🌷🌿🌷🌿🌷🌿
🌿🌷🌿🌷🌿
🌷🌿🌷🌿
🌿🌷🌿
🌷🌿
🌿
#زندگی_مهدوی
#قسمت_چهل_و_سوم
شهادت طلبی
در فرهنگ شیعی، «انتظار» همراه با «شهادت طلبی» در نیایشها و آرزوها و خواستهها به چشم میخورد.
سرشت شیعه را با «خون» و «حماسه» و «شهادت» رقم زدهاند. محبت و عشق، به جانبازی و فداکاری میکشاند و دلباخته عاشق، فدا کردن جان را وسیله تقرّب به محبوب میداند و این آموزهای است که در متن دین و تعالیم قرآنی نهفته است.
قرآن کریم در وصف مؤمنان راستین میفرماید:
آنان در جبهههای نبرد با کفار شرکت میکنند و چشم امیدشان یا به پیروزی است، یا به شهادت، یعنی چشم انتظار یکی از این دو خوبی اند: «احدی الحُسْنَیَیْن».
این دیدگاه، در اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود، در شیعیان پاکباختة رکاب امیرمؤمنان علیه السلام وجود داشت، در یاران فداکار سیدالشهداء علیه السلام بود و در اصحاب حضرت مهدی علیه السلام نیز وجود دارد. مؤمن، طبق آیة قرآن، با خدا معامله میکند
و در برابر بهشت جاودان، از مال و جان خویش داوطلبانه و عاشقانه میگذرد و اگر به شهادت برسد، خوشحال است.
انتخاب آگاهانة مرگ در راه خدا و هدف الهی و استقبال از شهادت در راه سعادت، همان «شهادت طلبی» است که به عنوان یک فرهنگ متعالی در زندگی منتظران باید وجود داشته باشد.
مرگ اگر مرد است، گو نزد من آی
تا در آغوشش فشارم تنگ، تنگ
من از او عمری ستانم جاودان
او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ
وقتی حضرت علی اکبر علیه السلام در مسیر کربلا، از زبان پدر شنید که فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون» و سبب آن را پرسید، حضرت فرمود: هاتفی را شنیدم که میگفت: این کاروان میرود و مرگ هم در پی آن است. پرسید: پدر جان! مگر ما بر حق نیستیم؟ فرمود: چرا. گفت: پس ما را باکی از مردن نیست (لا نُبالی بِالموتِ). حضرت قاسم نیز شب عاشورا نسبت به کشته شدن و شهادت، فرمود: اَحلی مِنَ العَسل، مرگ در نظرم شیرین تر از عسل است، این فرهنگ، به منتظران راستین هم میرسد و از شهادت در راه خدا استقبال و آن را آرزو میکنند. در یکی از زیارتهای حضرت مهدی علیه السلام چنین آمده است:
وَ اجْعَلنی مِنَ المُستشهدین َ بینَ یَدَیْهِ، طائِعاً غَیرَ
مُکرَهٍ... ؛
خدایا مرا از آنان قرار بده که در رکاب حضرت مهدی، از روی اطاعت و علاقه، نه اکراه و ناخوشایندی به شهادت میرسند.
خط جهاد و شهادت در رکاب ولیّ خدا و به امر حجّت الهی، از الفبای اوّلیة انتظار مثبت و سازنده است و در تفکرو باور شیعی، انتظار آمدن امام زمان علیه السلام با آرزوی پیکار در خدمتش و شهادت در راه اطاعت فرمانش همبستگی دارد. زندگی منتظران، باید تمرینی باشد برای کسب آمادگی برای این جهاد مقدّس در راه خدا و دین.
در دعای عهد هم یکی از خواستهها همین آروزی شهادت در پیش روی آن حضرت است: «والمُستشهدینَ بین یَدَیه».
این خواسته و آرزو و دعا، وقتی ارزش دارد که از عمق جان برآید و از ایمان راسخ سرچشمه بگیرد، نه آنکه لقلقة زبان باشد!
