#پارسیراپاسبداریم.
یه دبیر ادبیات داشتیم...خیلی خوب بود...خیلی... اصلا غیر قابل وصف...
یبار زنگ انشا بود ، یکی از بچهها یجای متنش گفته بود "راجب"
راجب فلان موضوع مثلا
به وضوح ناراحت شدن و درهم رفتن چهرهی دبیر رو دیدیم...
توضیح داد که اصل کلمه "راجع به" هست و واژهی "راجب" عملا فاقد معنیِ!
خیلی ناراحت بود که چرا این واژهی غلط اینقدر بین مردم جا افتاده... میگفت که چند روز قبلش جلسه دبیرهای ادبیات استان هم که بوده ؛ اونجا سرپرست منطقه هی از کلمه "راجب" استفاده میکرده و خب واقعا تاسف باره وقتی که خود طرف با کلی سابقه تدریس ادبیات و کلی مقام و منزلت اینطوریه... از بقیه چه انتظاریه؟!...
از اون روز تمام تلاشمو کردم نه توی نوشتن و نه توی صحبت کردن هیچ وقت از واژهی "راجب" استفاده نکنم...
اینجام یکم دقت کرده باشیم دیدید دیگه..همیشه میگم راجع به...
خوبه که به ادبیاتمون احترام بزاریم...
هعی
#ادبیات
میدونید کلا ادبیات پارسی واژه "هست" رو نداشته و فقط "است" بوده؟!
در واقع شکل درست واژگان "هستم و هستی و... " به شکل " استم ، استی و.. " میباشد؟!
#ادبیات
یه نکته ادبیاتی که چون قشنگ بود متمایلم به اشتراکگذاریش:
توی ادبیات کهن ، واژه (آقا و آغا) هممعنا بودن ؛
و نه به عنوان اسم ، بلکه صفت به کار برده میشدن. این واژه در کل از دو بخش ( آ + قا/غا ) تشکیل شده که در زبان ترکی (آ) به معنی صاحب و (قا/غا) به معنی مِلک هستش ، و این واژه به کسی گفته میشده که دارای ملک و املاک و زمین و اینای زیادی بوده.
بعدش برای اینکه تفاوت زن و مرد مشخص باشه به خانمی که دارای ملک و املاک بوده میگفتن (آقاباجی) ، بعدتر خلاصه میشه به (آباجی) و با گذر زمان الفش هم میوفته و میشه (آبجی) و البته امروزه بیشتر (آجی).
آره خلاصه
#ادبیات
در زبان پارسی کهن ← کیهان
ورود به عربی و معرب شدن ← گیهان
گذر زمان ← جیهان
گذر زمان بیشتر ← جهان
☺️😂
#ادبیات
عبارت ″کفم برید″ رو هممون شنیدیم تابحال..
«کف» در اینجا به معنی کف دسته!
در ادبیات فارسی ، ما زیاد داریم که به جای (کف دست) از واژه (کف) استفاده شده...
این عبارت یعنی (کف دستم برید) ، و اشاره داره به داستان حضرت یوسف که اونجا خانمها با دیدن حضرت ، عبارتا (کفشون برید)!
#ادبیاتِ زیبااا:)))))))))
میدونید وقتی میگن (نازک نارنجی) منظور رنگ نارنجی نیست؟
درستش (نازک نا رَنجی) هست به معنی رنج نکشیده و سختی ندیده...:)))))
#ادبیات
داستان سرودن شعر ”ای دلبریت دلهرهی حضرت آدم...“ حامد عکسری رو میدونید چیه؟!..
احتمالا خیلیاتون کلیپشو دیدید ولی خب میگیم برا اونا که ندیدن..
ایشون اوایل ازدواجشون بوده با نفیسه خانمش ... حدودا ده روز...تهران زندگی میکردن یه خونهی اجاره ای ،
اقای عسکری سه چهار روزی برمیگردن زادگاهشون بم ، بابت یه کاری ،
یروز خانمش تماس میگیره با گریه ، بهشون میگه که.. صاحبخونه اومده گیر داده که بلند بشید و اجاره فلان و اینا..
همش ده روز بعد ازدواج ،
حامد عسکری میگه که من بخاطر شکستن دل این نوعروس تو خونم ، احساس کردم بم روی سرم خراب شد و بغض عجیبی کردم..
اون اتفاق شد مسبب این شعر..
-تهمینهی من ترس من این است نباشد
باب دلت این رستم بیرخش پر از غم..
این رستم معمولی ساده که غریب است ،
حتی وسط ایل خودش در وطنش بم!
#ادبیات :))))))
14.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-توضیحات واژه صفدر و حیدر ← القاب مولا علی (ع)
#ادبیات:)