پُرَم ز خون مردمِ #شریفِ این #مزارها
که ناله میزنند از این #هزاره ها هَزارها
خرابه باد این زمین، شکسته باد این نگین
بگو ز چرخشی چنین بایستد مدارها
بهارها و نارها، تمام سبزه زارها
خجل شدند بس که لاله داده گلعذارها
هراس نیست در درون سینهی #هرات ها
و #تالقان و #بلخ و #بامیان و #قندهار ها
شکست باید آینه به سنگها زِ زنگ دل
نمیرود به دست ناز این قماشها غبارها
نشسته پایها به گل...وَ رویها خجل خجل
کجاست آن #عزیز دل قرارِ بی قرارها
قسم به سرخیات بیا، طلوع سبز میکده
شکسته شد دلِ تمامِ دانهی انارها
کجاست آن تبر که غم ز ریشه باز بشکند
بس است این هرس زدن ز برگ و شاخسارها
به تشنگانِ خستهات به آب دیده گفتهام
پُر آب میشود به لطف تو سرابِ انتظارها