✍️جواد محدثی
......🕊✨🕊......
@meerag
......🕊✨🕊......
🌷
🌿🌷
🌷🌿🌷
🌿🌷🌿🌷
🌷🌿🌷🌿🌷
🌿🌷🌿🌷🌿🌷
⭐️☆⭐️☆⭐️☆
⭐️☆⭐️☆⭐️
⭐️☆⭐️☆
⭐️☆⭐️
⭐️☆
⭐️
﷽
#قرآن_مهدی_و_جوانان
#قسمت_چهل_و_سوم
۴. شجاعت
اگر جهاد و مبارزه حضرت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف، جهانی و فراگیر است، یاران او هم باید شجاعت و جسارتی در خور و عزمهایی پولادین داشته باشند؛ چرا که بدون آن، قدمها یارای حرکت نخواهد داشت:
همه شیرانی هستند که از بیشهها خارج شده اند و اگر اراده کنند، کوهها را از جا بر میکنند.
دل هایشان، چون پارههای آهن شده است.
به هر کدام شان، نیروی چهل مرد داده شده است.
اگر به کوههای آهن روی آورند، آنها را قطعه قطعه میکنند.
۵. ایثار
آن حرکت گسترده، برای هدایت و سازندگی است، نه جهان گشایی و زمین گیری. جهاد، مقدمة این آرمان الهی است. تا جایی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم از حق اهل بیت خود علیهم السلام چشم میپوشد و آنان را در تنگنا و مضیقه قرار میداد، تا دیگران به رفاه برسند و از این رهگذر، دل هایشان نرم و به دین مایل شود. حضرت علی علیه السلام میفرماید:
از مهربانیهای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مردم این بود که آنان در آرامش، سیری و پوشش بودند؛ زیرانداز و روانداز داشتند؛ ولی خانههای ما [خاندان او] سقف و در و دیواری به جز شاخههای خرما و مانند آن نداشت و فرش و رواندازی نداشتیم. بیشتر ما برای نماز، تنها لباسمان را دست به دست میچرخاندیم و روزها و شبهای سالمان را به گرسنگی سپری میکردیم... او از سر مهربانی و فروتنی، صاحبان نعمت و مکنت را بر ما مقدم میداشت.
یاران حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز سختیها را به جان میخرند و از خوشیها و لذایذ چشم میپوشند و با دستهای مهربانشان، خوبیها و خوشیها را به دیگران هدیه میدهند، تا از این رهگذر، قلبها را نرم کنند و رهیدگان را به دامان پر مهر و محبت دین برگردانند.
✍️محمدرضا نصوری
......🕊✨🕊......
@meerag
......🕊✨🕊......
☆
☆⭐️
☆⭐️☆
☆⭐️☆⭐️
☆⭐️☆⭐️☆
☆⭐️☆⭐️☆⭐️
♡♥︎♡♥︎♡♥︎♡
♥︎♡♥︎♡♥︎♡
♡♥︎♡♥︎♡
♥︎♡♥︎♡
♡♥︎♡
♥︎♡
♡
﷽
#سبک_زندگی_فاطمی
#قسمت_چهل_و_سوم
اقناع اندیشه و تحریک احساس
در جواب باید گفت اصل اولی (فارغ از آن که خانواده را کوچک ترین اجتماع فرض کنیم و بخواهیم از حضور زن در خانواده به حکم فطرت بحثی به میان آوریم) همان کلام حضرت زهرا علیها السلام است که بهتر آن است که زن در منزل بماند. حقیقت آن است که حضور زن در جامعه نمی تواند خالی از اختلاط و نقض حریمهای شرعی و اخلاقی باشد! طبیعت زن نیز زیبایی، جذابیت، جلب توجه و آراستگی را میطلبد زن نیز نمی تواند قدم بر طبیعت خود نهاده آن را لگدمال نماید. حضور زن با این ویژگیها در جامعه نتیجهای جز انحراف نخواهد داشت!
