🌏 #آن_سوی_مرگ
قسمت یازدهم
🔻#سیاهان به ما رسیدند و هر کدام با سیاه خود به راه افتادیم و از هم جدا شدیم. به #دامنه کوهی رسیدیم راه باریک و پر سنگلاخ بود و در پایین کوه دره عمیقی بود ولی ته دره #هموار بود و من دلم خواست از بالای کوه بروم بخاطر اینکه هوای ته دره #حبس است.
🔻سیاه به من رسید و #خیال مرا تأیید کرد که علاوه بر حبسی ته دره درنده و خزنده نیز هست و در بلندی تماشای اطراف نیز میشود. دو سه مرتبه #ریگ ها از زیر پاها خزیده افتادیم رو به پایین غلطیدم و نزدیک بود به ته #دره بیفتم ولی به خارها و سنگها چنگ میزدم و خود را نگه میداشتم و دست و پا و پهلو همه #مجروح گردید. همچنین بینی به سنگی خورد و شکست. به سیاهک گفتم عجب اشتباهی کردیم در #بلندی ماندیم و سیاه به من خندید و میگفت: «هر کس در دنیا #تکبر نماید خداوند پستش میکند و هرکس برتری و بلندی جوید، دماغش را به خاک می مالند.» اینها را خواندید و #عمل نکردید.
🔻من به هر زحمتی که بود خود را از بیراهه #خلاص نمودم با بدنی مجروح و دل پردرد. ولی بیچاره ای که در جلو ما می رفت از آن دامنه پرت شد و افتاد به پایین دره و صدای #نالهاش بلند بود و سیاهش پهلویش نشسته بود به او میخندید و او همانجا ماند. خلاصه بعد از سختیهای زیاد به #همواری رسیدیم اما خستگی و تشنگی و سوزش همان جراحتها آزارم میداد. #سیاهک چند مرتبه خواست مرا از راه بیرون کند گوش نکردم و چون دید از او اطاعت نکردم #عقب ماند.
کمی گذشت و رسیدم به باغی که راهم از میان آن باغ بود...
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب
#منبرمجازی حاج یاسر طاهری ساری مسجد امام حسن عسکری علیهالسلام
منبر مجازی حاج یاسر طاهری
🆔@menbarmajazyhajyasertaheri
🌏 #آن_سوی_مرگ
قسمت دوازدهم
🔻رسیدیم به #باغی که راهم از میان آن باغ بود دیدم چند نفری در کنار حوض نشسته، میوه های #گوارا در جلوشان میباشد تا مرا دیدند احترام نمودند و خواهش نشستن و میوه خوردن کردند و گفتند ما در حال روزهداری از #دنیا خارج شدیم و این افطاری است که به ما داده اند و چنان می پنداریم که تو هم از اینها حق داری و البته تو #روزه داری را افطار دادهای و نشستم و از آنها خوردم و تشنگی و هر دردی داشتم رفع شد.
🔻پرسیدند در این راه بر تو چه گذشت؟ گفتم #الحمدلله بدیهایی گذشت با دیدن شما رفع گردید ولی چند نفر عقب ماندند و #سیاهان آنها را نگه داشتند و مرا هم وسوسه نمودند، ولی گوش به حرفهایش ندادم و عقب ماند، #امید که به من نرسد.
🔻گفتند نه آنها از ما دست بردار نیستند و در این برزخ با #حیله و دروغ ما را در اذیت میکنند و بعدها مثل رهزنان شاید با ما بجنگند. گفتم پس ما بدون #اسلحه چگونه از خود دفاع کنیم. گفتند: اگر در دنیا اسلحه ای تهیه نموده ایم در #منازل بعدی به داد ما خواهد رسید.
🔻همه برخاستیم و در راهی از زیر درختان پر #میوه و در نهرهای جاری و نسیمی خوش در فضا قدم میزدیم، كأنه جمال #خداوند در آنجا تجلی نموده بود. رسیدیم به منزلگاه هر کدام در حجره ای از #قصر هایی که از خشت های طلا و نقره ساخته بودند منزل نمودیم. ظرافت #اثاثیه منزل چشمها را خیره و عقلها را حیران میساخت و خدمه ای که داشت بسیار خوش صورت و خوش اندام و خوش #لباس و در اطراف برای خدمتگزاری در گردش و طواف بودند...
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب
#منبرمجازی حاج یاسر طاهری ساری مسجد امام حسن عسکری علیهالسلام
منبر مجازی حاج یاسر طاهری
🆔@menbarmajazyhajyasertaheri
#منبرمجازی حاج یاسر طاهری ساری مسجد امام حسن عسکری علیهالسلام
منبر مجازی حاج یاسر طاهری
🆔@menbarmajazyhajyasertaheri
#منبرمجازی حاج یاسر طاهری ساری مسجد امام حسن عسکری علیهالسلام
منبر مجازی حاج یاسر طاهری
🆔@menbarmajazyhajyasertaheri
🌏 #آن_سوی_مرگ
قسمت سیزدهم
🔻سفر دوباره آغاز شد، در دو طرف راه همه #سبزه و گل و آبهای جاری بود و هوا چنان معطر بود که به وصف نمی آمد تا از شهر خارج شديم انگار خوبیهای #شهر ما را تا آنجا مشایعت نموده بودند.
🔻پس از آن دوباره راه باریک و پر #سنگلاخ شد و از میان دره میگذشت و آن دره به طرف راست و چپ پیچ میخورد. اگر #مسافرین دیگر در جلوی ما نبودند راه را گم می کردیم زیرا که راههایی به طرف دست #چپ از این راه جدا میشد.
🔻در یکی از پیچ های دره #سیاهان وارد راه ما شدند. چشم من که به سیاه افتاد بس که دیدارش شوم بود پایم به سنگی خورد و #مجروح شد و لنگ لنگان به سختی راه میرفتم. مسافرینی که در راه بودند جلو افتادند و دور شدند و من #عقب ماندم. تا رسیدیم به سر دوراهی که یک راه به دست چپ جدا میشد و من #متحیر ماندم که از کدام راه بروم که سیاهک خود را به من رساند و گفت چرا ایستادهای؟ به دست چپ #اشاره کرد و گفت راه این است و خودش چند قدمی به آن راه رفت، به من گفت بیا و من نرفتم بلکه از آن راه دیگر رفتم و دیگر میدانستم راه #درست در مخالفت با آنان است. و سیاه هر چه اصرار نمود با او نرفتم زیرا که #تجربهها کرده بودم.
🔻چیزی نگذشت که آن دره تمام شد و زمین مسطح و #چمنزار بود و منزل سوم پیدا شد. (وعده وصل چون شود نزدیک آتش شوق #شعله ور گردد) هادی طبق وعده اش باید در اینجا منتظر من باشد و در رفتن سرعت نمودم و آقای #جهالت هم از من مأیوس شده به من نرسید. چیزی نگذشت که رسیدم به در دروازه شهر (منزل سوم)
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب
# منبرمجازی حاج یاسر طاهری مسجد امام حسن عسکری علیهالسلام ساری
منبر مجازی حاج یاسر طاهری
🆔@menbarmajazyhajyasertaheri
🌏 #آن_سوی_مرگ
قسمت چهاردهم
🔻چیزی نگذشت که رسیدم به منزل سوم و دم #دروازه شهر بالاخره هادی را دیدم و سلام کردم و مصافحه نمودیم. حیات تازهای به #وجودم رسیده بود. داخل شدیم به قصری که برای من مهیا شده بود. پس از استراحت و پذیرایی شدن، #هادی پرسید در این سه منزل چطور بر تو گذشت؟
🔻گفتم: الحمدلله خطراتی از طرف #جهالت بود آن هم بالاخره از ناحیه خودم بود که بی تو بودم و اگر تو بودی او با من این طور #گردن کلفتی نمیکرد و هر چه بود بالاخره به سلامتی گذشت و تو را دیدم و همه دردها دوا شد و همه #غمها از بین رفت.
🔻گفت: تا به حال چون من با تو نبودم او به مکر و #دروغ تو را از راه بیرون می کرد ولی بعد از این که من راه مکر و حیله او را به تو میگویم او به مکر و #حیله قویتری تو را از راه بیرون خواهد نمود و اسباب دفاعی تو در این منزل فقط عصا و سپری است و این کم است و امشب که شب #جمعه است برو نزد اهل بیت خود شاید که به یاد تو خیراتی از آنها #صادر شود و اسباب امنیت تو در این مسافرت بیشتر گردد.
