eitaa logo
مهروماه
1.8هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4هزار ویدیو
15 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ ما توی ی محله ای زندگی میکنیم که بعد از ظهرا همه تو کوچه شون جمع میشن و دور هم حرف میزنن دیگه تقریبا رسم شده بود و همه همین کارو میکردن تابستونا برای هم خوراکی میاوردیم و زمستونا اتیش روشن میکردیم با سیب زمینی کبابی، دقیقا هر روز از بعد از نهار تا شب این اوضاع ما بود کوچه ما همه صمیمی تر بودن از راز زندگی هم خبر داشتیم و تقریبا چیز مخفیی نداشتیم ی جورایی پیش هم ابرو نداشتیم و فکر میکردیم اینجوری بهتره و همسایه داری یعنی این، بارها و بارها شوهرم بهم گفت اینکارو نکن عاقبت نداره و باعق ابرو ریزی هست گفت مرد همسایه بهم گفته چرا برنج هندی میخورید زنت اومده تو کوچه‌ گفته ابروتون میره گفتم ما خودمون مزه ش رو دوست داریم خانمم ایرانی بلد نیست بپزه ابروی من و نبر که مردم جلوم رو بگیرن
۲ به شوهرم گفتم باشه ولی محلش نذاشتم دوباره فردا روز از نو روزی از نو، حس میکردم همسایه هام از خانواده هم بهم نزدیکترن و برام دلسوزن، یکی از همسایه ها گفت کا میخوان خونشون رو بفروشن و برن تا وقتی که اونا از کوچه برن ما روزه داشتیم و همه ناراحتی میکردیم‌ که این همسایه میخواد بره خودشم ناراحت بود ولی گفت شوهرم تاکید داره بفروشیم و بریم ی جای بهتر روزی که اسباب کشیدن همه زن های کوچه جوری گریه میکردین که انگار داریم از خواهرمون جدا میشیم اونها که رفتن ی خانواده اومدن به جاشون زن و مردی بودن که انگار بچه نداشتن دیگه کار همه ما شده بود اینارو زیر نظر بگیریم که سر در بیاریم اینا کی میرن و میان و کی هستن اما این زن اصلا از خونه بیرون نمیومد اگرم میومد با ماشین خودش میرفت و میومد هیچ وقت ماشینش رو توی کوچه نمیذاشت و همیشه مستقیم میبرد تو حیاط اما شوهرش همون روز اسباب کشی بود و بعدش دیگه ندیدیمش گاهی اوقات ماهی یک بار یا دوماه ی بار میدیدیم که میاد و میره اما چیزی که جالب بود هفته ای یک بار ی مرد میرفت خونشون و نیم ساعت بعد میومد بیرون
۳ با خودم گفتم حتما شوهرش رانندا ماشین سنگینه و کم میاد خونه این مرده هم ی اشنایی فامیلی کسی هست که اینقدر میاد خونشون و میره، احتمالاتم رو با همسایه ها در میون گذاشتم و اونا هم گفتن درسته کم کم مردی که فکر میکردیم اشناش هست به این نتیجه رسیدیم که دوستشه و داره به شوهرش خیانت میکنه ما هیچی از این زن ندیدیم یا از این مرد، تمام اینها ساخته و پرداخته ذهن ما بود. همین طوری که افکار ما هر روز بدتر میشد حرف هم پخش و پخش تر میشد تا اینکه همسایه ها گفتن ممکنه شوهر مارو هم از دستمون در بیاره حرف انقدر پیچید و پیچید که وقتی رن بیچاره میخواست رد بشه همه بهش دهن کجی میکردیم تا اینکه ی روز یکی از همسایه ها بهش گفت خجالت‌ نمیکشی که اینجوری زندگی میکنی بیچاره شوهرت چرا بهش خیانت میکنی
۴ اول جا خورد اما کمی بعد خیره به همه مون گفت خجالت نمیکشید میشینید بیرون بشینید اما چیکار به زندگی مردم دارید ؟ چرا حرف در میارید و تهمت میزنید به شماها ربطی نداره که اون مرد کی هست و شوهر من کجاست لطفا دخالت نکنید، بعدم رفت خیلی به ما بر خورد فکر نمیکردیم در این حد بی شرم باشه و به ما بگه تهمت میزنیم خیلی بد حرف زد با زن ها هماهنگ کردیم و ی روز که میدونستیم اون مرد میره خونه زنه کمین کردیم به محض رفتنش با پلیس تماس گرفتیم و گفتیم که ی زن اینجاست با اینکه شوهر داره ی مرد هم میبره خونه برای اینکه زودتر بیان همه با هم زنگ زدیم اما من شدم سردسته همه، پلیس اومد و همه با هم رفتیم در خونه ش در و باز کرد و پلیس بهش گفت ما شکایت کردیم منم خودمو انداختم جلو هر چی از دهنم در اومد گفتم اون زن هیچی نگفت به پلیس ها گفت شما با چندتا از خانم ها بفرمایید داخل تا خودتون ببینید اما من از همه ادعای حیثیت میکنم با پلیس ها رفتیم داخل خونشون، اون مرد نبود وارد ی اتاق شد و گفت بفرمایید
۵ توی اتاق ی تخت بود و ی بچه روش خوابیده بود با کلی دستگاه اون مرد هم که مشخص بود دکتره داشت معاینه ش میکرد و بهش امپول میزد زن همسایه که فهمیدم اسمش زهرا هست با بغض گفت همسرم تصادف کرد و دخترمون اینجوری شد خودشم فوت شد اون مردی که موقع اسباب کشی اومده بود برادرم بود که شهرستان زندگی میکنه فقط گاهی میاد ی سر میزنه میره، اقای دکترم لطف دارن و میان دخترم رو معاینه میکنن و داروهاش رو بهش تزریق میکنن. از حرفهایی که زده بودم خجالت کشیدم از خونه ش بیرون اومدم زهرا خانم صداش میلرزید گفت من ادعای حیثیت هم نمیکنم ولی اقای پلیس توروخدا بهشون بگو مزاحم من نشن من اصلا اعصاب هیچی ندارم الانم بفرمایید بیرون از خونه ش بیرون اومدم خیلی خجالت کشیدم شوهرامونم فهمیدن و دیگه اجازه ندادن بریم کوچه نشینی هر موقع زهرا خانم رو میبینم از خجالت میخوام اب بشم خدا از سر تقصیرم بگذره