eitaa logo
پاتوق اهالی خیابون آیت الله سعیدی(نطنز)
438 دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
4.5هزار ویدیو
65 فایل
در اینجا تازه ترین خبرهای محل رو براتون داریم. خبرهای خودتون رو با این ادمین درمیان بگذارید👇 @YaMahdiAdreknie313 لینک کانال👇 https://eitaa.com/joinchat/3833987125C45f3bd3261
مشاهده در ایتا
دانلود
يا مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف: ﷽ شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 هم راز علی 》 🖇حسابی جا خورد و خنده‌اش کور شد ...😐 زینب رو گذاشت زمین ... - اتفاقی افتاده❓ ... رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ... از لای ساک لباس گرم‌ها، برگه‌ها رو کشیدم بیرون ...📄 - اینها چیه علی❓ ... رنگش پرید ...😔 - تو اونها رو چطوری پیدا کردی❓... - من میگم اینها چیه؟ ... تو می‌پرسی چطور پیداشون کردم⁉️ ... با ناراحتی اومد سمتم و برگه‌ها رو از دستم گرفت ... 📄 🔻- هانیه جان ... شما خودت رو قاطی این کارها نکن ... با عصبانیت گفتم 😡... یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟ ... می‌فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می‌کنه ... بعد هم می‌برنت داغت می‌مونه روی دلم ... 💔 🔸نازدونه علی به شدت ترسیده بود 👧... اصلا حواسم بهش نبود... اومد جلو و عبای علی رو گرفت ... بغض کرده و با چشم‌های پر اشک خودش رو چسبوند به علی ... با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت...😢 🔹خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ...😘 چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین ... 🍃✨- عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می‌برم ... شرمنده نگرانت کردم ... دیگه نمیارمشون خونه... 🔻زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد ... حسابی لجم گرفته بود ... 😖 - من رو به یه پیرمرد فروختی❓ ... خنده‌اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ... - این طوری ببندیشون لو میری ... بده من می‌بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می‌کنه باردارم ...😳😊 🔸- خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ ... خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ... توی چشمهاش نگاه کردم ... 👀 - نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم ...😍🌹✨ ✍ ادامه دارد ... https://eitaa.com/joinchat/3833987125C45f3bd3261 •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•