eitaa logo
مهر فرشته ها👼
3هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
911 ویدیو
48 فایل
گاهی خدای مهربان می‌خواهد با دست تو، دست دیگر بندگانش را بگیرد؛ وقتی دستی را به یاری می‌گیری، بدان که دست دیگرت در دست خداست. *مهر فرشته‌ها* دستان شما را به خدا میرساند https://zil.ink/mehre_fereshteha شماره کارت`۵۸۹۲۱۰۷۰۴۴۲۱۹۴۱۱` گروه جهادی مهرفرشته ها
مشاهده در ایتا
دانلود
۵۰ سالمه... اون روزها همه جا حتی روی پوست کیک شعار *دوتاکافیه* موج میزد... بچه دوست بودم ولی با موج پیش رفتم... یه دختر و یه پسر برای اون زمان عالی بود. الان در حسرت بچه بیشترم😕 ولی یه تصمیم بزرگ گرفتم... تا میتونم کمک مامان های جوونی باشم که بچه های کوچیک دارن... چه دختر و عروس خودم چه هر مادر جوون دیگه... حتی شده اگر فقط یه لبخند در برابر شلوغی بچه ها تو مجلس روضه باشه....😍 @mehre_fereshteha
برداشت اول ایستگاه اتوبوس مثل همیشه مملو از جمعیت بود،جای خالی برای نشستن نبود. زن به دختر کوچولو یش گفت چادرم رو ول نکنی ها، با دست دیگرش دست پسر سه ساله اش را محکم گرفت و سعی کرد فرزند یک ساله اش را هم محکم در آغوش بگیرد. اتوبوس آمد سیل جمعیت به سمت اتوبوس روان شد دختر کوچولو به مادرش گفت: مامان بیا دیگه این یکی رو سوار شیم خسته شدم من مادر که تردید داشت گفت دخترم خیلی شلوغه اجازه بده با اتوبوس بعدی بریم که خلوت تر بشه... اتوبوس بعدی که آمد زن به سختی سعی کرد سوار اتوبوس بشه، بازهم جای نشستن نبود، پسر کوچولو شروع کرد بهانه گرفتن برای آب مادر گفت یکم صبر کن پسرم اب تو کیفم هست ولی الان تو این شلوغی نمیشه دربیارم پیرزنی از ته اتوبوس داد زد ساکت کن اون بچه رو دیگه... خانم جوانی با اخم نگاهی کرد و گفت مجبوری با سه تا بچه سوار اتوبوس بشی اخه زن فقط سکوت کرد.... برداشت دوم از این صحنه رو شما بنویسید...‌ بهترین برداشت‌ها در کانال منتشر خواهند شد.... @mehre_fereshteha
برداشت اول ایستگاه اتوبوس مثل همیشه مملو از جمعیت بود،جای خالی برای نشستن نبود. زن به دختر کوچولو یش گفت چادرم رو ول نکنی ها، با دست دیگرش دست پسر سه ساله اش را محکم گرفت و سعی کرد فرزند یک ساله اش را هم محکم در آغوش بگیرد. اتوبوس آمد سیل جمعیت به سمت اتوبوس روان شد دختر کوچولو به مادرش گفت: مامان بیا دیگه این یکی رو سوار شیم خسته شدم من مادر که تردید داشت گفت دخترم خیلی شلوغه اجازه بده با اتوبوس بعدی بریم که خلوت تر بشه... اتوبوس بعدی که آمد زن به سختی سعی کرد سوار اتوبوس بشه، بازهم جای نشستن نبود، پسر کوچولو شروع کرد بهانه گرفتن برای آب مادر گفت یکم صبر کن پسرم اب تو کیفم هست ولی الان تو این شلوغی نمیشه دربیارم پیرزنی از ته اتوبوس داد زد ساکت کن اون بچه رو دیگه... خانم جوانی با اخم نگاهی کرد و گفت مجبوری با سه تا بچه سوار اتوبوس بشی اخه زن فقط سکوت کرد.... بهترین برداشت های دوم با قلم شما همراهان👇👇 @mehre_fereshteha