📖 برش هایی از #کتاب حاه, سین، نون
✍️ به قلم: سید علی شجاعی
(شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام | #قسمت_دوم )
▪️▫️▪️
تا حسن نماز را در مسجد اقامه کند و برسد، باید مهیا شوم.
پیاله را لبریز شیر می کنم...
دست هایم می لرزد...
اضطراب بی وقتی است...
کمی از شیر را به کوزه برمی گردانم...
دست هایم میلرزد...
من میان حریر سفید در حجره یزید...
در ظرف را می گشایم...
دست هایم می لرزد... زهر را تمام در شیر میریزم.......
کنیزان و غلامان آماده فرمانبری... دست هایم می لرزد... تکه چوبی در ظرف شیر می گردانم... چشم عرب به قصر شام... ظرف زهر را دوباره میان سینه ام مخفی می کنم...
دست هایم می لرزد...
اضطراب بی وقتی است، وقتی یک گام تا بهشت معاویه فاصله دارم...
خيره دست هایم می شوم...
اگر بلرزد و پیاله شیر به حسن نرسیده بر زمین بریزد و...
نهیب شان می زنم... آرام!
می خواهم رهایتان کنم از سنگ آسیا و لیفه های خرما
و حسن میرسد...
(ادامه دارد...)
▪️▫️▪️
#حسن_منی_و_انا_من_حسن
#امام_حسنی_ام
▫️ هیات رزمندگان اسلام اراک
🏴 حسينيه عاشقان ثارالله
▪️▪️▪️
☑️ @Meheyat_ir
📖 برش هایی از کتاب فوق العاده جذاب
#کشتی_پهلو_گرفته
✍️ به قلم: سید مهدی شجاعی
(سفارش مکرر پیامبر بر ولایت | #قسمت_دوم)
▪️▫️▪️
🔹وقتی پیامبر، روشن و آشکار، تاکید کرد: هر که دل به نبوت من سپرده است، پس از من باید به ولایت علی بسپارد. هر که به دست من مسلمان شده است بداند که پس از من اسلام در دست علی است. پرچم رهبري و ولایت از این پس، به علی سپرده می شود.
🔸خداوند به او فرمود: اگر این را نگفته بودي، پیام مرا به خلایق نرسانده بودي و نبوت را به پایان نبرده بودي. و خداوند وقتی تکلیف ولایت و خلافت، پس از پیامبر را روشن کرد به مردم فرمود: امروز دین شما را کامل کردم، نعمت را بر شما تمام کردم و از اسلام تان راضی شدم.
🔹مادر! آن روزها اگر چه سخت بود اما پدر بر بالاي دست هاي پیامبر بود و تو بر روي دیدگانش. مادر! اولین ابرهاي تیره ي فتنه، زمانی آشکار شد که پیامبر در بستر ارتحال افتاد.
🔸پیامبر فرمان داد: کاغذي بیاورید که رهنماي مکتوبی برایتان بگذارم تا پس از من گمراه نشوید. معلوم بود که پیامبر در چه مورد می خواهد سند بگذارد، عمر ممانعت کرد و کاش فقط ممانعت می کرد، فریاد زد: اِنّ الرَّجُلَ لَیَهْجُرْ. و حَسْبُنا کِتابَ اللَّه. این مرد هذیان میگوید. و کتاب خدا براي ما کافی است.
(ادامه دارد...)
▪️▫️▪️
#ایام_فاطمیه_تسلیت.
#تو_اولین_شهید_ولایتی_بانو_در_هوای_امامت_جان_دادی.
◾️هیئت رزمندگان اسلام اراک
🚩حسینیه عاشقان ثارالله
◾️◾️◾️
📲@Meheyat_ir
📖 برش هایی از #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
✍️ به قلم: سید مهدی شجاعی
(هجوم به خانه وحی | #قسمت_دوم)
▪️▫️▪️
🔹قرار بر این شده بود که ابوبکر، حکومت را به عمر و ابوعبیده جراح تعارف کند و آنها با تواضع آن را به او برگردانند...
ابوبکر بعد از اتمام سخنرانی گفت: یا با عمر یا ابوعبیده جراح بعیت کنید و کار را تمام کنید.عمر گفت: نه به خدا ما هیچکدام با وجود شما این کار را نمیکنیم. دستت را پیش بیاور تا با تو بیعت کنیم.
🔸ابوبکر بیدرنگ دست پیش آورد و اول عمر و بعد ابوعبیده جراح و بعد سالم غلام حذیفه با او بعیت کردند. سپس عمر با زبان تازیانه از مردم خواست که وحدت مسلمین را نشکنند و با خلیفه ي پیامبر! بعیت کنند.
🔹پدر هنوز در کار تغسیل و تدفین بود که از بیرون در صداي الله اکبر آمد. پدر مبهوت از عباس پرسید: عمو معنی این تکبیر چیست؟ عباس گفت: یعنی آنچه نباید بشود شده است. آنچه پدر کرد، غفلت و غیبت نبود، عین حضور بود. در آن لحظه هر که پیش پیامبر نبود، غایب بود. غیبت و حضور نسبی است.
🔸وقتی که دین خدا بر زمین مانده است، با دین و در کنار دین بودن حضور است. هر که نباشد، دچار وسوسه و دسیسه میشود. کسی که با چراغ و در کنار چراغ است که راه را گم نمیکند. ماه باید در آسمان باشد و از خورشید نور بگیرد، به خاطر کرم شبتابی که نباید خود را به زمین برساند.
🔹ابرهاي فتنه از سقف سقیفه گذشتند و خانه ي پیامبر را احاطه کردند، همهمه در بیرون در شدت گرفت و در آنچنان کوفته شد که ستون هاي خانه ي پیامبر لرزید.
- بیرون بیاوید. بیرون بیائید و گرنه همه تان را آتش میزنیم. صدا، صداي عمر بود...
(ادامه دارد...)
▪️▫️▪️
#ایام_فاطمیه_تسلیت.
#تو_اولین_شهید_ولایتی_بانو_در_هوای_امامت_جان_دادی.
◾️هیئت رزمندگان اسلام اراک
🚩حسینیه عاشقان ثارالله
▪️▪️▪️
📲@Meheyat_ir
📖 برش هایی از #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
✍️ به قلم: سید مهدی شجاعی
(غصب ولایت | #قسمت_دوم)
▪️▫️▪️
🔹عمر به پدر گفت: علی بیعت کن. پدر گفت: اگر نکنم چه میشود؟ عمر به پدر، به برادر و وصی پیامبر، به جان پیامبر گفت: گردنت را میزنم.
پدر گردنش را برافراشت و گفت: در اینصورت بنده ي خدا و برادر پیامبر خدا را کشته اي. عمر گفت: بنده ي خدا آري اما برادر پیامبر نه.
🔸پدر تا این حد وقاحت را تصور نمیکرد، پرسید: یعنی انکار میکنی که پیامبر بین من و خودش، صیغه ي برادري جاري کرد؟
عمر گفت و ابوبکر هم: انکار میکنیم. بعیت کن.
🔹پدر گفت: بیعت نمیکنم. من در سقیفه نبودم اما استدلال شما در آنجا این بود که شما از انصار به پیامبر نزدیکتر بوده اید، پس خلافت از آن شماست. من بر مبناي همین استدلالتان به شما میگویم که خلافت حق من است، هیچکس به پیامبر نزدیکتر از من نبوده و نیست. اگر از خدا میترسید، انصاف دهید.
🔸هیچکدام حرفی براي گفتن نداشتند. اما عمر گفت: رهایت نمیکنیم تا بیعت کنی. پدر رو به عمر کرد و گفت: گره خلافت را براي ابوبکر محکم میکنی تا او فردا آن را براي تو باز کند. از این پستان بدوش تا سهم شیر خودت را ببري. بخدا که اگر با شما غاصبان نیرنگ باز بیعت کنم.
🔹تو وقتی به هوش آمدي از فضه پرسیدي: علی کجاست؟ فضه گفت که او را به مسجد بردند. من نمیدانم تو با کدام توان به سوي مسجد دویدي و وقتی علی را در چنگال دشمنان دیدي و شمشیر را بالاي سرش فریاد کشیدي:
- اي ابوبکر! اگر دست از سر پسر عمویم برنداري، سرم را برهنه میکنم، گریبان چاك میزنم و همه تان را نفرین میکنم. به خدا نه من از ناقه ي صالح کم ارجترم و نه کودکانم کم قدرتر.
🔸همه وحشت کردند، اي واي اگر تو نفرین میکردي! اي کاش تو نفرین میکردي.
(ادامه دارد...)
▪️▫️▪️
#ایام_فاطمیه_تسلیت.
#تو_اولین_شهید_ولایتی_بانو_در_هوای_امامت_جان_دادی.
◾️هیئت رزمندگان اسلام اراک
🚩حسینیه عاشقان ثارالله
◾️◾️◾️
📲@Meheyat_ir