eitaa logo
آشپزی ونکات اسلامی
26.5هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
18هزار ویدیو
71 فایل
در صورت رضایت فاتحه برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @Khandehpak @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸 عروس خودپسندی، آشپزی بلد نبود و نزد مادرشوهرش زندگی مي كرد. مادرشوهر پخت و پز را بعهده داشت. يک روز مادرشوهر مريض شد و از قضا آن روز مهمان داشتند. عروس می خواست پلو بپزد ولی بلد نبود ، پيش خودش فكر كرد اگر از كسی نپرسد پلويش خراب می شود و اگر از مادر شوهرش بپرسد آبرويش می رود و او را سرزنش می كند. پيش مادر شوهرش رفت و سعي كرد طوری سوال كند كه او متوجه نشود كه بلد نيست آشپزی كند. از مادرشوهر پرسيد: چند پيمانه برنج بپزم كه نه كم باشد، نه زياد؟ مادر شوهر جواب سوال را داد و پرسيد : پختن آن را بلدی؟ عروس گفت: اختيار داريد تا حالا‌ هزار بار پلو پخته ام. ولی اگر شما هم بفرمائيد بهتر است. مادرشوهر گفت: اول برنج را خوب بايد پاک كنی عروس گفت: ميدانم. مادرشوهر گفت : بعد دو بار آن را می شویی و می گذاری تا چند ساعت در آب بماند. عروس گفت : ميدانم. مادرشوهر گفت : برنجها را توی ديگ می ريزی و روی آن آب می ريزی و كمی نمک می ريزی و می گذاری روی اجاق تا بجوشد. عروس گفت : اينها را می دانم. مادرشوهر گفت : وقتی ديدی مغز برنج زير دندان خشک نيست، آن را در آبكش بريز تا آب زيادی آن برود . بعد دوباره آنرا روی ديگ بگذار و رويش را روغن بده. عروس گفت : اينها را می دانم. مادر شوهر از اينكه هی عروس می گفت خودم می دانم ناراحت شد و فكر كرد به او درسی بدهد تا اينقدر مغرور نباشد... برای همين گفت: يک خشت هم بر در ديگ بگذار و روی آنهم آتش بريز و بگذار تا يک ساعت بماند و برنج خوب دم بكشد. عروس گفت : متشكرم ولی اينها را می دانستم. عروس به تمام حرفها عمل كرد و آخر هم يک خشت خام بر در ديگ گذاشت. ولی بعد از چند دقيقه خشت بر اثر بخار ديگ وا رفت و توی برنجها ريخت. عروس كه رفت پلو را بكشد ديد پلو خراب شده و به شوهرش گله كرد. شوهرش پرسيد : چرا خشت روی آن گذاشتی؟ عروس گفت :‌ مادرت ياد داد. راست كه ميگن عروس و مادرشوهر با هم نمی سازند. مادر شوهر رسيد و خنده كنان گفت : دروغ من در جواب دروغهای تو بود، من اينكار را كردم تا خودپسندی را كنار بگذاری و تجربه ديگران را مسخره نكنی . عروس گفت : من ترسيدم شما مرا سرزنش كنيد. مادر شوهر گفت : سرزنش مال كسی است كه به دروغ می خواهد بگويد كه همه چيز را می دانم . هيچ كس از روز اول همه كارها را بلد نيست ولی اگر خودخواه نباشد بهتر ياد می گيرد . حالا هم ناراحت نباشيد ، من جداگانه برايتان پلو پخته ام و حاضر است برويد آنرا بياوريد و سر سفره ببريد. «یک خشت هم بگذار در دیگ» وقتی به كار ميرود كه كسی چيزی بپرسد و بعد از شنيدن جواب بگويد : خودم همين فكر را می كردم. 🍔🍧🍎🍰🍗 @menoeslami
