7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ میخوای جزو ۳۱۳ سرباز اصلی امام زمان بشی؟
خیلی راحت میتونی... باورت میشه؟!🙂
همتون نیت کنید که جزو فرماندهان حضرت باشید و به کمتر از این راضی نشید👌
باشه؟
ممنونم.🌹
https://eitaa.com/joinchat/3833987125C45f3bd3261
ان شاءالله که به برکت وجود نازنین امام زمان عج الله به زودی عافیت به کل جهان برگرده🤲
🌟خوندن دعای هفتم صحیفه سجادیه رو جزء برنامه های روزانه خودمون قرار بدیم.خصوصا بعد از نمازها
🙏 🙏 🙏
https://eitaa.com/joinchat/3833987125C45f3bd3261
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسے قدم به حرم ، بى مدد نخواهدزد
بدون واسطه دَم ازخدا نخواهد زد
گداى کوى رضا شو ، که آن امام رئوف
به سینه احدى دست رد نخواهد زد...
💚صلوات خاص امام رضا علیه السلام
به نیت خشنودی آن حضرت و برآورده شدن حاجات شما مهرآفرینان عزیز💚
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
https://eitaa.com/joinchat/3833987125C45f3bd3261
10.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما نمیتوانیم مردممان را در این فضا ، بی پناه رها کنیم. مقام معظم رهبری
⚡️ #زندگی_برخط ⚡️
🟡نهضت آموزش فضای مجازی و خانواده
قسمت اول فضای مجازی و تحکیم بنیان خانواده
با حضور خانم دکتر مینو اصلانی
هشتگ اختصاصی #زندگی_برخط را در اینستاگرام دنبال کنید.
📲 @gharargahe_jahadi_kashan
مهرآفرین ایرانی
ما نمیتوانیم مردممان را در این فضا ، بی پناه رها کنیم. مقام معظم رهبری ⚡️ #زندگی_برخط ⚡️ 🟡نهضت آموز
دوستان و همراهان عزیز کانال مهرآفرین
لطفا کلیپ های چند ثانیه
ای زندگی بر خط رو دنبال کنید.🙏
خصوصا مادران بزرگوار ببینید ان شاءالله که نکات خوب و کاربردی رو یاد میگیرید👌
#مقام_معظم_رهبری:
💠 منظور از کمک فقط شستن ظرف و... نیست. البته اینها هم کمک است ولی بیشتر کمک #روحی است. کمک معنوی و فکری است.
💠مرد باید ضرورتهای زن را درک کند، احساسات او را بفهمد و نسبت به حال او #غافل نباشد.
📕مطلع عشق، صفحه۸۰و۸۱
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3833987125C45f3bd3261
لبیک یا خامنه ای:
🌸🍀🌺🌿
🍀🌺🌿
🌺🌿
🌿
🌷﷽🌷
دختر-شینا71
گفتم: «نه، تو جبهه و امام را بیشتر از ما دوست داری.»
از دستم کلافه شده بود گفت: «قدم! امروز چرا این طوری شدی؟ چرا سربه سرم می گذاری؟!»
یک دفعه از دهانم پرید و گفتم: «چون دوستت دارم.»
این اولین باری بود که این حرف را می زدم...
دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و های های گریه کرد. خودم هم حالم بد شد. رفتم آشپزخانه و نشستم گوشه ای و زارزار گریه کردم.
کمی بعد لنگان لنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانه ام. گفت: «یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر هم نگفته بودی.
دلم را می لرزانی و می فرستی ام دم تیغ. من هم تو را دوست دارم. اما چه کنم؟! تکلیف چیز دیگری است.»
کمی مکث کرد. انگار داشت فکر می کرد. بین رفتن و نرفتن مانده بود.
اما یک دفعه گفت: «برای دو سه ماهتان پول گذاشته ام روی طاقچه. کمتر غصه بخور. به بچه ها برس. مواظب مهدی باش. او مرد خانه است.»
گفت: «اگر واقعاً دوستم داری، نگذار حرفی که به امام زده ام و قولی که داده ام، پس بگیرم.
کمکم کن تا آخرین لحظه سر حرفم باشم. اگر فقط یک ذره دوستم داری، قول بده کمکم کنی.»
قول دادم و گفتم: «چشم.»
از سر راهش کنار رفتم و او با آن پای لنگ رفت. گفته بودم چشم؛ اما از درون داشتم نابود می شدم.
نتوانستم تحمل کنم. قرآن جیبی کوچکی داشتیم، آن را برداشتم و دویدم توی کوچه. قرآن را توی جیب پیراهنش گذاشتم.
زیر بغلش را گرفتم تا سر خیابان او را بردم. ماشینی برایش گرفتم. وقتی سوار ماشین شد، انگار خیابان و کوچه روی سرم خراب شد.