🔻گفتم: من از آنها مأیوسم، زندهها مردههای خود را بزودی #فراموش میکنند و دلسرد میشوند. آن هفته اول که فراموش نکرده بودند و به اسم من کارهایی می کردند در واقع همان اسم بود و #باطن عملشان برای خودشان بود، حالا که همان اسم هم از یادشان رفته و من هیچ #امیدی به آنها ندارم. #هادی گفت: در هر صورت برخیز و نزد آنها برو چون پیغمبر به آنها گفته است: «از امواتتان به نیکی یاد کنید.» اگر از آنها مأیوسی از #خدا مأیوس نشو.
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب
#منبرمجازی
منبر مجازی حاج یاسر طاهری
🆔@menbarmajazyhajyasertaheri
🌏 #آن_سوی_مرگ
قسمت پانزدهم
🔻شب جمعه شد و به خانه ام رفتم، دیدم آن عزتی که #خانوادهام در زمان من داشتند فرود آمده و کسی به یاد آنها نیست و امور زندگیشان #مختل شده و بچه ها ژولیده و پژمرده شدهاند. دلم به حالشان سوخت و دعا کردم که خدایا بر اینها و بر من #رحم کن و همسرم نیز یادی از زمان آسودگی خود نموده و بر من رحمت فرستاد.
🔻برگشتم به نزد #هادی دیدم اسبی با زین چرم و لجام طلا در قصر بسته شده است از هادی پرسیدم این #اسب برای کیست؟ هادی تبسم نموده گفت همسرت برای تو فرستاده و این #رحمت حق است که به صورت اسب در آمده است و در این منازلی که #پیاده رفتن در آن خیلی سختی دارد بسیار به کار میآید.
🔻و دعای تو نیز درباره آنها مستجاب شده است و آنها بعد از این در #رفاه و آسایش خواهند بود. ببین یک رفتن تو چطور سبب خیرات شد برای خانواده ات. و در دنیا غالباً انسان ها غافلند از #مراوده و خبر داشتن از حال یکدیگر، تأکیدات بسیاری از پیغمبر در این موضوع وجود دارد؛ که اگر سه روز بگذرد و مومنین #حال یکدیگر را نپرسند رشته #اخوّت ایمانی در بین آنها پاره گردد.
♨️ ادامه دارد...
📚 #
#کتاب سیاحت غرب
#منبرمجازی
منبر مجازی حاج یاسر طاهری
🆔@menbarmajazyhajyasertaheri
# منبرمجازی حاج یاسر طاهری
منبر مجازی حاج یاسر طاهری
🆔@menbarmajazyhajyasertaheri
🌏 #آن_سوی_مرگ
قسمت شانزدهم
🔻برای استراحت وارد حجره شدم، حوریهای به روی #تخت نشسته بود که نور صورتش حجره را روشن و چشم را خیره میساخت. #هادی گفت: این حوریه از وادیالسلام بخاطر تو آمده است و به عقد تو درامده است. این را گفت و از #حجره بیرون شد.
🔻نشستیم و به آن #حوریه گفتم حسب و نسب خود را و سبب این که مال من شده ای بیان کن. گفت به خاطر داری که در اوج #جوانی شب جمعه ای زنی را #متعه نمودی؟ گفتم: بلی. گفت خلقت من از آن قطرات آب #غسل تو است.
🔻گفتم آیا میدانی که از چه جهت بر عمل متعه این همه #خواص، مترتب و محبوب عندالله شده است؟ گفت: از آن جهت که همه مردم قادر بر ادای حقوق #ازدواج دائمی نبودند و در صورت نبودن این حکم بسیاری مرتکب #زنا میشدند و مفاسدی زیاد داشت.
🔻شب سپری شد و #صبح هادی آمد و گفت که باید حرکت نمود. برخاستم اسب را سوار شدم و #عصا را به دست گرفتم و سپر را به پشت آویختم و هادی تذکره و جواز راه به من داد و #حرکت نمودیم...
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب
#منبر_مجازی حاج یاسر طاهری ساری مسجد امام حسن عسکری علیهالسلام
منبر مجازی حاج یاسر طاهری
🆔@menbarmajazyhajyasertaheri