ممکن است به نظر آید که این گفتار بیشتر ناظر به جهات معنوی حیات زنان باشد؛ اما تجربه بشری نشان داده که این مطلب درباره زندگی مادی و معیشتی و اجتماعی و خانوادگی زنان نیز صادق است؛ زیرا امروزه در دنیای غرب- که سالیان درازی است که اختلاط بین زن و مرد وجود دارد و راهها و طرق گوناگون و متعدد و متنوع نیز برای ارتباط آزاد جنسی و ارضای شهوات موجود است - با این همه زنان به شدت تحت آزار و استثمار جنسی مردان قرار دارند.
اما در عمل ثابت شد که این تساوی تنها برای سوء استفاده از جنس زن بود.
ویل دورانت، فیلسوف و نویسنده معروف تاریخ تمدّن میگوید:... بزرگ ترین حادثه قرن بیستم، دگرگونی وضع زنان بوده است. تاریخ چنین تغییر تکان دهنده ای در مدتی به این کوتاهی، کمتر دیده است. خانه مقدّس که پایه نظم اجتماعی ما بود، شیوه زناشویی که مانع شهوت رانی و ناپایداری وضع انسان بود، قانون اخلاقی که ما را از «توحّش» به «تمدن» و آداب معاشرت رسانده بود، همه آشکارا در این انتقال پرآشوبی که همه رسوم و اشکال زندگی و تفکّر ما را فراگرفته است، گرفتارشده!
هنوز هم ناله متفکّران غربی از به هم خوردن نظم خانوادگی و سست شدن پایه ازدواج، از شانه خالی کردن جوانان از قبول مسؤولیت ازدواج، از منفور شدن حسّ مادری! از کاهش علاقه پدر و مادر، خصوصاً مادر نسبت به فرزندان! از ابتذال زن دنیای امروز و جانشین شدن هوسهای سطحی به جای عشق (محبّت و مودّت)، از افزایش روز افزون طلاق و... به گوش میرسد!
اسلام، خواهان آن است که زنان در چارچوب زندگی خانوادگی و در منزل به کمالات و رشد و... نائل شوند؛ بنابراین چنان چتر حمایتی در قوانین خود برای زن ایجاد کرده که او هیچ گاه برای تأمین نیازمندیهای خود، نیازمند خروج از خانه نباشد و همواره مرد را موظف به تأمین او کرده است.
«به همین جهت، اسلام در وظایف و تکالیف اجتماعی که قوامش به تعقّل یا احساس است، میان زن و مرد فرق گذاشته است. ولایت، قضاوت و جنگ را که احتیاج مبرم به تعقّل و صلابت دارد، به مردان و پرستاری، پرورش نوباوگان و تدبیر خانه را به زنان واگذار نموده است. »
••••🕊✨🕊••••
@meerag
••••🕊✨🕊••••
♥︎
♡♥︎
♥︎♡♥︎
♡♥︎♡♥︎
♥︎♡♥︎♡♥︎
♡♥︎♡♥︎♡♥︎
♥︎♡♥︎♡♥︎♡♥︎
🩵✨️🩵✨️🩵✨️🩵
✨️🩵✨️🩵✨️🩵
🩵✨️🩵✨️🩵
✨️🩵✨️🩵
🩵✨️🩵
✨️🩵
🩵
﷽
#آرامش_زندگی_در_پرتو_تقوا
#قسمت_چهل_و_سوم
برکت در مال
فکر نکنید حتما آدم باید عالم، یا ثروتمند باشد، تا به این مرحله برسد. اگر زیر سایه تقوا آمدیم، خیر و برکت به سر ما میریزند.
یکی از بزرگان که از منبریهای معروف و سرشناس است میفرمود: من در محلی در یک مسجدی منبر میرفتم. میدیدم حال و هوای آن مسجد عجیب است. روحانیت و معنویتش خیلی زیاد است. خیلی از مساجد زینت کاری شده است، اما آن روحانیت و معنویت را حس نمیکنیم.