تمام راهِ برگشت را گریه کردم.
این اولین باری بود که یک هفته بعد از رفتنش هنوز رشته زندگی دستم نیامده بود. دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت.
مدام با خودم می گفتم: «قدم! گفتی چشم و باید منتظرِ از این بدترش باشی.»
از این گوشه اتاق بلند می شدم و می رفتم آن گوشه می نشستم. فکر می کردم هفته پیش صمد اینجا نشسته بود.
این وقت ها داشتیم با هم ناهار می خوردیم. این وقت ها بود فلان حرف را زد. خاطرات خوب لحظه هایی که کنارمان بود، یک آن تنهایم نمی گذاشت.
خانه حزن عجیبی گرفته بود. غم و غصه یک لحظه دست از سرم برنمی داشت. همان روزها بود که متوجه شدم باز حامله ام.
انگار غصه بزرگ تری از راه رسیده بود. باید چه کار می کردم؛ چهار تا بچه. من فقط بیست و دو سالم بود.
🌹https://eitaa.com/joinchat/3833987125C45f3bd3261
لبیک یا خامنه ای:
🌸🍀🌺🌿
🍀🌺🌿
🌺🌿
🌿
🌷﷽🌷
#دختر_شینا73
گفت: «یادم هست. ولی تابستانش که پیش هم بودیم، خیلی خوش گذشت. فکر کنم فقط آن موقع بود که این همه با هم بودیم.»
چایش را سر کشید و گفت: «جنگ که تمام بشود. یک ماشین می خرم و دور دنیا می گردانمت. با هم می رویم از این شهر به آن شهر.»
به خنده گفتم: «با این همه بچه.»
گفت: «نه، فقط من و تو. دوتایی.»
گفتم: «پس بچه ها را چه کار کنیم.»
گفت: «تا آن وقت بچه ها بزرگ شده اند. می گذاریمشان خانه. یا می گذاریمشان پیش شینا.»
سرم را پایین انداختم و گفتم: «طفلی شینا. از این فکرها نکن. حالا حالا ها من و تو دونفری جایی نمی توانیم برویم. مثل اینکه یکی دیگر در راه است.»
استکان چای را گذاشت توی سینی و گفت: «چی می گویی؟!»
بعد نگاهی به شکمم انداخت و گفت: «کِی؟!»
گفتم: «سه ماهه ام.»
گفت: «مطمئنی؟!»
گفتم: « با خانم آقا ستار رفتیم دکتر. او هم حامله است. دکتر گفت هر دویتان یک روز زایمان می کنید.
می دانستم این بار خودش هم خیلی خوشحال نیست. اما می گفت: «خوشحالم. خدا بزرگ است. توی کار خدا دخالت نکن. حتماً صلاح و مصلحتش بوده.
بالاخره سنگر آماده شد؛ یک پناهگاه کوچک، یک، در یک و نیم متری.
با خوشحالی می گفت: «به جان خودم، بمب هم رویش بخورد طوری اش نمی شود.»
دو سه روز بعد رفت، اما وقتی روحیه و حال مرا دید، قول داد زود برگردد.
این بار خوش قول بود. بیست روز بعد برگشت. بیشتر از قبل محبت می کرد. هر جا می رفت، مهدی را با خودش می برد.
می گفت: «می دانم مهدی بچه پرجنب و جوشی است و تو را اذیت می کند.»
یک روز طبق معمول مهدی را بغل کرد و با خودش برد؛ اما هنوز نرفته صدای گریه مهدی را از توی کوچه شنیدم.
با هول دویدم توی کوچه. مهدی بغل صمد بود و داشت گریه می کرد.
پرسیدم: «چی شده؟!
گفت: «ببین پسرت چقدر بلا شده، در داشبورد را باز کرده و می خواهد کنسرو بخورد.»
گفتم: «خوب بده بهش؛ بچه است.»
مهدی را داد بغلم و گفت: «من که حریفش نمی شوم، تو ساکتش کن.»
گفتم: «کنسرو را بده بهش، ساکت می شود.»
گفت: «چی می گویی؟! آن کنسرو را منطقه به من داده بودند، بخورم و بجنگم. حالا که به مرخصی آمده ام، خوردنش اشکال دارد.»
🌹https://eitaa.com/joinchat/3833987125C45f3bd3261
#سلام_امام_زمانم✋🏻
دل، هوایِ روی ماه یار دارد جمعه ها،
دل، هوای دیدن دلدار دارد جمعه ها،
صبحِ جمعه چشم در راهیم ما ای عاشقان!
یار با ما وعده ی دیدار دارد جمعه ها...
#السلامعلیکیابقیهاللهعجلاللهتعالیفرجه💚
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🙏🏻
https://eitaa.com/joinchat/3833987125C45f3bd3261