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸 عروس خودپسندی، آشپزی بلد نبود و نزد مادرشوهرش زندگی مي كرد. مادرشوهر پخت و پز را بعهده داشت. يک روز مادرشوهر مريض شد و از قضا آن روز مهمان داشتند. عروس می خواست پلو بپزد ولی بلد نبود ، پيش خودش فكر كرد اگر از كسی نپرسد پلويش خراب می شود و اگر از مادر شوهرش بپرسد آبرويش می رود و او را سرزنش می كند. پيش مادر شوهرش رفت و سعي كرد طوری سوال كند كه او متوجه نشود كه بلد نيست آشپزی كند. از مادرشوهر پرسيد: چند پيمانه برنج بپزم كه نه كم باشد، نه زياد؟ مادر شوهر جواب سوال را داد و پرسيد : پختن آن را بلدی؟ عروس گفت: اختيار داريد تا حالا‌ هزار بار پلو پخته ام. ولی اگر شما هم بفرمائيد بهتر است. مادرشوهر گفت: اول برنج را خوب بايد پاک كنی عروس گفت: ميدانم. مادرشوهر گفت : بعد دو بار آن را می شویی و می گذاری تا چند ساعت در آب بماند. عروس گفت : ميدانم. مادرشوهر گفت : برنجها را توی ديگ می ريزی و روی آن آب می ريزی و كمی نمک می ريزی و می گذاری روی اجاق تا بجوشد. عروس گفت : اينها را می دانم. مادرشوهر گفت : وقتی ديدی مغز برنج زير دندان خشک نيست، آن را در آبكش بريز تا آب زيادی آن برود . بعد دوباره آنرا روی ديگ بگذار و رويش را روغن بده. عروس گفت : اينها را می دانم. مادر شوهر از اينكه هی عروس می گفت خودم می دانم ناراحت شد و فكر كرد به او درسی بدهد تا اينقدر مغرور نباشد... برای همين گفت: يک خشت هم بر در ديگ بگذار و روی آنهم آتش بريز و بگذار تا يک ساعت بماند و برنج خوب دم بكشد. عروس گفت : متشكرم ولی اينها را می دانستم. عروس به تمام حرفها عمل كرد و آخر هم يک خشت خام بر در ديگ گذاشت. ولی بعد از چند دقيقه خشت بر اثر بخار ديگ وا رفت و توی برنجها ريخت. عروس كه رفت پلو را بكشد ديد پلو خراب شده و به شوهرش گله كرد. شوهرش پرسيد : چرا خشت روی آن گذاشتی؟ عروس گفت :‌ مادرت ياد داد. راست كه ميگن عروس و مادرشوهر با هم نمی سازند. مادر شوهر رسيد و خنده كنان گفت : دروغ من در جواب دروغهای تو بود، من اينكار را كردم تا خودپسندی را كنار بگذاری و تجربه ديگران را مسخره نكنی . عروس گفت : من ترسيدم شما مرا سرزنش كنيد. مادر شوهر گفت : سرزنش مال كسی است كه به دروغ می خواهد بگويد كه همه چيز را می دانم . هيچ كس از روز اول همه كارها را بلد نيست ولی اگر خودخواه نباشد بهتر ياد می گيرد . حالا هم ناراحت نباشيد ، من جداگانه برايتان پلو پخته ام و حاضر است برويد آنرا بياوريد و سر سفره ببريد. «یک خشت هم بگذار در دیگ» وقتی به كار ميرود كه كسی چيزی بپرسد و بعد از شنيدن جواب بگويد : خودم همين فكر را می كردم. 🍔🍧🍎🍰🍗 @menoeslami
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸 عروس خودپسندی، آشپزی بلد نبود و نزد مادرشوهرش زندگی مي كرد. مادرشوهر پخت و پز را بعهده داشت. يک روز مادرشوهر مريض شد و از قضا آن روز مهمان داشتند. عروس می خواست پلو بپزد ولی بلد نبود ، پيش خودش فكر كرد اگر از كسی نپرسد پلويش خراب می شود و اگر از مادر شوهرش بپرسد آبرويش می رود و او را سرزنش می كند. پيش مادر شوهرش رفت و سعي كرد طوری سوال كند كه او متوجه نشود كه بلد نيست آشپزی كند. از مادرشوهر پرسيد: چند پيمانه برنج بپزم كه نه كم باشد، نه زياد؟ مادر شوهر جواب سوال را داد و پرسيد : پختن آن را بلدی؟ عروس گفت: اختيار داريد تا حالا‌ هزار بار پلو پخته ام. ولی اگر شما هم بفرمائيد بهتر است. مادرشوهر گفت: اول برنج را خوب بايد پاک كنی عروس گفت: ميدانم. مادرشوهر گفت : بعد دو بار آن را می شویی و می گذاری تا چند ساعت در آب بماند. عروس گفت : ميدانم. مادرشوهر گفت : برنجها را توی ديگ می ريزی و روی آن آب می ريزی و كمی نمک می ريزی و می گذاری روی اجاق تا بجوشد. عروس گفت : اينها را می دانم. مادرشوهر گفت : وقتی ديدی مغز برنج زير دندان خشک نيست، آن را در آبكش بريز تا آب زيادی آن برود . بعد دوباره آنرا روی ديگ بگذار و رويش را روغن بده. عروس گفت : اينها را می دانم. مادر شوهر از اينكه هی عروس می گفت خودم می دانم ناراحت شد و فكر كرد به او درسی بدهد تا اينقدر مغرور نباشد... برای همين گفت: يک خشت هم بر در ديگ بگذار و روی آنهم آتش بريز و بگذار تا يک ساعت بماند و برنج خوب دم بكشد. عروس گفت : متشكرم ولی اينها را می دانستم. عروس به تمام حرفها عمل كرد و آخر هم يک خشت خام بر در ديگ گذاشت. ولی بعد از چند دقيقه خشت بر اثر بخار ديگ وا رفت و توی برنجها ريخت. عروس كه رفت پلو را بكشد ديد پلو خراب شده و به شوهرش گله كرد. شوهرش پرسيد : چرا خشت روی آن گذاشتی؟ عروس گفت :‌ مادرت ياد داد. راست كه ميگن عروس و مادرشوهر با هم نمی سازند. مادر شوهر رسيد و خنده كنان گفت : دروغ من در جواب دروغهای تو بود، من اينكار را كردم تا خودپسندی را كنار بگذاری و تجربه ديگران را مسخره نكنی . عروس گفت : من ترسيدم شما مرا سرزنش كنيد. مادر شوهر گفت : سرزنش مال كسی است كه به دروغ می خواهد بگويد كه همه چيز را می دانم . هيچ كس از روز اول همه كارها را بلد نيست ولی اگر خودخواه نباشد بهتر ياد می گيرد . حالا هم ناراحت نباشيد ، من جداگانه برايتان پلو پخته ام و حاضر است برويد آنرا بياوريد و سر سفره ببريد. «یک خشت هم بگذار در دیگ» وقتی به كار ميرود كه كسی چيزی بپرسد و بعد از شنيدن جواب بگويد : خودم همين فكر را می كردم. 🍔🍧🍎🍰🍗 @menoeslami
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸 عروس خودپسندی، آشپزی بلد نبود و نزد مادرشوهرش زندگی مي كرد. مادرشوهر پخت و پز را بعهده داشت. يک روز مادرشوهر مريض شد و از قضا آن روز مهمان داشتند. عروس می خواست پلو بپزد ولی بلد نبود ، پيش خودش فكر كرد اگر از كسی نپرسد پلويش خراب می شود و اگر از مادر شوهرش بپرسد آبرويش می رود و او را سرزنش می كند. پيش مادر شوهرش رفت و سعي كرد طوری سوال كند كه او متوجه نشود كه بلد نيست آشپزی كند. از مادرشوهر پرسيد: چند پيمانه برنج بپزم كه نه كم باشد، نه زياد؟ مادر شوهر جواب سوال را داد و پرسيد : پختن آن را بلدی؟ عروس گفت: اختيار داريد تا حالا‌ هزار بار پلو پخته ام. ولی اگر شما هم بفرمائيد بهتر است. مادرشوهر گفت: اول برنج را خوب بايد پاک كنی عروس گفت: ميدانم. مادرشوهر گفت : بعد دو بار آن را می شویی و می گذاری تا چند ساعت در آب بماند. عروس گفت : ميدانم. مادرشوهر گفت : برنجها را توی ديگ می ريزی و روی آن آب می ريزی و كمی نمک می ريزی و می گذاری روی اجاق تا بجوشد. عروس گفت : اينها را می دانم. مادرشوهر گفت : وقتی ديدی مغز برنج زير دندان خشک نيست، آن را در آبكش بريز تا آب زيادی آن برود . بعد دوباره آنرا روی ديگ بگذار و رويش را روغن بده. عروس گفت : اينها را می دانم. مادر شوهر از اينكه هی عروس می گفت خودم می دانم ناراحت شد و فكر كرد به او درسی بدهد تا اينقدر مغرور نباشد... برای همين گفت: يک خشت هم بر در ديگ بگذار و روی آنهم آتش بريز و بگذار تا يک ساعت بماند و برنج خوب دم بكشد. عروس گفت : متشكرم ولی اينها را می دانستم. عروس به تمام حرفها عمل كرد و آخر هم يک خشت خام بر در ديگ گذاشت. ولی بعد از چند دقيقه خشت بر اثر بخار ديگ وا رفت و توی برنجها ريخت. عروس كه رفت پلو را بكشد ديد پلو خراب شده و به شوهرش گله كرد. شوهرش پرسيد : چرا خشت روی آن گذاشتی؟ عروس گفت :‌ مادرت ياد داد. راست كه ميگن عروس و مادرشوهر با هم نمی سازند. مادر شوهر رسيد و خنده كنان گفت : دروغ من در جواب دروغهای تو بود، من اينكار را كردم تا خودپسندی را كنار بگذاری و تجربه ديگران را مسخره نكنی . عروس گفت : من ترسيدم شما مرا سرزنش كنيد. مادر شوهر گفت : سرزنش مال كسی است كه به دروغ می خواهد بگويد كه همه چيز را می دانم . هيچ كس از روز اول همه كارها را بلد نيست ولی اگر خودخواه نباشد بهتر ياد می گيرد . حالا هم ناراحت نباشيد ، من جداگانه برايتان پلو پخته ام و حاضر است برويد آنرا بياوريد و سر سفره ببريد. «یک خشت هم بگذار در دیگ» وقتی به كار ميرود كه كسی چيزی بپرسد و بعد از شنيدن جواب بگويد : خودم همين فكر را می كردم. 🍔🍧🍎🍰🍗 @menoeslami
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸 عروس خودپسندی، آشپزی بلد نبود و نزد مادرشوهرش زندگی مي كرد. مادرشوهر پخت و پز را بعهده داشت. يک روز مادرشوهر مريض شد و از قضا آن روز مهمان داشتند. عروس می خواست پلو بپزد ولی بلد نبود ، پيش خودش فكر كرد اگر از كسی نپرسد پلويش خراب می شود و اگر از مادر شوهرش بپرسد آبرويش می رود و او را سرزنش می كند. پيش مادر شوهرش رفت و سعي كرد طوری سوال كند كه او متوجه نشود كه بلد نيست آشپزی كند. از مادرشوهر پرسيد: چند پيمانه برنج بپزم كه نه كم باشد، نه زياد؟ مادر شوهر جواب سوال را داد و پرسيد : پختن آن را بلدی؟ عروس گفت: اختيار داريد تا حالا‌ هزار بار پلو پخته ام. ولی اگر شما هم بفرمائيد بهتر است. مادرشوهر گفت: اول برنج را خوب بايد پاک كنی عروس گفت: ميدانم. مادرشوهر گفت : بعد دو بار آن را می شویی و می گذاری تا چند ساعت در آب بماند. عروس گفت : ميدانم. مادرشوهر گفت : برنجها را توی ديگ می ريزی و روی آن آب می ريزی و كمی نمک می ريزی و می گذاری روی اجاق تا بجوشد. عروس گفت : اينها را می دانم. مادرشوهر گفت : وقتی ديدی مغز برنج زير دندان خشک نيست، آن را در آبكش بريز تا آب زيادی آن برود . بعد دوباره آنرا روی ديگ بگذار و رويش را روغن بده. عروس گفت : اينها را می دانم. مادر شوهر از اينكه هی عروس می گفت خودم می دانم ناراحت شد و فكر كرد به او درسی بدهد تا اينقدر مغرور نباشد... برای همين گفت: يک خشت هم بر در ديگ بگذار و روی آنهم آتش بريز و بگذار تا يک ساعت بماند و برنج خوب دم بكشد. عروس گفت : متشكرم ولی اينها را می دانستم. عروس به تمام حرفها عمل كرد و آخر هم يک خشت خام بر در ديگ گذاشت. ولی بعد از چند دقيقه خشت بر اثر بخار ديگ وا رفت و توی برنجها ريخت. عروس كه رفت پلو را بكشد ديد پلو خراب شده و به شوهرش گله كرد. شوهرش پرسيد : چرا خشت روی آن گذاشتی؟ عروس گفت :‌ مادرت ياد داد. راست كه ميگن عروس و مادرشوهر با هم نمی سازند. مادر شوهر رسيد و خنده كنان گفت : دروغ من در جواب دروغهای تو بود، من اينكار را كردم تا خودپسندی را كنار بگذاری و تجربه ديگران را مسخره نكنی . عروس گفت : من ترسيدم شما مرا سرزنش كنيد. مادر شوهر گفت : سرزنش مال كسی است كه به دروغ می خواهد بگويد كه همه چيز را می دانم . هيچ كس از روز اول همه كارها را بلد نيست ولی اگر خودخواه نباشد بهتر ياد می گيرد . حالا هم ناراحت نباشيد ، من جداگانه برايتان پلو پخته ام و حاضر است برويد آنرا بياوريد و سر سفره ببريد. «یک خشت هم بگذار در دیگ» وقتی به كار ميرود كه كسی چيزی بپرسد و بعد از شنيدن جواب بگويد : خودم همين فكر را می كردم. 🍔🍧🍎🍰🍗 @menoeslami