eitaa logo
داستان دلنشین منبر
11.2هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
34 فایل
✍بیان داستان جذّاب درمنبر،موجب انگیزه سازی،اقناع اندیشه،تحریک احساس ورفتارسازی در مخاطب میشود 😍#تبلیغات_ارزان😍👇 https://eitaa.com/joinchat/2208759919C9cd79a5ea3 تبلیغات نه تایید و نه رد می شود
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍روزی مردی بغدادی از بهلول پرسید: جناب بهلول من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد: آهن و پنبه. آن مرد با سرمایه خود مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود و پس از چند ماه فروخت و سود فراوانی برد و ثروتمند شد. مدتی بعد آن مرد باز هم به بهلول برخورد؛ این بار به او گفت: «بهلولِ دیوانه» من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این بار گفت پیاز و هندوانه بخر. آن مرد این بار با تمام سرمایه خود پیاز و هندوانه خرید و انبار نمود؛ پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه‌های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوانی کرد. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت بار اول که با تو مشورت نمودم، گفتی آهن بخر و پنبه ، که سود زیادی بردم؛ ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود که کردی؟ تمام سرمایه من از بین رفت! بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول مرا صدا زدی آقای شیخ بهلول! و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم؛ ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم. مرد از رفتار و بی‌ادبی که در زمان پولدار بودن داشت خجل شد و رفت. از خدا جوییم توفیق ادب بی ادب محروم ‌ماند از لطف رب ! بی ادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش بر همه آفاق زد ...! ‌‌‌‌داستان دلنشین منبر @membariha313
⚡️سه گناه هلاک کننده⚡️ 🍃 شاگرد فضيل، مبتلا به سه گناه🍃 ☘ فضيل عياض شاگردان زيادى را تربيت كرد. شاگرد درس خوان و جوانش به حال مرگ افتاد. 📌 فضيل بالاى سرش آمد، گفت: بگو : «لا اله الا الله» گفت: هم نمی ‏گويم و هم بيزارم از اين چيزى كه تو می ‏گويى. 👈 فضيل گفت: قرآن بياوريد تا سوره مباركه «يس» را بخوانم، شايد گرهش باز شود. 💠 پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ✨« لكلّ شى‏ء قلب و قلب القرآن يس »✨ ❗️گفت: نخوان، من از شنيدنش زجر می ‏كشم و مرد. استاد غرق در شگفتى شد. خيلى پی ‏جو شد كه چه چيزى باعث شد كه اين شاگرد درس خوانده و با معرفت، هنگام مرگش به اين بلا دچار شد و بی ‏دين مرد. 🤔 خيلى در فكر بود، تا يك شب در عالم رؤيا ديد كه روز قيامت شده است. 🔥 شاگردش را ديد كه در آتش است، گفت: چه شد كه وضع تو به اينجا كشيد؟ گفت: من دچار سه گناه بودم و تا زمان مردنم ادامه داشت؛ 🔻گناه اول: حسود بودم، هيچ نعمتى را براى ديگرى تحمل نداشتم ببينم. 🔻گناه دوم: من دو بهم زن بودم 🔻و گناه سوم من: سالى يكبار مشروب می ‏خوردم. اگر توبه كرده بودم، به اين بلا دچار نمی شدم. داستان دلنشین منبر @membariha313
🌺 جزای صبر در برابر همسر بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ 🌦امام باقرعليه السّلام فرمود: 💫در زمان حضرت هود عليه السّلام عدّه‏ اى گرفتار قحطى شدند، آنان نزد هود رفتند تا دعا كند خداوند باران رحمتش را نازل كند، دراين هنگام پير زنى بد زبان و فحّاش از منزل هود خارج شد و گفت: 💫چرا هود براى خودش چنين دعايى نمى ‏كند؟ 🌿مردم گفتند: ما را به نزد او ببر، 🍃گفت: او اكنون در ميان مزرعه مشغول آبيارى است، به آنجا برويد، ما نزد او رفتيم، هود هر قسمتى را كه زراعت مى ‏كرد مى ‏ايستاد و دو ركعت نماز مى‏خواند، در اين هنگام هود متوجه آنان گشت و گفت: حاجت شما چيست؟ 🌿گفتند: ما براى حاجتى آمديم ولى چيزى شگفت انگيزتر از حاجت خود مشاهده كرديم. 🌦 گفت: چه ديديد؟ گفتند: 🍁پير زن بد زبان و فحّاشى را ديديم كه از منزلت خارج شد و بر سر ما فرياد كشيد. 🌦فرمود: او همسر من است و من دوست دارم كه سالها زنده بماند. 🌿گفتند: اى پيامبر خدا! چرا خواهان طول عمر او هستى؟ 🌦 گفت: زيرا هيچ مؤمنى نيست، جز آنكه كسى را دارد كه اذيّتش كند، من هم خدا را شكر مى ‏كنم كه اذيّت‏ كننده ‏ام را زير دستم قرار داده و اگر چنين نبود كسى بدتر از او بر من مسلّط مى ‏شد. 📚 مشكاة الأنوار في غررالأخبار، ص ۲۸۷- داستان دلشین منبر @membariha313
🔆پیرمرد و زندگی روی درخت 🌟میگویند که روزی یکی از انبیای الهی به مردی پیر و فرتوت در سر راهش برخورد که در بالای درختی کهنسال برای خودش جایگاهی ساخته بود و در آن جا خدا را پرستش میکرد. نبی الهی با او صحبت کرد و پرسید:به چه علت در این جا زندگی میکنی؟ 🌟آن مرد گفت:در دوران جوانی ام به من در عالم رویا خبر دادند که طول عمر من ۹۰۰ سال است، لذا حیفم آمد که در این عمر کوتاه به ساختن خانه و کاشانه مشغول شوم به همین خاطر به عبادت، روی آوردم. 🌟آن نبی گفت:اما به من خبر رسیده که طول عمر مردمان در یک زمان به ۸۰ یا ۹۰ سال می رسد ولی قصرها و برج ها برای خود میسازند. 🌟او گفت:ای بابا، اگر من ۹۰ سال عمر میکردم که با یک سجده، این مدت زمان را سپری میکردم. داستان دلنشین منبر @membariha313
☀️♨️☀️♨️☀️♨️☀️♨️☀️ 🔆مورچه ✨شخصی در ایام جوانی، در زورخانه‌ای در بازار دولاب تهران ضرب می‌زد و شعر می‌خواند. در ایام پیری به مداحی روی آورد و چون سواد حسابی نداشت، روضه‌ها را از مداحان دیگر یاد می‌گرفت و می‌خواند، اما تا می‌توانست مصائب را رقّت انگیز تر و شدیدتر می‌خواند تا گریه بیشتری از مردم بگیرد. ✨من –عارف بالله حاج اسماعیل دولابی- از این کار ناراحت بودم و چند بار خواستم او را تذکّر بدهم، نشد. در حالت کشف دیدم که تمام صورتش حتی مژه‌های چشم‌هایش پر از مورچه‌های سفیدی است که صورتش را می‌خورند و او دائم با ناخن‌هایش آن‌ها را از صورت خود می‌کَند و به زمین می‌ریزد و بلافاصله مورچه‌های جدیدی به‌جای آن‌ها ظاهر می‌شوند. 📚(مصباح الهُدی، ص 311) داستان دلنشین منبر @membariha313
🔆خون می‌رفت و می‌آمد شخصی نزد ابن سیرین، معبّر خواب آمد و گفت: «در خواب دیدم که خون از دماغم می‌رفت.» گفت: «مال و دولت از تو می‌رود.» دیگری آمد و گفت: «دیشب در خواب دیدم خون از دماغم می‌آمد.» گفت: «دولت به دست می‌آوردی.» کسی آنجا بود و گفت: «خواب‌ها یکی بود چرا دو نوع تعبیر نمودی؟!» جواب داد: «اوّلی گفت خون از دماغم می‌رفت، گفتم: مال از دستت می‌رود؛ و دوّمی گفت: خون از دماغم می‌آمد، پس گفتم: مال به دست می‌آوری.» 📚(جامع النورین، ص 214) داستان دلنشین منبر @membariha313
🔆خوش برخوردى با ديگران   امام حسن عليه السلام دوستى شوخ طبع داشت . روزى به خدمت او رسيد. امام عليه السلام فرمود: شب را چگونه صبح كردى ؟ او در جواب گفت : يابن رسول اللّه ! شب را بر خلاف رضاى خود و خدا و شيطان به صبح آوردم . امام عليه السلام خنديد و فرمود چگونه ؟ عرض كرد: خداى عزوجل دوست دارد كه او را اطاعت كنم و مرتكب معصيت او نشوم و من چنين نيستم و شيطان دوست دارد معصيت خدا كنم و او را اطاعت نكنم و اين چنين هم نيستم و خودم دوست دارم هرگز نميرم و اين گونه نمى باشم . از اين داستان استفاده مى شود كه امام عليه السلام با همه ابهت و بزرگى كه داشتند به گونه اى با ديگران برخورد مى كردند كه آنها براحتى در محضر او بلكه با خود او شوخى مى كردند و حضرت گوش مى دادند و مى خنديدند. 📚بحارالانوار، ج 44، ص 110. داستان دلنشین منبر @membariha313
🔆امام زين العابدين و مرد دلقك در مدينه مرد دلقكى بود كه با رفتار خود مردم را مى خندانيد، ولى خودش ‍ مى گفت : من تاكنون نتوانسته ام اين مرد ((على بن حسين )) را بخندانم . روزى امام به همراه دو غلامش رد مى شد، عباى آن حضرت را از دوش ‍ مباركش برداشت و فرار كرد! امام به رفتار زشت او اهميت نداد. غلامان عبا را از آن مرد گرفته و بر دوش حضرت انداختند. امام پرسيد: اين شخص كيست ؟ گفتند: دلقكى است كه مردم را با كارهايش مى خنداند. حضرت فرمود: به او بگوييد: ((ان لله يوما يخسر فيه المبطلون )) خدا را روزى است كه در آن روز بيهوده گران به زيان خود پى مى برند. 📚بحارالانوار: ج 46، ص 68. داستان دلنشین منبر @membariha313
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ 🔆چرا ترس از مرگ ؟ شخصى از اباذر (ره ) پرسيد: چرا ما مرگ را خوش نداريم ؟ فرمود: براى اينكه شما دنيا را آباد كرده ايد و آخرت را ويران ساخته ايد و خوش ‍ نداريد از خانه آباد به خانه ويران برويد. از او پرسيدند: ما چگونه وارد محضر الهى مى شويم ؟ اباذر پاسخ داد: - نيكوكاران همانند مسافرى است كه به خانواده خود بازگردد و بدكاران مثل بنده اى فرارى است كه او را نزد صاحبش برگردانند. گفتند: در پيشگاه خداوند حال ما چگونه است ؟ اباذر فرمود: اعمالتان را به قرآن عرضه كنيد (رفتارتان را با قرآن بسنجيد.) خداوند مى فرمايد: همانا نيكان در نعمتند (بهشتند) و گنهكاران در جهنم . آن شخص گفت : اگر چنين است رحمت خدا چه مى شود؟ اباذر جواب داد: رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است . 👌👌انسان بايد براى رحمت الهى قابليت داشته باشد، تا الطاف خداوند شامل حال او گردد. 📚بحار: ج 6، ص 137. داستان دلنشین منبر @membariha313
🔆مژده جبرئيل   ابراهيم خليل مهمان دوست بود هر وقت مهمان برايش نمى آمد، به جستجويش مى پرداخت . روزى براى يافتن مهمان از خانه بيرون رفته بود، هنگامى كه به منزل برگشت ، شخصى را در خانه ديد. پرسيد: تو كيستى ؟ و با اجازه چه كسى وارد خانه شده اى ؟ او سه بار جواب داد: با اجازه پروردگار به خانه وارد شده ام . ابراهيم فهميد او جبرئيل است . خدا را شكر نمود. جبرئيل : خداوند مرا به سوى بنده اى كه او را براى خود خليل (دوست خالص ) انتخاب كرده ، فرستاد تا به او مژده بدهم . ابراهيم : او كيست تا دم مرگ خدمتگزارش باشم ؟ جبرئيل : او تو هستى . ابراهيم : براى چه من خليل خدا شده ام ؟ جبرئيل : زيرا تو هرگز از كسى چيزى نخواستى ، و هرگز نشد كسى چيزى بخواهد و تو به او نداده باشى . ((لا نك لم احدا شيئا قط، و لم تساءل شيئا قط فقلت : لا.)) 📚بحار: ج 12، ص 13. داستان دلنشین منبر @membariha313
🌸🍂🍂🌸🍂🍂🌸🍂🍂🌸 🔆ترحم بر حيوانات نجيح گويد: حسن بن على عليه السلام را ديدم كه مشغول خوردن غذا بود و سگى روبروى او قرار گرفته بود، هر لقمه اى كه مى خورد يك لقمه هم به آن سگ مى داد. عرض كردم : يابن رسول اللّه ! اين سگ را از خود دور نمى كنى ؟ حضرت فرمود: رهايش كن زيرا من از خداوند حيا مى كنم كه جاندارى به من نگاه كند و من بخورم و به او نخورانم . 📚بحارالانوار ، ج 43، ص 352. داستان دلنشین منبر @membariha313
🔆مستمند حقيقى روزى رسول اكرم ( صل الله علیه وآله و سلم) باصحاب خود فرمود فقير و بينوا كيست ؟ اصحاب جواب دادند كسيكه درهم و دينار نداشته و دستش از مال دنيا تهى باشد، فرمود آنكه شما ميگوئيد فقير نيست بينوا كسى است كه در عرصات قيامت بيايد و حق اشخاصى بگردن او باشد، به اين طريق كه يكنفر را زده و ديگرى را ناسزا گفته حق شخص ثالثى را ضايع نموده و يا غصب كرده ، اگر حسنات و كار خوبى داشته باشد در قبال حقوق مردم از او ميگيرند و ميدهند بصاحبان حقوق و چنانچه حسناتى نداشته باشد از گناهان كسانيكه بر اين شخص حقى دارند برداشته ميشود و آن گناهان را بر او بار ميكنند و بينوا و فقير چنين كس است همين موضوع منظور خداوند تبارك و تعالى در اين آيه شريفه است وليحملن اثقالهم واثقالا مع اثالهم بارهاى سنگين خود را برميدارند و بارهاى سنگين ديگرى را بردوش آنها ميگذارند. 📚انوار نعمانيه ، ص 34 داستان دلنشین منبر @membariha313