می گفت: صحبت که میکردم، خیلی اثرگذار بود، روضه که میخواندم مردم خیلی گریه میکردند. حس خوبی به آنها منتقل میشد. امام جماعت و مردم همه به وجد میآمدند. مثل وقتی که آدم به مشاهد مشرفه میرود و احساس خاصی دارد. این مسجد هم غیر از مساجد دیگر بود.
پرسیدم: چرا این مسجد یک حال و هوای دیگری دارد. گفتند: بانی این مسجد بانی عجیبی بوده است. یک خانمی بوده آذری زبان. ایشان در آذربایجان زندگی میکرده است. مشکلاتی برایش پیش میآید و خانواده اش از دنیا میروند. تنها میشود. میرود در خانهها کار میکند.
می بیند آنجا نمی تواند درست زندگی کند، به تهران میآید. در خانههای مردم کلفتی میکند. میبیند همسر و اولاد ندارد. باقیات صالحات ندارد. زن پاک و عفیفی بوده است. خرده خرده با پولهایی که از دسترنج خود جمع کرده بود زمینی میخرد. و نم نم این مسجد را میسازد.
ببینید یک خانمی که در ظاهر چیزی ندارد، از دسترنج و زحماتش یک مسجد کوچکی ساخته و چقدر منشأ خیر و برکت شده است. این یک صدقه جاریه است. صدها سال مردم اینجا نماز میخوانند، دعا میخوانند و ذکر میگویند و او بهره میبرد.
انسان خیلی مواقع اولاد دارد، پول هم دارد، اما هیچ کدام از اینها برایش مایه خیر نمی شود. وقتی آدم در مسیر بندگی و تقوا قرار بگیرد، خدا میگوید: من هم راضی میشوم و هم برکت به عمر و مال و جانت میدهم.
آن طرفش هم عجیب است که خدای مهربان در ادامه میفرماید: وقتی
هم که نافرمانی میشوم و معصیت من را میکنند، من غضب میکنم. و وقتی غضب میکنم، لعن میکنم. یعنی او را از رحمت خودم دور میکنم. و این لعن من تا هفت طبقه اثر میکند. یعنی تا هفت پشت ممکن است اثر منفی داشته باشد.
✍️حبیب الله فرحزاد
••••🕊✨🕊••••
@meerag
••••🕊✨🕊••••
🩵
✨️🩵
🩵✨️🩵
✨️🩵✨️🩵
🩵✨️🩵✨️🩵
✨️🩵✨️🩵✨️🩵
🩵✨️🩵✨️🩵✨️🩵
معراج
🌟🦋🌟🦋 🦋🌟🦋 🌟🦋 🦋 #صد_نفر_ناشتا #قسمت_چهل_و_دوم در باریکه راه کنار رود عادل و به دنبال او کرم قوز کرده
🌟🦋🌟🦋
🦋🌟🦋
🌟🦋
🦋
#صد_نفر_ناشتا
#قسمت_چهل_و_سوم
عادل از آسیاب که بیرون آمد نگاهی به آسمان انداخت. غریو دو شاخه رود از بالا و پائین تپه یکنواخت ولی خوشایند بود. خرزهرههای دو سوی رود در تیرگی شب به اشباحی به هم آمده میماندند. سوسوی چراغهای نفتی از دریچه بعضی کلبههای ده دوردست، به چشم میخورد. وقتی به پاسگاه نزدیک شد روی گدار رود، پاس سگها نزدیک شدنش را به افراد رساند. در سوی دیگر رود و ابتدای سربالائی، فجیل و گمال زودتر از سگهای دیگر به او رسیدند. توی اتاق هیزمها در بخاری دیواری جرق جرق میکرد. استوار پالتو بر دوش با انبر بلند مشغول ور رفتن با هیزمها و جابجا کردن کندههای خشک بلوط بود. سرجوخه لطیف هرسینی و خانلر، روی منقل خم بودند و به نوبت بستی دود میکردند. وافورشان فشنگی بود که به سرتکهای نی زده بودند.
