eitaa logo
منبرطلاب
19.8هزار دنبال‌کننده
217 عکس
67 ویدیو
65 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم #منبر در فضای #مجازی #ویژه_طلاب_و_مبلغین اخبار استخدامی ادمین @talabe_admin کانال شخصی است کانون تبلیغاتی پربازده منبر http://eitaa.com/joinchat/1201668109Cc875229ef3
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نویسنده حجت الاسلام و المسلمین 🌺از نهضت حسینی تا جامعه مهدوی ۱۰🌺 تسلیم 💠 عاشورا روز حزن تمام عالمیان 🔰عبدالله بن فاضل هاشمی به امام صادق علیه السلام عرض کرد: یابن رسول الله چرا روز عاشورا روز مصیبت و حزن و اشک و عزاداری گردید؟ چرا روز رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و یا روز شهادت علی علیه السلام، فاطمه علیها السلام و یا امام مجتبی علیه السلام مانند روز عاشورا نشد؟ چرا عاشورا در تاریخ و در بین تمامی اقوام و ملل این چنین زنده مانده است؟امام علیه السلام فرمودند: روزی که امام حسین علیه السلام به شهادت رسید، از تمامی ایام مصیبتش بیشتر است. چون آل کساء، که کریم ترین مخلوقات و شریفترین بندگان خداوند هستند پنج نفر بودند که آیه تطهیر در حقشان نازل گردید. وقتی رسول خدا رحلت کرد، هنوز چهار نفر از اصحاب کساء باقی بودند. بعد از فاطمه زهرا علیها السلام از آل کساء افرادی باقی بودند. علی علیه السلام که به شهادت رسید، باز هم دو نفر بودند اما بعد از امام حسن علیه السلام، سیدالشهداء تنها باقی مانده آل کساء بود. «فلما قتل الحسین علیه السلام لم یکن بقی من اهل الکساء‌ احد فکان ذهابه کذهاب جمیعهم» اما با شهادت امام حسین علیه السلام دیگر کسی از اهل کساء باقی نماند و شهادت و رفتن اباعبدالله علیه السلام از دنیا، مانند رفتن تمام آل کساء بود لذا روز شهادت آن حضرت از نظر مصیبت و حزن و اندوه، از تمامی ایام عظیم تر است. (1)   عاشورا درس تسلیم به بشریت می دهد روز عاشورا با تمام مصائب جانکاه و حزن آوری که در آن رخ داده است درس و پیامی مهم و حیات بخش، برای همه افراد بشریت دارد. درس تسلیم بودن در برابر خواست و امر پروردگار، آن هم در هر زمانی و تحت هر شرایطی. سیدالشهداء علیه السلام در روز عاشورا، نمونه ای زیبا و آشکار از تسلیم بودن در برابر خداوند را به نمایش گذارد. عاشورا روز تسلیم بی قید و شرط حسین علیه السلام و اهل بیت و یارانش، در برابر خداوند متعال است. ویژگی و خصلتی که آرزو و مورد درخواست تمام انبیا و اولیاء الهی است.   💠 تسلیم در برابر خدا درخواست همیشگی انبیاء 🔰 قرآن کریم می فرماید: زمانی که حضرت ابراهیم خلیل و حضرت اسماعیل، خانه خدا را بنا نمودند، دست به دعا برداشتند و عرض کردند: «ربنا و اجعلنا مُسلمین لک و من ذُریتنا امةً مسلمةً لک» (2) پروردگارا ما را تسلیم فرمان خود قرار ده و از دودمان ما نیز امتی که تسلیم فرمانت باشند، پدید آور. کی ابراهیم این درخواست را از خدا می کند؟ زمانی که حدود صد سال از عمر شریفش می گذرد و در دوران پیری به سر می برد. این دعا آن هم در این زمان چه معنی می دهد؟ یعنی ابراهیم تا آن موقع که به پایان عمرش نزدیک می شود، مطیع و تسلیم پروردگار نبوده است؟ نه، منظور از این دعا این نیست. بلکه مفسرین معتقدند، مقصود ابراهیم خلیل این است که خدایا یک عمر همه جا و تحت هر شرایطی مطیع و تسلیم اوامر تو بودم. روزی دستور دادی که داخل بتکده بروم و بت ها را بشکنم، اطاعت کردم نمرودیان آتش بسیاری فراهم ساختند و مرا به داخل آن پرت کردند، اما همچنان تسلیم تو بودم امر کردی دست هاجر و تازه نوزادم اسماعیل را بگیرم و به صحرای بی آب و علف مکه بیاورم، گفتم: چشم. این اسماعیلم جوان رشیدی شد، فرمودی او را به صحرای منا ببر و در راه من ذبح کن،‌ باز هم اطاعت نمودم. پروردگارا یک عمر تسلیم خواست تو و مطیع فرمان تو بودم، به هر چه که خواستی و به هرچه که فرمان دادی. «و إذ ابتلی ابراهیمَ ربُهُ بکلماتٍ فاتمَّهن» (3) به خاطر آورید هنگامی که خداوند، ابراهیم را با امور گوناگون امتحان نمود و او به خوبی از عهده این آزمایش ها برآمد. خدایا همانطوری که تا الان تحت هر شرایطی تسلیم بودم، در این باقی مانده از عمرم که هزاران دام و خطر در معرض راهم وجود دارد، باز هم من را مطیع و تسلیم خودت قرار بده (4). تسلیم بودن در برابر اوامر الهی، دعا و درخواست همه انبیا خداست.   💠 یک لحظه مرا به خود وامگذار 🔰 ام سلمه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می گوید: دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در دل شب، دست دعا به سوی پروردگار باز کرده و با چشمانی اشک بار می گوید: «اللهم و لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابداً و لا اقل من ذلک» (5) بارالها هرگز مرا به اندازه یک چشم برهم زدن و کمتر از آن به حال خودم وامگذار. چه کسی این چنین درخواستی از خدا می کند؟ اشرف انبیاء و خاتم انبیا کسی که به معراج می رود. «فکان قابَ قوسینِ او ادنی» (6) تا آنکه فاصله او (خداوند با پیامبر) به اندازه فاصله دو کمان یا کمتر بود. 👇 ادامه 2⃣
