مکالمه چقدر آشناست! تا حالا بودن خدا رو این‌طوری حس نكرده بودیم. ‎‌‌‌🆔 @Masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
🔅 ✍ از کوزه همان برون تراود که در اوست 🔹وقتی شما یک پرتقال را تحت فشار قرار دهید، آب پرتقال به‌دست می‌آورید نه چیزی دیگر، چون این چیزی‌ست که در درونش هست. 🔸همین اصل برای شما هم صدق می‌کند. وقتی کسی شما را تحت فشار قرار دهد آنچه که بیرون می‌آید عصبانیت، نفرت، تندی، تنش، افسردگی، خشم چیزی است که در درون شماست. 🔹اگر آنچه در درون دارید را دوست ندارید، می‌توانید با تغییر افکارتان آن را عوض کنید. ‎‌‌‌🆔 @Masaf