سید عباسعلی که نشئه بود برای چندمین بار از هنگام آمدن به آنجا داستان خدمتش در پاسگاه سنگر نادر را تعریف میکرد. عبدالمجید بیرانوندی با دهان باز اشتباه گرفتن مار با تنه درخت و پریدن با اسب از عرض بیست زرعی رود را گوش میکرد. آن طور که او دهان گشوده سر جلو کشیده بود، انگار حرفهای سید را نمیشنود؛ بلکه میبلعد. عبدالمجید کمتر از یک ماه میشد که لباس پوشیده بود. کار در آنجا اولین مرحلهٔ خدمتش محسوب میشد نه تنها سید عباسعلی که تمام افراد پاسگاه شنوندهای را منتر و مشتاقتر از او سراغ نداشتند. هیچگاه به ذهنش نمیرسید که آن چه به خوردش میدهند، لاف و دروغی بیش نیست و کلاً زائیده نشئگی تریاک است. چگینی و خانی و خدامراد خوابیده بودند. پنج نفر از افراد هم پشت ساختمان لب ایوان عقب سیگار میکشیدند و حرفشان روی اسب دور میزد.
استوار تا زبان خانلر را به اعتراض باز نکرد، دست از هیزمهای بخاری دیواری برنداشت. وقتی انبر را با دلخوری زمین گذاشت، نگاهی به هیزمها که از شعله افتاده بود و دود میکرد انداخت.
عادل خندید و گفت:
- بازم که...
استوار گفت:
- آره خواستم مرتبش کنم که خوبتر بسوزه.
لطیف گفت:
- سرکار نایب! جانر بچههات دست به این انبر نزن.
خانلر سری تکان داد و گفت:
- شدنی نیست. هیزمها حسابی داشت الو میکشید که زد پخش و پلاشان کرد نایب.
استوار گفت:
- آخه میخواستم...
عادل گفت:
- بله سرکار، میخواستین مرتبش کنین.
استوار گفت:
- هیزم بجای خود؛ نگفتی کجا بودی. نکنه چیز میزی زیر سر گذاشتهای؟
لطیف گفت:
- جوون که هس.
خانلر گفت:
- قد خدنگ هم که داره...
سید عباسعلی بین حرفش گفت:
- تو بیست سالگی درجه گروهبانی هم که روی بازوشه. ما بابامون در اومده. قارتمون رفته، قورتمون مونده، تازه سرجوخه هستیم.
استوار گفت:
- این بنده خدا یک سال جون کنده و دوره دیده. بعدشم یک مدتی رفته توی گرمای جهنمی جنوب. همین جوری که درجه قسمت نمیکنن تا هرکی از راه برسه یکی بزنه رو بازوش. دولت واسه قد خدنگ و جوونی و تیپ و هیکل که درجه نمیده جانم. مطمئناً به خاطر پای منقل نشستن و دروغهای شاخدار گفتن هم نمیده.
سید عباسعلی گفت:
خان نایب خدا ما رو چزونده؛ شما چرا؟ اگه این مختصر دم و دود هم نباشه که دق مرگ میشیم.
استوار گفت:
- حيفه والله بشی؛ حیفه. اسب بیچارهت یه رودخونه اشک برات میریزه و خانلر هم وافورت رو جای لحد بالای سرت میذاره.
عادل و دیگران خندیدند و وقتی افراد از پشت ساختمان به اتاق آمدند حرف روی دانگ و خرید و مسئول خرید چرخید. کاری که دردسر و یقهدرانی داشت. برنج و مرغ و حبوبات بخر و بیار و بخوران. آن وقت، زمان حسابرسی یکی در مأموریت بود و یکی مدعی که نبوده و نخورده و بدهکار نیست. نتیجه چند و چونها و من نبودم و تو بودیها، این شد که گروهبان چون مأموریت نمیرفت بخرد و بیاورد، در عوض کاری با تنور آتش کردن و ساج گل زدن و نان پختن نداشته باشد.