👇 ادامه 2⃣ امام صادق علیه السلام می فرماید : در شب معراج، جبرئیل تا جایی با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همراه بود اما دیگر با آن حضرت بالاتر نرفت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «یا جبرئیل تخلینی علی هذه الحالة» ای جبرئیل در چنین وضعی مرا تنها می گذاری. جبرئیل عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم این جایی که شما می روید، تا به حال هیچ ملک مقرب و هیچ نبی مرسلی پای نگذاشته است. (7)   💠 بندگی نمودن راه دستیابی به والاترین درجات 🔰 برخلاف تصور افرادی که گمان می کنند، با منم، منم گفتن، با غرور و تکبر، با تکیه زدن بر قدرت و ثروت زوال پذیر خود می توانند به جایگاهی دست یابند، هرکس که در برابر خداوند به جای تکبر تواضع نمود و در درگاه رب العالمین، بندگی کرد به مقام و عظمتی بی نظیر دست پیدا می کند. از این رو قرآن کریم می فرماید: «رُبما یودُّ الذین کفروا لو کانوا مُسلمین» (8) کافران (هنگام رو به رو شدن با عذاب) چه بسا آرزو می کنند که کاش تسلیم بودند. راه رسیدن به قرب الهی و دستیابی به بالاترین درجات و منازل در نزد خداوند، اطاعت و تسلیم بودن در برابر خواست و اراده پروردگار است. امام سجاد علیه السلام می فرماید: «ان المراتب الرفیعه لا تنال الا بالتسلیم» (9) به راستی که مراتب بالا جز با تسلیم به امر خداوند بدست نمی آید.   ائمه اطهار علیهم السلام مطیع امر الهی ائمه معصومین علیه السلام اگر مقام و جایگاه رفیعی در هر دو عالم دارند از بندگی و تسلیم در برابر خدا است در زیارت جامعه کبیره می خوانیم: «و عباده المکرمین الذین لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون» شمایید بندگان گرامی و مقرب الهی که هرگز بر حکم او سبقت نگرفته و کاملاً مطابق فرمانش عمل می کنید. چنین خصلتی، این دستاورد را به همراه دارد: «و الدرجات الرفیعه و المقام المحمود و المکان المعلوم عند الله عزوجل و الجاه العظیم و الشان الکبیر» و به شما درجات والا و مقام محمود و منزلت عالی مشخص نزد خدای عزتمند. جابربن یزید جعفی در بستر بیماری افتاده بود. امام باقر علیه السلام به عیادتش رفت و از او احوالپرسی نمود. جابر عرض کرد: آقا حالی پیدا کرده ام که بیماری را از سلامتی، فقر را از ثروتمندی، غم و اندوه را از شادی و نشاط و مرگ را از زنده بودن، بیشتر دوست دارم. امام پنجم علیه السلام فرمود: جابر ما اینگونه نیستیم. این راه و روش ما اهل بیت علیهم السلام نمی باشد. جابر گفت: یابن رسول الله من گمان می کردم، پیروی شما را می نمایم، پس راه شما چیست؟ حضرت باقر علیه السلام فرمود: ما نمی گوییم چه دوست داریم و چه نمی خواهیم، بلکه می گوییم، آنچه خدا می خواهد. در هر حال راضی و تسلیم به آنچه خداوند بخواهد، هستیم. (10) یکی درد و یکی درمان پسندد ... یکی وصل و یکی هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران ... پسندم آنچه را جانان پسندد *** گر آسوده گر مبتلا می پسندد ... چه خوش تر از این کو به ما می پسندد ندانیم ناخوش کدام است یا خوش ... خوش است آنکه بر ما خدا می پسندد قال الباقر علیه السلام: «فاذا جاء امرالله سلمنا فیما یحب» (11) چون فرمان خدا می آید ما تسلیم چیزی هستیم که او دوست می دارد. حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام که عاشورا، روز حماسه بی نظیر و جاویدان آن حضرت است و پس از قرن ها برای تمامی انسان های آزاده و جویای حق در میان گودال قتلگاه و از میان حنجر بریده اش، حرف ها، درس ها و نکات فراوان و ارزنده ای را به یادگار گذاشته، نماد تسلیم حقیقی و بی قید و شرط، در برابر پروردگار است.   💠 امام حسین علیه السلام تسلیم خواست پروردگار 🔰 محمد حنفیه، فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام و برادر سیدالشهداء علیه السلام وقتی خبر حرکت امام از مکه به سوی کوفه را شنید، شبانه خودش را به خدمت اباعبدالله علیه السلام رساند و عرض کرد: حسین جان، تو که سابقه بی وفایی و پیمان شکنی کوفیان، با علی علیه السلام و برادرمان امام حسن علیه السلام را داری. این مردم کوفه نبودند که امیرالمؤمنین علیه السلام سرشان فریاد می زد: «یا اشباه الرجال و لا رجال! حلوم الاطفال و عقول ربات الحجال لوددت انی لم ارکم و لم اعرفکم» ای مردنمایان نامرد، ای کودک صفتان بی خرد که عقل های شما به عروس های پرده نشین شباهت دارد، چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمی دیدم و هرگز نمی شناختم. آقا، من می ترسم این کوفیان بی وفا با تو هم مثل پدر و برادرت، عهد شکنی کنند. اگر هم قصد رفتن از مکه را داری؟ چرا کوفه؟ به شهر و دیار دیگری بروید. سیدالشهداء علیه السلام فرمود: برادر جان روی پیشنهادت فکر می کنم. نزدیک صبح به محمد حنفیه خبر دادند که امام حسین علیه السلام از مکه خارج شده است. محمد به سرعت خودش را به امام رساند و عرض کرد: آقا مگر نفرمودی روی پیشنهادم فکر می کنی؟ با این شتاب کجا می روی؟ 👇 ادامه 3⃣
👇 ادامه 3⃣ اباعبدالله علیه السلام فرمود: برادرم، دیشب در خواب به محضر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رسیدم و حضرت فرمود: «یا حسین اخرج، فان الله قد شاء أن یراک قتیلا» ای حسین از مکه خارج شو که خداوند خواسته، تو را کشته ببیند. محمد حنفیه عرض کرد: «فما معنی حملک هولاء النساء معک و انت تخرج علی مثل هذا الحال؟» حالا که با چنین وضعیت از مکه بیرون می روی، پس چه حکمتی دارد که زنان و کودکان را همراه خود می بری اگر اراده خداوند کشته شدن است، دیگر زینب علیها السلام و ام کلثوم علیها السلام، رقیه، سکینه و رباب و علی اصغر را کجا می بری؟ امام حسین علیه السلام فرمود: محمدجان، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: زن و بچه ات را هم با خود ببر: «إنّ الله قد شاء أن یراهنّ سبایا» (12) خداوند خواسته آن ها را گرفتار و اسیر ببیند. سیدالشهداء علیه السلام تسلیم خواست و امر الهی است. لذا وقتی فرزدق شاعر در بین راه با امام برخورد می کند، خبر از اراده سست مردم کوفه می دهد، حضرت در پاسخ می فرماید: «لله الامر و کل یوم هو فی شأن ان نزل القضاء بما نحب و نرضی فنحمد الله علی نعمائه و هو المستعان علی اداء الشکر و ان حال القضاء دون الرجاء فلم یتعد من کان الحق نیته و التقوی سریرته» (13) کارها دست خداست و او آنچه که خواهد انجام می دهد و او هر روز فرمان تازه ای دارد که اگر پیش آمدها بر طبق مراد ما باشد، در مقابل نعمت های خداوند سپاسگزاریم و در ادای شکر توفیق از او خواهیم و اگر حوادث و پیشامدها در میان ما و خواسته هایمان مانع شد، باز هم آن کس که نیتش حق باشد و تقوا بر دلش حکومت کند، ‌از مسیر صحیح خارج نگردیده است.   💠 عاشورا جلوه ای از تسلیم حقیقی و بی قید و شرط 🔰 نمونه‌های بسیاری تا قبل از عاشورا، از بندگی نمودن و مطیع بودن امام حسین علیه السلام، در برابر خواست خداوند وجود دارد، اما اوج اطاعت و تسلیم بودن سیدالشهداء علیه السلام را در روز عاشورا ببینید. امروز یک طرف سی هزار نفر، با تمام تجهیزات و مهم تر از هر چیز سیراب و یک طرف هفتاد و دو نفر لب تشنه، که قاسم سیزده ساله و عبدالله بن حسن خردسال و علی اصغر شش ماهه و عمر و بن جناده یازده ساله و... جزو این نفرات هستند. یاران باوفای سیدالشهداء علیه السلام یک به یک اذن میدان می گیرند و پس از جنگ نمایانی، که می کنند، در برابر اباعبدالله علیه السلام به شهادت می رسند و روی زمین می افتند، اما امام آنان را با وجود تمام سختی ها، متوجه خداوند می کند: «صبراً یا بنی الکرام فما الموت الا قنطرة تعبربکم عن البؤس و الضراء الی الجنان الواسعة و النعیم الدائمة» (14) صبر کنید ای بزرگواران! مرگ پلی بیش نیست که شما را از سختی و ناراحتی به بهشت وسیع و نعمت های دائمی می رساند. حسین علیه السلام در راه خدا جوان رعنایش را هم تقدیم می کند، آن هم جوانی که: «کنا اذا شتقنا الی نبیک نظرنا الی وجهه» (15) هرگاه به دیدن پیامبرت مشتاق می شدیم به صورت او نگاه می کردیم. اباعبدالله علیه السلام در برابر خدا تسلیم محض است که قنداقه غرق به خون طفل شش ماهه اش را به سینه چسبانده و حنجره پاره پاره علی اصغرش را نگاه می کند آه که چه بر حسین گذشت. کودک گلو بریده اش را روی دست گرفته است و خون علی اصغر را به آسمان می پاشد و زیر لب می گوید: «هون علی ما نزل بی انه بعین الله» (16) همه این مصائب بر من آسان است، چون خدا می بیند. کمرش در داغ دست های بریده و فرق تا پیشانی شکافته شده اباالفضل علیه السلام می شکند، اما ارتباطش با خدا قطع نمی گردد.   چون که تو خواسته ای باد فدای ره تو وقتی هم، برای وداع با عزیزانش به سوی خیمه ها می آید، می داند تا چند دقیقه دیگر، نوامیسش بین این همه دشمن گرفتار و اسیر می شوند. تمام هستی حسین علیه السلام خواهرش زینب است، اما چه کند، مهم تر و بالاتر از آن دارد و آن چیزی جز امر خدا نیست لذا به همه اهل بیتش سفارش می کند: «استعدوا للبلاء و اعلموا ان الله حافظکم و حامیکم و سینجیکم من شرالاعداء و یجعل عاقبه امرکم الی خیر و یعذب اعادیکم بانواع البلاء، و یعوضکم الله عن هذه البلیه انواع النعم و الکرامه فلا تشکوا و لا تقولوا بالسنتکم ما ینقص قدرکم» برای روزهای سخت و غمبار آماده باشید و بدانید که خداوند پشتیبان و حافظ شماست و در آینده نزدیک شما را از شر دشمن نجات خواهد داد و عاقبت شما را به خیر تبدیل و دشمن شما را به عذاب های گوناگون، مبتلا خواهد نمود و به جای این سختی و مصیبت، انواع نعمت ها و کرامت ها را در اختیار شما قرار خواهد داد. مبادا دست از شکیبایی بردارید و کلامی بر زبان جاری نمایید، که موجب کم شدن ثواب و قدر و منزلت شما گردد. (17) تسلیم را باید در روز عاشورا و در گودال قتلگاه جستجو کرد. آن لحظه ای که عزیز زهرا علیها السلام، صورت روی خاک سوزان کربلا گذارده است: 👇 ادامه 4⃣
👇 ادامه 4⃣ «صبراً علی قضائک یا رب لا اله سواک یا غیاث المستغیثین مالی رب سواک و لا معبود غیرک صبرا علی حکمک یا غیاث من لا غیاث له» (18) در برابر قضا و قدر تو شکیبا هستم ای پروردگار که جز تو خدایی نیست. ای فریادرس دادخواهان، که مرا جز تو پروردگار و معبودی نیست بر حکم و تقدیرت صابر و شکیبا هستم، ای فریادرس آن که فریادرسی ندارد.   عظمت و جایگاه رفیع سیدالشهداء علیه السلام این بندگی، این اطاعت، این تسلیم، حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام را به جایگاهی بی بدیل و بی نظیر می رساند حسین علیه السلام در عاشورا تمام هستی خود را در طبق اخلاص گذارد، خداوند هم آنچه فضیلت و خوبی است به او عنایت می کند. امام باقر علیه السلام می فرماید: «ان الله تعالی عوض الحسین علیه السلام من قتله ان جعل الامامه من ذریه و الشفاء فی تربه و اجابه الدعا عند قبره» (19) خداوند باری تعالی در عوض شهادت حسین علیه السلام، امامت را در ذریه او نهاد و شفا را در تربتش قرار داد و اجابت دعا را در زیر گنبد و بارگاه او قبول فرمود. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «ان القتل الحسین حرارة فی قلوب المؤمنین لا تبرد ابداً» (20) همانا به خاطر کشته شدن حسین علیه السلام حرارتی در دل های مومنین است که هرگز سرد نمی شود. 🌺 والسلام علی من تبع الهدی 🌺 http://eitaa.com/joinchat/3087990800Cdc959f683d
📚 منابع 1. علل الشرایع، ج1، ص 226- بحارالانوار، ج44، ص 269. 2. سوره بقره، آیه 128. 3. سوره بقره، آیه 124. 4. مجمع البیان، ج1، ص 393. 5. نورالثقلین، ج3، ص 451. 6. سوره نجم، آیه 9. 7. الکافی، ج1، ص 442. 8. سوره نجم، آیه 9. 9. بحارالانوار، ج44، ص 22- امالی صدوق، ص 455. 10. سرمایه سخن، ج3، ص 540. 11. بحارالانوار، ج46، ص 301. 12. لهوف، ص 90. 13. ارشاد مفید، ج2،‌ص 98- انساب الاشراف، ج3، ص 164- مقتل خوارزمی، ج1، ص 223- تاریخ طبری، ج6، ص 218. 14. بحارالانوار، ج6، ص 154- بحارالانوار، ج44، ص 297. 15. لهوف، ص 152- ارشاد مفید، ج2، ص 159. 16. لهوف، ص 158. 17. جلاء العیون، ص 408- نفس المهموم، ص 355- مقتل مقوم، ص 337. 18. مقتل مقرم، ص 335. 19. بحارالانوار، ج44، ص 221- اعلام الوری، ص 220. 20. مستدرک الوسائل، ج1، ص 318. منبع: صادقی واعظ، علیرضا، نهضت حسینی، جامعه مهدوی (10 سخنرانی پژوهشی)، قم: انتشارات کتاب سعدی، چاپ اول پائیز 1389.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(ص) سخنران: آیت الله خامنه ای 🌺 سیره نبی مکرم اسلام (ص) 🌺 💠 سیره نبی مکرم اسلام این روزها با رحلت پیامبر عظیم‌الشّأن اسلام - که برگزیده همه بشریّت در طول تاریخ و پدر معنوی مسلمانها و همه انسانهایی است که به ارتقاء و رشد انسانیت عقیده دارند - مصادف است. در سالگرد رحلت آن بزرگوار، یکی از وظایف ما این است که در دل و زبان، از زحمات و مجاهدات بی‌نظیر و خستگی ناپذیر این زبده عالم و آدم، سپاسگزار باشیم. همچنین این ایام با سالگرد شهادت سبط اکبر پیغمبر، حضرت امام حسن مجتبی و همچنین امام هشتم ما، حضرت ابی الحسن‌الرّضا علیهما الصّلاة والسّلام مصادف است. خطبه اول را به شرح مختصری از سیره نبىّ‌اکرم در دوران ده‌ساله حاکمیت اسلام در مدینه اختصاص داده‌ام که یکی از درخشانترین - و گزافه نیست اگر بگوییم درخشانترین - دوره‌های حکومت در طول تاریخ بشری است. باید این دوره کوتاه و پُرکار و فوق‌العاده تأثیرگذار در تاریخ بشر را شناخت. البته به همه برادران و خواهران - بخصوص به جوانان - توصیه میکنم که به تاریخ زندگی پیغمبر مراجعه کنند و آن را بخوانند و فرا گیرند. دوره مدینه، فصل دوم دوران بیست‌وسه ساله رسالت پیغمبر است. سیزده سال در مکه، فصل اوّل بود - که مقدمه فصل دوم محسوب میشود - و تقریباً ده سال هم دوران مدینه پیغمبر است که دوران شالوده‌ریزی نظام اسلامی و ساختن یک الگو و نمونه از حاکمیّت اسلام برای همه زمانها و دورانهای تاریخ انسان و همه مکانهاست. البته این الگو، یک الگوی کامل است و مثل آن را دیگر در هیچ دورانی سراغ نداریم؛ لیکن با نگاه به این الگوی کامل، میشود شاخصها را شناخت. این شاخصها برای افراد بشر و مسلمانها علامتهایی است که باید به وسیله آنها نسبت به نظامها و انسانها قضاوت کنند. هدف پیغمبر از هجرت به مدینه این بود که با محیط ظالمانه و طاغوتی و فاسد سیاسی و اقتصادی و اجتماعیای که آن روز در سرتاسر دنیا حاکم بود، مبارزه کند و هدف، فقط مبارزه با کفّار مکه نبود؛ مسأله، مسأله جهانی بود. پیامبر اکرم این هدف را دنبال میکرد که هرجا زمینه مساعد بود، بذر اندیشه و عقیده را بپاشد؛ با این امید که در زمان مساعد، این بذر سبز خواهد شد. هدف این بود که پیام آزادی و بیداری و خوشبختی انسان به همه دلها برسد. این جز با ایجاد یک نظام نمونه و الگو امکانپذیر نبود؛ لذا پیغمبر به مدینه آمد تا این نظام نمونه را به وجود آورد. این‌که چقدر بتوانند آن را ادامه دهند و بعدیها چقدر بتوانند خودشان را به آن نزدیک کنند، بسته به همّت آنهاست. پیغمبر نمونه را میسازد و به همه بشریت و تاریخ ارائه می کند. شاخص های نظام   پیامبر نظامی که پیغمبر ساخت، شاخصهای گوناگونی دارد که در بین آنها هفت شاخص از همه مهمتر و برجسته تر است: شاخص اوّل، ایمان و معنویّت است. انگیزه و موتور پیشبرنده حقیقی در نظام نبوی، ایمانی است که از سرچشمه دل و فکر مردم میجوشد و دست و بازو و پا و وجود آنها را در جهت صحیح به حرکت در میآورد. پس ، دمیدن و تقویت روح ایمان و معنویت و دادن اعتقاد و اندیشه درست به افراد است، که پیغمبر این را از مکه شروع کرد و در مدینه پرچمش را با قدرت بالا برد. ، قسط و عدل است. اساس کار بر عدالت و قسط و رساندن هر حقّی به حقدار - بدون هیچ ملاحظه - است. ، علم و معرفت است. در نظام نبوی، پایه همه چیز، دانستن و شناختن و آگاهی و بیداری است. کسی را کورکورانه به سمتی حرکت نمیدهند؛ مردم را با آگاهی و معرفت و قدرتِ تشخیص، به نیروی فعّال - نه نیروی منفعل - بدل میکنند. ، صفا و اخوّت است. در نظام نبوی، درگیریهای برخاسته از انگیزه‌های خرافی، شخصی، سودطلبی و منفعت‌طلبی مبغوض است و با آن مبارزه میشود. فضا، فضای صمیمیّت و اخوّت و برادری و همدلی است. ، صلاح اخلاقی و رفتاری است. انسانها را تزکیه و از مفاسد و رذائل اخلاقی، پیراسته و پاک میکند؛ انسانِ با اخلاق و مزکّی میسازد؛ «و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة».(جمعه:2) تزکیه، یکی از آن پایه‌های اصلی است؛ یعنی پیغمبر روی یکایک افراد، کار تربیتی و انسان‌سازی میکرد. ، اقتدار و عزّت است. 👇 ادامه 2⃣
👇 ادامه 2⃣ جامعه و نظام نبوی، توسریخور، وابسته، دنباله‌رو و دست حاجت به سوی این و آن درازکن نیست؛ عزیز و مقتدر و تصمیم‌گیر است؛ صلاح خود را که شناخت، برای تأمین آن تلاش میکند و کار خود را پیش می‌برد. شاخص هفتم، کار و حرکت و پیشرفتِ دائمی است. توقّف در نظام نبوی وجود ندارد؛ به طور مرتّب، حرکت، کار و پیشرفت است. اتفاق نمیافتد که یک زمان بگویند: دیگر تمام شد؛ حال بنشینیم استراحت کنیم! این وجود ندارد. البته این کار، کارِ لذّت‌آور و شادیبخشی است؛ کار خستگی آور و کسل‌کننده و ملول‌کننده و به تعب‌آورنده‌ای نیست؛ کاری است که به انسان نشاط و نیرو و شوق میدهد. 💠 ورود پیغمبر به مدینه 🔰 پیغمبر وارد مدینه شد تا این نظام را سرِ پا و کامل کند و آن را برای ابد در تاریخ، به عنوان نمونه بگذارد تا هر کسی در هر جای تاریخ - از بعد از زمان خودش تا قیامت - توانست، مثل آن را به وجود آورد و در دلها شوق ایجاد کند تا انسانها به سوی چنان جامعه‌ای بروند. البته ایجاد چنین نظامی، به پایه‌های اعتقادی و انسانی احتیاج دارد. اوّل باید عقاید و اندیشه‌های صحیحی وجود داشته باشد تا این نظام بر پایه آن افکار بنا شود. پیغمبر این اندیشه‌ها و افکار را در قالب کلمه توحید و عزّت انسان و بقیه معارف اسلامی در دوران سیزده سال مکه تبیین کرده بود؛ بعد هم در مدینه و در تمام آنات و لحظات تا دم مرگ، دائماً این افکار و این معارف بلند را - که پایه‌های این نظامند - به این و آن تفهیم کرد و تعلیم داد. دوم، پایه‌ها و ستونهای انسانی لازم است تا این بنا بر دوش آنها قرار گیرد - چون نظام اسلامی قائم به فرد نیست - پیغمبر بسیاری از این ستونها را هم در مکه به وجود آورده و آماده کرده بود. یک عدّه، صحابه بزرگوار پیغمبر بودند - با اختلاف مرتبه‌ای که داشتند - اینها معلول و محصول تلاش و مجاهدت دوران سخت سیزده‌ساله مکه بودند. یک عدّه هم کسانی بودند که قبل از هجرت پیغمبر، در یثرب با پیام پیغمبر به وجود آمده بودند؛ از قبیل سعدبن‌معاذها و ابیایّوب‌ها و دیگران. بعد هم که پیغمبر آمد، از لحظه ورود، انسان‌سازی را شروع کرد و روزبه‌روز مدیران لایق، انسانهای بزرگ، شجاع، با گذشت، با ایمان، قوی و بامعرفت به عنوان ستونهای مستحکم این بنای شامخ و رفیع، وارد مدینه شدند. هجرت پیغمبر به مدینه - که قبل از ورود پیامبر به این شهر، یثرب نامیده میشد و بعد از آمدن آن حضرت، مدینةالنّبی نام گرفت - مثل نسیم خوش بهاری بود که در فضای این شهر پیچید و همه احساس کردند کأنّه گشایشی به‌وجود آمده است؛ لذا دلها متوجّه و بیدار شد. وقتی که مردم شنیدند پیغمبر وارد قُبا شده است - قُبا نزدیک مدینه است و آن حضرت پانزده روز در آن‌جا ماند - شوق دیدن ایشان روزبه‌روز در دل مردم مدینه بیشتر میشد. بعضی از مردم به قُبا میرفتند و پیغمبر را زیارت میکردند و برمیگشتند؛ عدّه‌ای هم در مدینه منتظر بودند تا ایشان بیاید. بعد که پیغمبر وارد مدینه شد، این شوق و این نسیم لطیف و ملایم، به توفانی در دلهای مردم تبدیل شد و دلها را عوض کرد. ناگهان احساس کردند که عقاید و عواطف و وابستگیهای قبایلی و تعصّبات آنها، در چهره و رفتار و سخن این مرد محو شده است و با دروازه جدیدی به سوی حقایق عالم آفرینش و معارف اخلاقی آشنا شده‌اند. همین توفان بود که اوّل در دلها انقلاب ایجاد کرد؛ بعد به اطراف مدینه گسترش پیدا کرد؛ سپس دژ طبیعی مکه را تسخیر کرد و سرانجام به راههای دور قدم گذاشت و تا اعماق دو امپراتوری و کشور بزرگِ آن روز پیش رفت؛ و هرجا رفت، دلها را تکان داد و در درون انسانها انقلاب به وجود آورد. مسلمانان در صدر اسلام، ایران و روم را با نیروی ایمان فتح کردند. ملتهای مورد هجوم هم به مجردی که اینها را میدیدند، در دلهایشان نیز این ایمان به وجود میآمد. شمشیر برای این بود که مانعها و سرکرده‌های زر و زورمدار را از سر راه بردارد؛ والّا توده‌ی مردم، همه جا همان توفان را دریافت کرده بودند و دو امپراتوری عظیم در آن روزگار - یعنی روم و ایران - تا اعماقِ خودشان جزو نظام و کشور اسلامی شده بودند. همه اینها چهل سال طول کشید؛ ده سالش در زمان پیغمبر بود؛ سی سال هم بعد از پیغمبر. 💠تبلیغ پیامبر 🔰پیغمبر به مجرّد این‌که وارد مدینه شد، کار را شروع کرد. از جمله شگفتیهای زندگی آن حضرت این است که در طول این ده سال، یک لحظه را هدر نداد. دیده نشد که پیغمبر از فشاندن نور معنویت و هدایت و تعلیم و تربیت لحظه‌ای باز بماند. بیداری او، خواب او، مسجد او، خانه او، میدان جنگ او، در کوچه و بازار رفتن او، معاشرت خانوادگی او و وجود او - هرجا که بود - درس بود. عجب برکتی در چنین عمری وجود دارد! کسی که همه تاریخ را مسخّرِ فکر خود کرد و روی آن اثر گذاشت - که من بارها گفته‌ام، بسیاری از مفاهیمی که قرنهای بعد برای بشریت تقدّس پیدا کرد؛ 👇 ادامه 3⃣
👇 ادامه 3⃣ مثل مفهوم مساوات، برادری، عدالت و مردم‌سالاری، همه تحت تأثیر تعلیم او بود؛ در تعالیم سایر ادیان چنین چیزهایی وجود نداشت و یا لااقل به منصه ظهور نرسیده بود - فقط ده سال کار حکومتی و سیاسی و جمعی کرده بود. چه عمر بابرکتی! از اوّلِ ورود، موضعگیری خود را مشخص کرد. ناقه‌ای که پیغمبر سوار آن بود، وارد شهر یثرب شد و مردم دور آن را گرفتند. در آن زمان، شهر مدینه، محلّه محلّه بود؛ هر محلّه‌ای هم برای خودش خانه‌ها، کوچه‌ها و حصار و بزرگانی داشت و متعلّق به قبیله‌ای بود: قبایل وابسته به اوس و قبایل وابسته به خزرج. وقتی شتر پیغمبر وارد شهر یثرب شد، جلوِ هر کدام از قلعه‌های قبایل که رسید، بزرگان بیرون آمدند و جلوِ شتر را گرفتند: یا رسول‌اللَّه! بیا این‌جا؛ خانه، زندگی، ثروت و راحتىِ ما در اختیار تو. پیغمبر فرمود: جلوِ این شتر را باز کنید؛ «انّها مأمورة»؛(بحارالانوار، ج 19، 116) دنبال دستور حرکت میکند؛ بگذارید برود. جلوِ شتر را باز کردند تا به محلّه بعدی رسید. باز بزرگان، اشراف، پیرمردان، شخصیّتها و جوانان آمدند جلوِ ناقه پیغمبر را گرفتند: یا رسول‌اللَّه! این‌جا فرود بیا؛ این‌جا خانه توست؛ هرچه بخواهی، در اختیارت میگذاریم؛ همه ما در خدمتت هستیم. فرمود: کنار بروید؛ بگذارید شتر به راهش ادامه دهد؛ «انّها مأمورة». همین‌طور محلّه به محلّه شتر راه میرفت تا به محلّه بنی النجار - که مادر پیغمبر جزو این خانواده است - رسید. مردان بنی النجار داییهای پیغمبر محسوب میشدند؛ لذا جلو آمدند و گفتند: یا رسول‌اللَّه! ما خویشاوند توییم؛ هستی ما در اختیار توست؛ در منزل ما فرود بیا. فرمود: نه؛ «انّها مأمورة»؛ کنار بروید. راه را باز کردند. شتر به فقیرنشین‌ترینِ محلّات مدینه آمد و در جایی نشست. همه نگاه کردند ببینند خانه کیست؛ دیدند خانه ابیایّوب انصاری است؛ فقیرترین یا یکی از فقیرترین آدمهای مدینه. خودش و خانواده مستمند و فقیرش آمدند و اثاث پیغمبر را برداشتند و داخل خانه بردند. پیغمبر هم به عنوان میهمان، وارد خانه آنها شد و به اعیان و اشراف و متنفّذان و صاحبانِ قبیله و امثال اینها دست رد زد؛ یعنی موضع اجتماعی خودش را مشخّص کرد؛ معلوم شد که این شخص، وابسته به پول و حیثیت قبیله‌ای و شرفِ ریاست فلان قبیله و وابسته به قوم و خویش و فامیل و آدمهای پُررو و پشت‌هم‌انداز و امثال اینها نیست و نخواهد شد. از همان ساعت و لحظه اوّل مشخّص کرد که در برخورد و تعامل اجتماعی، طرف کدام گروه و طرفدار کدام جمعیت است و وجود او برای چه کسانی بیشتر نافع خواهد بود. همه از پیغمبر و تعالیم او نفع میبرند؛ اما آن کس که محرومتر است، قهراً حقّ بیشتری می‌برد و باید جبران محرومیتش بشود. جلوِ خانه ابیایّوب انصاری، زمینِ افتاده‌ای بود. فرمود این زمین مال کیست؟ گفتند متعلّق به دو بچه یتیم است. پول از کیسه خود داد و آن زمین را خرید. بعد فرمود در این زمین مسجد میسازیم؛ یعنی یک مرکز سیاسی، عبادی، اجتماعی و حکومتی؛ یعنی مرکز تجمّع مردم. جایی به عنوان مرکزیّت لازم بود؛ لذا شروع به ساختن مسجد کردند. زمین مسجد را از کسی نخواست و طلب بخشیدگی نکرد؛ آن را با پول خود خرید. با این‌که آن دو بچه، پدر و مدافع نداشتند؛ اما پیغمبر مثل پدر و مدافع آنها، حقّشان را تمام و کمال رعایت کرد. وقتی بنا شد مسجد بسازند، خود پیغمبر جزو اوّلین کسان یا اوّلین کسی بود که آمد بیل را به دست گرفت و شروع به کندنِ پی مسجد کرد؛ نه به عنوان یک کار تشریفاتی، بلکه واقعاً شروع به کار کرد و عرق ریخت. طوری کار کرد که بعضی از کسانی که کناری نشسته بودند، گفتند ما بنشینیم و پیغمبر این‌طور کار کند!؟ پس ما هم میرویم کار میکنیم؛ لذا آمدند و مسجد را در مدت کوتاهی ساختند. پیغمبر - این رهبر والا و مقتدر - نشان داد که هیچ حقّ اختصاصی برای خودش قائل نیست. اگر بناست کاری انجام گیرد، او هم باید در آن سهمی داشته باشد. 💠 تدابیر و سیاستهای پیامبر  🔰 بعد، تدبیر و سیاست اداره آن نظام را طرّاحی کرد. وقتی انسان نگاه میکند و میبیند قدم به قدم، مدبّرانه و هوشیارانه پیش رفته است، میفهمد که پشت سر آن عزم و تصمیم قوی و قاطع، چه اندیشه و فکر و محاسبه دقیقی قرار گرفته است که علی‌الظّاهر جز با وحی الهی ممکن نیست. امروز هم کسانی که بخواهند اوضاع آن ده سال را قدم به قدم دنبال کنند، چیزی نمیفهمند. اگر انسان هر واقعه‌ای را جداگانه حساب کند، چیزی ملتفت نمیشود؛ باید نگاه کند و ببیند ترتیب کار چگونه است؛ چطور همه این کارها مدبّرانه، هوشیارانه و با محاسبه صحیح انجام گرفته است. اوّل، ایجاد وحدت است. همه مردم مدینه که مسلمان نشدند؛ اکثراً مسلمان شدند و تعداد بسیار کمی هم نامسلمان ماندند. علاوه بر اینها، سه قبیله مهمّ یهودی - قبیله بنیقینقاع، قبیله بنی نضیر و قبیله بنی قریظه - در مدینه ساکن بودند؛ 👇 ادامه4⃣
👇 ادامه 4⃣ یعنی در قلعه‌های اختصاصىِ خودشان که تقریباً به مدینه چسبیده بود: زندگی میکردند. آمدنِ اینها به مدینه به صد سال، دویست سال قبل از آن برمیگشت و این‌که چرا آمده بودند، خودش داستان طولانی و مفصّلی دارد. در زمانی که پیغمبر اکرم وارد مدینه شد، خصوصیّت این یهودیها در دو، سه چیز بود: یکی این بود که ثروت اصلىِ مدینه، بهترین مزارع کشاورزی، بهترین تجارتهای سودده و سودبخش‌ترین صنایع - ساخت طلاآلات و امثال این چیزها - در اختیارشان بود. بیشتر مردم مدینه در موارد نیاز به اینها مراجعه میکردند؛ پول قرض میگرفتند و ربا می‌پرداختند؛ یعنی از لحاظ مالی، ریش همه در دست یهودیها بود. دوم این‌که بر مردم مدینه برتری فرهنگی داشتند. چون اهل کتاب بودند و با معارف گوناگون، معارف دینی و مسائلی که از ذهن نیمه‌وحشیهای مدینه، بسیار دور بود، آشنا بودند؛ لذا تسلّط فکری داشتند. در واقع اگر بخواهیم به زبان امروز صحبت کنیم، یهودیها در مدینه یک طبقه روشنفکر محسوب میشدند؛ لذا مردم آن‌جا را تحمیق و تحقیر و مسخره میکردند. البته آن‌جایی که خطری متوجّه‌شان میشد و لازم بود، کوچکی هم میکردند؛ لیکن به طور طبیعی اینها برتر بودند. خصوصیت سوم این بود که با جاهای دوردست هم ارتباط داشتند؛ یعنی محدود به فضای مدینه نبودند. یهودیها واقعیتی در مدینه بودند؛ بنابراین پیغمبر باید حساب اینها را میکرد. پیغمبر اکرم یک میثاقِ دستجمعىِ عمومی ایجاد کرد. وقتی آن حضرت وارد مدینه شد، بدون این‌که هیچ قراردادی باشد، بدون این‌که چیزی از مردم بخواهد و بدون این‌که مردم دراین‌باره مذاکره‌ای کرده باشند، روشن شد که رهبرىِ این جامعه متعلّق به این مرد است؛ یعنی شخصیت و عظمت نبوی به طور طبیعی همه را در مقابل او خاضع کرد؛ معلوم شد که او رهبر است و آنچه میگوید، باید همه بر محورش حرکت و اقدام کنند. پیغمبر میثاقی نوشت که مورد قبول همه قرار گرفت. این میثاق درباره تعامل اجتماعی، معاملات، منازعات، دیه، روابط پیغمبر با مخالفان، با یهودیها و با غیرمسلمانها بود. همه اینها نوشته و ثبت شد؛ مفصّل هم هست؛ شاید دو سه صفحه کتابهای بزرگ تواریخ قدیمی را گرفته است. اقدام بعدىِ بسیار مهم، ایجاد اخوّت بود. اشرافی‌گری و تعصّبهای خرافی و غرور قبیله‌ای و جدایی قشرهای گوناگون مردم از یکدیگر، مهمترین بلای جوامع متعصّب و جاهلی آن روز عرب بود. پیغمبر با ایجاد اخوّت، اینها را زیر پای خودش له کرد. بین فلان رئیس قبیله با فلان آدم بسیار پایین و متوسّط، اخوّت ایجاد کرد. گفت شما دو نفر با هم برادرید؛ آنها هم با کمال میل این برادری را قبول کردند. اشراف و بزرگان را در کنار بردگانِ مسلمان‌شده و آزادییافته قرار داد و با این کار، همه موانع وحدت اجتماعی را از بین برد. وقتی میخواستند برای مسجد، مؤذّن انتخاب کنند، خوش‌صداها و خوش‌قیافه‌ها زیاد بودند، معاریف و شخصیتهای برجسته متعدّد بودند؛ اما از میان همه اینها بلال حبشی را انتخاب کرد. نه زیبایی، نه صوت و نه شرف خانوادگی و پدر و مادری مطرح بود؛ فقط اسلام و ایمان، مجاهدت در راه خدا و نشان دادن فداکاری در این راه ملاک بود. ببینید چطور ارزشها را در عمل مشخّص کرد. بیش از آنچه که حرف او بخواهد در دلها اثر بگذارد، عمل و سیره و ممشای او در دلها اثر گذاشت. برای آن‌که این کار به سامان برسد، سه مرحله وجود داشت: ، شالوده‌ریزی نظام بود که با این کارها انجام گرفت. ، حراست از این نظام بود. موجود زنده روبه‌رشد و نموی که همه صاحبان قدرت اگر او را بشناسند، از او احساس خطر میکنند، قهراً دشمن دارد. اگر پیغمبر نتواند در مقابل دشمن، هوشیارانه از این مولود طبیعىِ مبارک حراست کند، این نظام از بین خواهد رفت و همه زحماتش بیحاصل خواهد بود؛ لذا باید حراست کند. ، عبارت از تکمیل و سازندگی بناست. شالوده‌ریزی کافی نیست؛ شالوده‌ریزی، قدم اوّل است. این سه کار در عرض هم انجام میگیرد. شالوده‌ریزی در درجه اوّل است؛ اما در همین شالوده‌ریزی هم ملاحظه دشمنان شده است و بعد از این هم حراست ادامه پیدا خواهد کرد. در همین شالوده‌ریزی، به بنای اشخاص و بنیانهای اجتماعی نیز توجّه شده است و بعد از این هم ادامه پیدا خواهد کرد. دشمنانی که نظام پیامبر را تهدید می کردند پیغمبر نگاه میکند و میبیند پنج دشمن اصلی، این جامعه تازه متولّد شده را تهدید میکنند: یک دشمن، کوچک و کم‌اهمیت است؛ اما درعین‌حال نباید از او غافل ماند. یک وقت ممکن است یک خطر بزرگ به وجود آورد. او کدام است؟ قبایل نیمه‌وحشی اطراف مدینه. به فاصله ده فرسخ، پانزده فرسخ، بیست فرسخ از مدینه، قبایل نیمه‌وحشیای وجود دارند که تمام زندگی آنها عبارت از جنگ و خونریزی و غارت و به جان هم افتادن و از همدیگر قاپیدن است. پیغمبر اگر بخواهد در مدینه نظام اجتماعىِ سالم و مطمئن و آرامی به وجود آورد، باید حساب اینها را بکند. 👇 ادامه 5⃣
👇 ادامه5⃣ پیغمبر فکر اینها را کرد. در هر کدام از آنها اگر نشانه صلاح و هدایت بود، با آنها پیمان بست؛ اول هم نگفت که حتماً بیایید مسلمان شوید؛ نه، کافر و مشرک هم بودند؛ اما با اینها پیمان بست تا تعرّض نکنند. پیغمبر بر عهد و پیمانِ خودش، بسیار پا فشاری میکرد و پایدار بود؛ که این را هم عرض خواهم کرد. آنهایی را که شریر بودند و قابل اعتماد نبودند، پیغمبر علاج کرد و خودش سراغ آنها رفت. این سریه‌هایی که شنیده‌اید پیغمبر پنجاه نفر را سراغ فلان قبیله فرستاد، بیست نفر را سراغ فلان قبیله، مربوط به اینهاست؛ کسانی که خوی و طبیعت آنها آرام‌پذیر و هدایت‌پذیر و صلاح‌پذیر نیست و جز با خونریزی و استفاده از قدرت نمیتوانند زندگی کنند. لذا پیغمبر سراغ آنها رفت و آنها را منکوب کرد و سر جای خودشان نشاند. دشمن دوم، مکه است که یک مرکزیّت است. درست است که در مکه حکومتِ به معنای رایج خودش وجود نداشت؛ اما یک گروه اشرافِ متکبّرِ قدرتمندِ متنفّذ با هم بر مکه حکومت میکردند. اینها با هم اختلاف داشتند، اما در مقابل این مولود جدید، با یکدیگر همدست بودند. پیغمبر میدانست خطر عمده از ناحیه آنهاست؛ همین‌طور هم در عمل اتّفاق افتاد. پیغمبر احساس کرد اگر بنشیند تا آنها سراغش بیایند، یقیناً آنها فرصت خواهند یافت؛ لذا سراغ آنها رفت؛ منتها به طرف مکه حرکت نکرد. راه کاروانىِ آنها از نزدیکی مدینه عبور میکرد؛ پیغمبر تعرّض خودش را به آنها شروع کرد، که جنگ بدر، مهمترینِ این تعرّضها در اوّلِ کار بود. پیغمبر تعرّض را شروع کرد؛ آنها هم با تعصّب و پیگیری و لجاجت به جنگ آن حضرت آمدند. تقریباً چهار، پنج سال وضع این‌گونه بود؛ یعنی پیغمبر آنها را به حال خودشان رها نمیکرد؛ آنها هم امیدوار بودند که بتوانند این مولود جدید - یعنی نظام اسلامی - را که از آن احساس خطر میکردند، ریشه کن کنند. جنگ اُحد و جنگهای متعدّد دیگری که اتّفاق افتاد، در همین زمینه بود. آخرین جنگی که آنها سراغ پیغمبر آمدند،جنگ خندق - یکی از آن جنگهای بسیار مهم - بود. همه‌ی نیرویشان را جمع کردند و از دیگران هم کمک گرفتند و گفتند میرویم پیغمبر و دویست نفر، سیصد نفر، پانصد نفر از یاران نزدیک او را قتل عام میکنیم؛ مدینه را هم غارت میکنیم و آسوده برمیگردیم؛ دیگر هیچ اثری از اینها نخواهد ماند. قبل از آن‌که اینها به مدینه برسند، پیغمبر اکرم از قضایا مطّلع شد و آن خندق معروف را کَند. یک طرف مدینه قابل نفوذ بود؛ لذا در آن‌جا خندقی تقریباً به عرض چهل متر کَندند. ماه رمضان بود. طبق بعضی از روایات، هوا بسیار سرد بود؛ آن سال بارندگی هم نشده بود و مردم درآمدی نداشتند؛ لذا مشکلات فراوانی وجود داشت. سخت‌تر از همه، پیغمبر کار کرد. در کندن خندق، هرجا دید کسی خسته شده و گیر کرده و نمیتواند پیش برود، پیغمبر میرفت کلنگ را از او میگرفت و بنا میکرد به کار کردن؛ یعنی فقط با دستور حضور نداشت؛ با تنِ خود در وسط جمعیت حضور داشت. کفّار، مقابل خندق آمدند، اما دیدند نمیتوانند؛ لذا شکسته و مفتضح و مأیوس و ناکام مجبور شدند برگردند. پیغمبر فرمود تمام شد؛ این آخرین حمله قریش مکه به ماست. از حالا دیگر نوبت ماست؛ ما به طرف مکه و به سراغ آنها میرویم. سال بعد از آن، پیغمبر گفت ما میخواهیم به زیارت عمره بیاییم. ماجرای حدیبیّه(تفسیر علی بن ابراهیم قمی، ج 2، 310) - که یکی از ماجراهای بسیار پُرمغز و پُرمعناست - در این زمان اتّفاق افتاد. پیغمبر به قصد عمره به طرف مکه حرکت کرد. آنها دیدند در ماه حرام - که ماه جنگ نیست و آنها هم به ماه حرام احترام میگذاشتند - پیغمبر به طرف مکه می‌آید. چه کار کنند؟ راه را باز بگذارند بیاید؟ با این موفّقیت، چه کار خواهند کرد و چطور میتوانند در مقابل او بایستند؟ آیا در ماه حرام بروند با او جنگ کنند؟ چگونه جنگ کنند؟ بالاخره تصمیم گرفتند و گفتند میرویم و نمیگذاریم او به مکه بیاید؛ و اگر بهانه‌ای پیدا کردیم، قتل‌عامشان میکنیم. پیغمبر با عالیترین تدبیر، کاری کرد که آنها نشستند و با او قرارداد امضاء کردند تا برگردد؛ اما سال بعد بیاید و عمره بجا آورد و در سرتاسر منطقه هم برای تبلیغات پیغمبر فضا باز باشد. اسمش صلح است؛ اما خدای متعال در قرآن میفرماید: «انّا فتحنا لک فتحا مبینا»؛(4) ما برای تو فتح مبینی ایجاد کردیم. اگر کسانی به مَراجع صحیح و محکم تاریخ، مراجعه کنند، خواهند دید که ماجرای حدیبیّه چقدر عجیب است. سال بعد پیغمبر به عمره رفت و علی‌رغم آنها، شوکت آن بزرگوار روزبه‌روز زیاد شد. سال بعدش - یعنی سال هشتم - که کفّار نقض عهد کرده بودند، پیغمبر رفت و مکه را فتح کرد، که فتحی عظیم و حاکی از تسلّط و اقتدار آن حضرت بود. 👇 ادامه6⃣