#ادامه 👇👇
ولی #ارشاد #مفید می گوید وجود مقدس مسلم ابن عقیل وقتی در معرض حادثه ی ورود ابن زیاد به کوفه قرار گرفتند، عهدشکنان دنیاپرست و بندگان شکم و شهوت، شب هشتم ذوالحجة در مسجد کوفه او را رها کردند و بیعت شکستند و او را دچار تنهایی و غربت کردند و آن انسان الهی حیران وسرگردان به هر کوی و برزن رفت، آشنایی دیگر نبود که همراه او شود، تا به کوچه ای به در خانه ی زنی که از شیعیان اهل بیت بود، به نام طوعه رسید که پیوسته از خانه به کوچه سر می کشید، برای این که در آن حادثه ی سنگین کوفه از فرزندش خبری بگیرد. مسلم وقتی که آن زن را دید، فرمود (أمَةَ الله) مرا به شربت و آبی مهمان کن.
این خانم بزرگوار برای مسلم ابن عقیل ظرف آبی آورد و آب را به مسلم داد و به خانه برگشت. پس از اندکی بیرون آمد، به مسلم گفت ای بنده ی خدا، آب خوردی؟ فرمود: بله، خوردم سیراب شدم.
این زن بزرگوار گفت: پس اکنون به سوی خانواده ی خود برو، وضع شهر وضع خوبی نیست. مسلم جواب نداد. طوعه باز گفت: برو. حضرت جواب نداد. بار سوم گفت: (سُبحانَ الله یا عَبدَالله قُم آفاکَ الله إلی أهلِک فَإنَّهُ لایَصلِحُ لَکَ الجُلُس عَلی بابی وَ لا اُحِلُّهُ لَک) شگفتا ای بنده ی خدا، این همه من دارم به تو می گویم برو، خب برخیز و به سوی خانوده ات برو، مصلحت نیست کنار خانه ی من بنشینی و من هم حلال نمی دانم به دیوار خانه ی من تکیه دهی. پاسخ داد: (یا أمَةَ الله، مالی فی هذا أهلٌ وَ لا عَشیرَةُ) ای کنیز خدا، من در این شهر خانواده و قوم و قبیله ندارم.
(فَهَلَکِ فی أجرٍ وَ مَعروفٍ وَ لَعَلی ___ بَعدَ هذا الیوم)
می توانی ثوابی به دست بیاوری و کار خیری بکنی؟ من در عوض آن در آینده تلافی خواهم کرد. طوعه گفت: کیستی؟ از کجایی؟ این جا چه می کنی؟ و چرا این جایی؟ فرمود: من مسلم ابن عقیل هستم، کوفیان مرا فریب دادند و دروغ گفتند.، مرا به این شهر درآوردند و تنهایم گذاشتند. طوعه گفت: به راستی تو مسلمی؟ حضرت فرمود: من جز مسلم نیستم.
این زن شجاع، این زن با کرامت، گفت: به خانه ی من بیا. سپس یک اتاق مخصوصی را برای او قرار داد و آشامیدنی و غذای قابل توجهی برای حضرت آورد.
#ادامه👇👇👇