✍️گودرز شکری
【@meerag】
🌸🌿🌸🌿
معراج
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈•• ویژهی محرم #نارینه #قسمت_چهل_و_دوم اون شب سخت ترین شب زندگی من در بیمارستان بو
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈••
ویژهی محرم
#نارینه
#قسمت_چهل_و_سوم
همون شب منم کنار مامان شهادتین رو گفتم.
پرسیدم : خب حال سروژ چطور بود؟ یعنی حالش کامل خوب شد؟
فاطمه خانم گفت: سروژ از آی سی یو به سی سی یو منتقل شده بود اما هنوز توانایی هیچ کاری نداشت و به زحمت پلکهاش رو باز می کرد و می بست. با سرعت به خونه اومدم و وسایل تهیه شله زرد و خریدم، شب را با دسته عزاداری محل از این خیابون به اون خیابون رفتم و در راه بازگشت فقط دعا می کردم.
با اذان صبح کار پخت شله زرد و شروع کردم و ظهر عاشورا و بعد از نماز، اونو بین همسایهها و تکیه محل پخش کردم، بقیه نمی دونستن.
وقتی دوستای سروژ متوجه شدن که اون به هوش اومده با چه سرعتی خودشون رو به بیمارستان رسوندند.
اما حیف که پزشکا اجازه ملاقات ندادند، بیشتر از 100 نفر از اهالی محل در بیمارستان بودن. و حتی پزشکا از من سوال میکردند که اینها برای پسر شما اومدند؟ و من فقط اشک میریختم، اون قدر هیجان زده بودم که حتی فراموش کردم برای کادر زحمتکش بیمارستان نذری ببرم!
یادم به آن جوان در کما و مادرش افتاد.
_ وقتی سروژ به هوش اومد، اون خانم، مادر علی اسمش چی بود؟
_مرضیه خانم.
_بله مرضیه خانم چه حسی داشت؟
– اون اون جا نبود، یعنی روز پنجم محرم، پسرش (علی) از دنیا رفت واونو تنها گذاشت و فقط می دونم که مرضیه خانم جسد علی رو برای دفن به کاشان، زادگاه پدری علی برد.
اون قدر اون شبها در کنار هم و نزدیک به هم بودیم که حتی من شماره تلفنی از او نگرفتم، هر دو فکر می کردیم که به این زودی ها فرزندامون به هوش نمیان و قراره تا مدت زیادی در فضای محدود بیمارستان با هم زندگی کنیم. به همین دلیل اصلا به فکرمون نرسید تا تلفنی از هم بگیریم.
همه ساکت شده بودند. شاید هم به من مجال فکر کردن و نفس کشیدن میدادند.
ناگهان پرسیدم : چرا اسم «فاطمه» رو برای خودتون انتخاب کردید؟
گفت: من مادری بودم که فرزندم و از امام حسین(علیه السلام) میخواستم که مادرش حضرت فاطمه(سلام الله علیها) بود، چه نامی بهتر از نام این مادر بزرگ.
_این واقعه کی اتفاق افتاد؟
_۴ سال قبل
گفتم: و حالا بعد ازچهار سال…
گفت: ایمان در هر دین و مرامی اگر واقعی باشه معجزه میکنه اما امروز من می تونم بگم که اسلام و مسلمانان، دینی دارند که به جز معجزه در سایه ایمان، حریم امنی رو برای آرامش روح و روان انسان فراهم می کنه. البته اگر انسان ها قدر خودشون و این دین رو بدونند.
_______________
*توجه: داستان شفا گرفتن سروژ هاراطونیان و مسلمان شدن مادرش که در این داستان گفته شد، یک ماجرای واقعی است.
به نقل از آقای «امین خرمی»، انجمن رهیافته .
و بنده نیز داستان نارینه را از آن بهره گرفتم.
✍️زهرا صادقی (هیام)
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈••