eitaa logo
• هـومـهر•
102 دنبال‌کننده
3هزار عکس
225 ویدیو
3 فایل
سلام بر آن‌هایی که در جانمان گل‌ها کاشتند و بی‌مراقبت رهایمان کردند :)) •• حرفِ در گلـو مانـده ای گَـر بـود ، گـوش هایـی هسـت بـرای شـنیـدنـشان : https://harfeto.timefriend.net/16469982235137 ¹⁴⁰⁰ .¹⁵.⁵ آغازِ قصه ی ما ☕
مشاهده در ایتا
دانلود
• هـومـهر•
من اصن دلم می‌خواد پرچمت روی تابوتم باشه آقای جمهوری اسلامی...
Reza Narimani - Man Ke Nemishe Bavaram.mp3
4.69M
شرح خبر ها چی میگن؟:)💔
همه‌ی شهر چرا بوی تو را میدهد امروز...
• هـومـهر•
هیچ‌کس اگرچه با تو هم‌صدا نبود هیچ‌کس هیچ‌کس شبیه تو عاشق جوانه‌ها نبود بعد رفتن تو آن‌که می‌شناختت در هوای تو گریست بیش‌تر گریست آن‌که با تو آشنا نبود
• هـومـهر•
- غم
من امروز ترسیدم از نبودنت ترسیدم... از ندیدن دوباره لبخند امیدبخش تو از نشنیدن صدای گرم تو از تنهایی آقا و بغض صدای آقا دلم یعنی همه ی ما دلمان میخواست امروز تو برگردی... برگردی و باز هم لبخندت رو به مردم ایران هدیه کنی...
روز عجیبی است خدایا به ایران صبر بده 💔
و همان که شهید آوینی گفت: پندار ما این است که ما مانده‌ایم و شهدا رفته‌اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده‌اند ...
خون مرده است در تن ما از فسردگی...
تهش ربات‌هایتان به چه کار آمد؟ ۱۴۵ هزار توییت زدید تا به دنیا بگویید ایران از شهادت رییس‌جمهورش خوش‌حال است. خب بعدش؟ تمام شد؟ همین؟ چقدر خرجش کردید؟ حالا که دنیا دارد تصاویر تشییع باشکوه شهر به شهر رییس‌جمهور شهید را می‌بیند، میلیون‌ها «مردم واقعی» را، افسرده نشدید؟ دلارهای آتش‌گرفته‌تان را نظاره کنید و ایمان بیاورید که خدا بزرگ‌تر است...
• هـومـهر•
چه تصویری از مادرِ شهید رئیسی... دستانی که همچنین فرزندی را پروریده، حالا وظیفه دارد غم یک مادر را پنهان کند🖤 ‌‌
• هـومـهر•
دل بی‌تاب میریزم...
همه نگران بغض دم «اللهم انا لانعلم منهم‌ الا خیرا»ی آقا بودند ابراهیم. همه نگران بودند. همه از دیشب می‌گفتند دعاکنید آقا سرنماز بغض نکند یکهو. در لحظه این فراز، همه بلند گریه کردند، تمام صف‌های قامت‌ بسته پشت شانه‌های آقا. صف‌های توی خیابان. همه بلند گریه کردند که بغض آقا توی صدای جمعیت گم شود. آقا اما بغض نکرد ابراهیم. در تکرار دوم و سوم هم همه مویه سر دادند. میلیون‌ها گریه بلند، برای شنیده نشدن یک بغض آرام؛ آقا اما بغض نکرد ابراهیم. هیچ شانه‌هایش نلرزید. کوه انگار. مشکی هم نپوشید حتی. و بر تابوت شما کمر خم نکرد حتی برای بوسه‌ای یا فاتحه‌ای. رفت و توی دفتر شخصی‌اش نشست به دیدارهای سران و سرسلامتی‌های همسایه‌ها. آقا حواسش هست ابراهیم. مراقب است که توی دل ما خالی نشود. بچه‌ها را بغل می‌کند. به آدم‌بزرگ‌ها میگوید هیچ‌نگران نباشید. خللی پیش نمی‌آید. سکنات او آراممان می‌کند. ابراهیم تو توی دامن کوه‌ها گم شدی، و ما تکیه بر کوهی داده‌ایم این داغ را. حالمان خوب است، کوه‌مان استوار هنوز. نگران ما نباش. ✍مبهوت
• هـومـهر•
همه نگران بغض دم «اللهم انا لانعلم منهم‌ الا خیرا»ی آقا بودند ابراهیم. همه نگران بودند. همه از دیشب
ساعت 9:17دقیقه بود میدانستم که تا 13دقیقه دیگر دوباره عالم شاهد دژاوو میشود خانه غرق در سکوت بود نمیدانم علتش چه بود اما امروز تعداد بچه ها کمتر از هرروز بود می نشینم پشت میزم به عکس حاجی با آن لباس خادمی اش می نگرم ، نمیدانم چطور شد اما ناگهان به وقت رفتنم به پانسیون قاب عکس را از روی میز کامپیوترم به سمت ساک دستی ام هدایت کردم و این شد که حالا قاب عکس حاج قاسم میهمان جدید میز من شده بود مفاتیح ام را که کنار قاب عکس گذاشته بودم را به سمت خودم می کشم ،بازش میکنم ، «سوره انعام » است .کلماتش را بر سر زبانم جاری میکنم و تلاش میکنم خودم را آرام کنم گویی چیزی درونم رخنه کرده است چیزی که نمیدانم چیست! نمیدانم از کجا آمده ! فقط میدانم کارکردش برای سوزاندن آن ماهیچه کوفتی سمت چپ سینه ام است فقط میدانم سوزش قلبم گلویم را ملتهب تر میکند و استخوان هایم را جوری در هم می فشارد که توان انجام دادن اموراتم را کاهش میدهد و سخت میکند . به ساعت می نگرم وقتش شده برمی خیزم ، چادر سفید به روی چوب لباسی را به روی سرم می کشم و گره محکمی به زیر گلویم میزنم جانماز جیبی ام را به روی زمین پهن میکنم و اقامه می بندم «دو رکعت نماز میخوانم برای رضای خدا ،الله اکبر» بغض عیان تر میشود و خمیدگی روح بیشتر چشم نمی بندم اما تصور میکنم صدای آقا را ، از خدا میخواهم آقا نگرید و زلزله به جان کوه شانه هایش نیوفتد میخواهم تصور کنم که در بین ازدحام به سختی نماز را اقامه بسته ام و در مرگ تدریجی سکوت حاکم بر فضا فرو رفته ام اما نمی شود نمی توانستم قوه خیالم را پر و بال دهم ، شدت واقعیت های چند وقت اخیر که مدام به صورتم سیلی میزد ،خیالم را ترسانده بود و به گوشه ایی هدایت کرده بود که پیدا کردنش کار آن لحظه نبود نماز را به اتمام می رسانم به ساعت می نگرم«9:36» باید صبر میکردم حدودا بیست و چهار دقیقه دیگر تایم مطالعه تمام میشد و من باید این بیست و چهار دقیقه را تاب میآوردم میروم و پشت میز می نشینم گویی حالا تنها دغدغه عالم من دیدن صحنه نماز آقا است میدانستم تاب نمی آورم تا ساعت 22 تا به خانه برسم و بعد به تماشا بنشینم ... برای همین کتاب را باز میکنم با کلمات عربی سر و کله زدن بهتر از فکر کردن بود تایم که تمام میشود به سمت آشپز خانه میروم ، سعی در حفظ ظاهر دارم و به همین دلیل بلند تر از دیروز لب به سخت باز میکنم «بچه ها کسی نت داره؟» مهسا است که در آن جمع سر به نشانه آری تکان میدهد و گوشی اش را در میان انگشتان سر گردان من قرار میدهد هیچ کجا بهتر از کمد دیواری اتاق استراحت نیست گویی تنها مامن من در این خانه همان نقطه است تا حد ممکن در کمد را می بندم و فضا را تاریک میکنم نفسم سخت بالا میآمد ولی سرچ میکنم «تلوبیون» گویا صاحب سایت میدانست که چه میخواهم که بلافاصله میاورد سخت بود باز کردن فیلمی که میدانستم اوج نهلان است فیلم باز میشود آقا الله اکبر میگوید و من به اطراف آقا می نگرم انگار دنبال او میگردم اما فیلمبردار زاویه دوربین را جوری تنظیم میکند که به یادم میاورد آن عمامه ی روی تابوت از آن اویی است که در دی ماه سال 98 درست پشت آقا ایستاده بر نماز می گریست نماز شروع میشود و قامت من تکیه بر دیوار خم میشود منتظرم منتظر اینکه ببینم آقا اشک نمی ریزد سکوت همه جا را گرفته است میترسم از لحظه ایی که ذکر اللهم انا لانعلم منهم‌ الا خیرا» از زبان آقا جاری شود انگار این ترس بعد از دی ماه 1398 چون لختگی به جان همه افتاده بود انقدر غرق شده ام که حتی به گوش هایم شک میکنم وقتی برای بار اول ذکر را می شنوم گویا منتظر بودم صحنه ایی دیگر ببینم اما صدای گریه ها که بلند میشود یقین پیدا میکنم که کلمات همان کلمات هستند نگاهم میخ قامت آقا میشود استوار ایستاده انقدر محکم ذکر را تکرار میکند که فقط میتوانم با گیجی صحنه را تماشا کنم گویی روحم از کالبدم بیرون رفته و از صحنه ایی دیگر به ماجرا می نگرد و آن طرف دستانم است که محکم به روی لبانم فشرده میشود تا کالبد لرزان از اشکم را به سکوت محکوم کند و صدای هق عمق را به گوش بچه ها نرساند نماز تمام میشود و از زلزله ایی که به جان من افتاده بود فقط قرمزی به دور چشمانم میماند حاج سید علی خامنه ای آبرو حفظ کرد دشمن شادمان نکرد و نشان داد که سید ابراهیم نیست حاج قاسم هم نیست اما او هست و کاش ما قدرش را بدانیم
• هـومـهر•
ساعت 9:17دقیقه بود میدانستم که تا 13دقیقه دیگر دوباره عالم شاهد دژاوو میشود خانه غرق در سکوت بود
اگر اشتباه تایپی داره عذر من رو پذیرا باشید حال نامناسب ، ابزار نامناسب و دست به قلم گرفتن بعد از یک سال میتونه موجب اشتباه تایپی ،انتخاب غلط کلمات و سر هم کردنشون بشه
‏ما حنجره در حنجره در حنجره بغضیم...
حال ِما در این مصیبت کمتر از یعقوب نیست...
فتاده‌ام از پا بگو که از جانم دگر چه خواهی؟
بگو، عیبی ندارد، شکوه کن از عشق، طوری نیست اگر مانند من هرشب تو هم تا صبح بیداری…
نکند دست کسی دست تو را لمس کند! کاش این دلهره اینقدر دل آزار نبود .. - علیرضا اذر
• هـومـهر•
نکند دست کسی دست تو را لمس کند! کاش این دلهره اینقدر دل آزار نبود .. - علیرضا اذر
نکند بوی تو را باد به هر جا ببرد خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری...