#عاشقانه_شهدا🙃🍃
دفتری که قرار گذاشته بودیم اشکالاتِ هم را در آن بنویسیم، تقریبا همیشه با ایرادات من پُر میشد. حمید میگفت: تو به من بیتوجهی! چرا اشکالات مرا نمینویسی؟
گوشه چشمی نگاهش کردم و گفتم تو فقط یک اشکال داری! دستهایت خیلی بلند است. تقریباً غیر استاندارد است. من هر چه برایت میدوزم، آستینهایش کوتاه میآید. حمید مثل همیشه خندید. برایم جالب بود و لذت بخش که او به ریزترین کارهای من مثل لباس پوشیدن، غذا خوردن، کتاب خواندن و... دقت میکرد.
کتاب نیمه پنهان ماه📚
#شهیدحمیدباکری
@melat_emam ✨
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
حمٻــد همٻشہ سعۍ مۍڪرد راه رشــد من بستہ نشود. خٻلۍ سعۍ مۍڪرد این راه رشــد، از مسٻر "قــرآن" بگــذرد.
هر بار ڪہ مۍخواست بـرود جبهــہ بۍطاقـتۍ نشـان مۍدادم، خٻلۍ گرٻہ مۍڪردم.
تا اٻنڪہ ٻڪبار رفتم سـر وقت آن دفتــرچہ ٻادداشت مشتــرڪ؛
نوشتہ بود: بہ جا؎ گرٻہ، هر وقت ڪہ مۍروم بنشٻـن برا؎ خودت قــرآن بخـوان! در اٻن صورت هم خودت آرام مۍگٻر؎ و هم من با دل قــرص مۍروم.
مۍگفت: تو ڪنار منۍ و همــراه من. اما خودت هم باٻد مسٻــر؎ داشتہ باشۍ ڪہ مال خودت باشد و در آن رشــد ڪنۍ؛ پٻش بـرو؎.
در ٻڪۍ از نامہهاٻش نوشتہ بود: از فرصت نبــودنم استفــاده ڪن و بٻشتــر بخوان مخصـوصا قــرآن را. چون وقتۍ باهمٻم آفتــم، و نمۍگذارم بہ چٻــز؎ نزدٻڪ شــو؎.
همسر#شهیدحمیدباکری
@melat_emam 🖤