#داستان_کوتاه
قلب کوچک
من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو.
مادربزرگم میگوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند، مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت میکند.
برای همین هم، مدتی ست دارم فکر میکنم این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم؛ یعنی، راستش، چطور بگویم؟ دلم میخواهد تمام این قلب کوچولو را مثل یک خانه قشنگ کوچولو، به کسی بدهم که خیلی خیلی دوستش دارم...
یا... نمیدانم...
کسی که خیلی خوب است، کسی که واقعا حقش است توی قلب خیلی کوچولو و تمیز من خانه داشته باشد.
خب راست میگویم دیگر . نه؟
پدرم میگوید: قلب، مهمان خانه نیست که آدمها بیایند، دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانهی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد...
قلب، راستش نمیدانم چیست، اما این را میدانم که فقط جای آدمهای خیلی خیلی خوب است. برای همیشه ...
خب... بعد از مدتها که فکر کردم، تصمیم گرفتم قلبم را بدهم به مادرم، تمام قلبم را تمام تمامش را بدهم به مادرم، و این کار را هم کردم اما...
اما وقتی به قلبم نگاه کردم، دیدم، با این که مادر خوبم توی قلبم جا گرفته، خیلی هم راحت است، باز هم نصف قلبم خالی مانده...
خب معلوم است. من از اول هم باید عقلم میرسید و قلبم را به هر دوتاشان میدادم؛ به پدرم و مادرم.
پس، همین کار را کردم.
بعدش میدانید چطور شد؟ بله، درست است. نگاه کردم و دیدم که بازهم، توی قلبم، مقداری جای خالی مانده...
فورا تصمیم گرفتم آن گوشه خالی قلبم را بدهم به چند نفر؛ چند نفر که خیلی دوستشان داشتم؛ و این کار را هم کردم:
برادر بزرگم، خواهر کوچکم، پدر بزرگم، مادر بزرگم، یک دایی مهربان و یک عموی خوش اخلاقم را هم توی قلبم جا دادم...
فکر کردم حالا دیگر توی قلبم حسابی شلوغ شده... این همه آدم، توی قلب به این کوچکی، مگر میشود؟
اما وقتی نگاه کردم،خدا جان! میدانید چی دیدم؟
دیدم که همه این آدمها، درست توی نصف قلبم جا گرفتهاند؛ درست نصف!
با اینکه خیلی راحت هم ولو شده بودند و میگفتند و میخندیدند. و هیچ گلهیی هم از تنگی جا نداشتند...
من وقتی دیدم همهی آدمهای خوب را دارم توی قلبم جا میدهم، سعی کردم این عموی پدرم را هم ببرم توی قلبم و یک گوشه بهش جا بدهم... اما... جا نگرفت... هرچی کردم جا نگرفت...
دلم هم سوخت... اما چکار کنم؟ جا نگرفت دیگر. تقصیر من که نیست حتما تقصیر خودش است. یعنی، راستش، هر وقت که خودش هم، با زحمت و فشار، جا میگرفت، صندوق بزرگ پولهایش بیرون میماند و او، دَوان دَوان از قلبم میآمد بیرون تا صندوق را بردارد...
نویسنده: نادر ابراهیمی
@MER30TV 👈💯
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💓اگر ما نمیتوانیم کارهای بزرگ انجام دهیم ولی میتوانیم کارهای کوچک رو با عشق بزرگ انجام دهیم.💓
باعشق کار کنیم❣️
سلام صبحتون بخیر🌸
@MER30TV 👈💯
پارک محل ما بعضی باغچه ها رو تیک تیکه کرده میده دست بازنشسته ها میان سبزیجات میکارن
کار خوب همیشه هزینه خاصی هم نمیخواد
*حسن جعفری
@MER30TV 👈💯
10.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعضیا وقتی چنین صحنه هایی میبینن غر میزنن و فیلمش رو میفرستن این طرف و اون طرف و شروع تحقیر مردم ایران
بعضیام مثل این هموطن از وقتشون میزنن و سعی میکنند قدمی برای حفظ و بهبود کشورشون بردارن
منطقه چایباغ سوادکوه-مازندران
@MER30TV 👈💯
🔴حادثه تیراندازی مقابل بنیاد شهید منجر به جراحت 2 مامور ناجا شد
🔸در پی تجمع تعدادی از افراد مقابل بنیاد شهید و امور ایثارگران، شخصی با سلاح کمری اقدام به تیراندازی به سمت مامورین و شهروندان کرد که در این حادثه دو نفر از مامورین پلیس پایتخت بر اثر اصابت گلوله از ناحیه پا و صورت مجروح و جهت مداوا به بیمارستان منتقل شدند.
🔸متهم دستگیر و بازجویی از او در حال انجام است
🔸در حال حاضر امنیت در خیابان طالقانی و مناطق اطراف برقرار و مورد خاصی وجود ندارد
🔸در این حادثه تاکنون گزارشی مبنی بر شهادت مامورین و یا شهروندان گزارش نشده است
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥢چطوری با چاپستیک غذا بخوریم؟
بیچاره ژاپنیه هنگ کرد😁
@MER30TV 👈💯
جای خالی «ملیکا» شهروند مینوشهری در مدرسه که همکلاسی های وی با بغض و گریه و گذاشتن عکس گرامی داشتند🥀🖤
ملیکا در جریان حادثه متروپل جان خود را از دست داد.
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 دزدی کلاغ از راننده تاکسی
🔹وقتي راننده تاکسی در حال گفتگو با همکاران خود بود، یک کلاغ از غفلت او استفاده و اسکناسهایی را که او در داخل خودرو گذاشته بود، سرقت میکند.
@MER30TV 👈💯