فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک دقیقه تمرین برای تونل کارپال !💻
▫️گرفتگی تونلکارپال یکی از شایع ترین درگیری عصبه که معمولا کاربران کامپیوتر که با موس و کیبورد کار میکنن یا نجار ها، مکانیک ها رانندگان یا خانم های خانه دار درگیر این اختلال میشن
+ این ویدئو رو حتما برای کسایی که میدونید چند وقتی از درد مچ دستشون رنج میبرن، بفرستید
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این آقا به مدت هفت روز چشماشو بسته
احساسشو ببینید🥹🥹
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی خدا جواب دعاهاتو داده🥺🥺🥺...
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این یعنی پیرشدیم
اون زمان جواد فروغی نقش نجم الدین شریعتی رو داشت
آرزوی مادرها😊😁
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#معرفی_کتاب
انسان برای توانستن خلق شده است، نه نتوانستن! اگر خواستِ خدا بر ناتوانیِ انسان بود، از اصل، انسانی خلق نمیکرد
کتاب مردی در تبعید ابدی
نادر ابراهیمی
@MER30TV 👈💯
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عمر ما سرمایه ماست......
@MER30TV 👈💯
8.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانمم مریض شده دارم کمکش می کنم🤔😢🤪😎
@MER30TV 👈💯
دو دوست - @mer30tv.mp3
3.63M
#قصه_کودکانه
یه قصه شیرین😍
برای کودک دلبند شما🥰
هر شب
ساعت 20:30
در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃
@MER30TV 👈💯
#داستان_شب
طنزجبهه
می روم حلیم بخرم😊
آن قدر کوچک بودم که حتی کسی به حرفم نمیخندید. هر چی به بابا و ننه ام میگفتم میخواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمیگذاشتند. حتی در بسیج روستا هم وقتی گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشته ام خندیدند. مثل سریش چسبیدم به پدرم که حتما باید بروم جبهه، آخر سر کفری شد و فریاد زد: «به بچه که رو بدهی سوارت میشود. آخه تو نیم وجبی میخواهی بروی جبهه چه گِلی به سرت بگیری.»
دست آخر که دید من مثل کنه به او چسبیده ام رو کرد به طویله مان و فریاد زد: «آهای نورعلی! بیا این را ببر صحرا و تا میخورد کتکش بزن! و بعد آن قدر ازش کار بکش تا جانش در بیاید.»
قربان خدا بروم که یک برادر غول پیکر بهم داده بود که فقط جان میداد برای کتک زدن. یک بار الاغ مان را چنان زد که بدبخت سه روز صدایش در نیامد. نورعلی دوید طرفم و مرا بست به پالان الاغ و رفتیم صحرا. آن قدر کتکم زد که مثل نرمتنان مجبور شدم مدتی روی زمین بخزم و حرکت کنم!
به خاطر اینکه ده ما مدرسه راهنمایی نداشت، بابام من و برادر کوچکم را که کلاس اول راهنمایی بود آورد شهر و یک اتاق در خانه فامیل اجاره کرد و برگشت. چند مدتی درس خواندم و دوباره به فکر رفتن به جبهه افتادم. رفتم ستاد اعزام و آن قدر فیلم بازی کردم تا اینکه مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت. روزی که قرار بود اعزام شویم صبح زود به برادر کوچکم گفتم: «من میروم حلیم بخرم و زودی بر میگردم.»
قابلمه را برداشتم و دم در خانه آن را زمین گذاشتم و یا علی مدد! رفتم که رفتم.
درست سه ماه بعد از جبهه برگشتم در حالی که این مدت از ترس حتی یک نامه برای خانواده نفرستاده بودم. سر راه از حلیم فروشی یک کاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه. در زدم. برادر کوچکترم در را باز کرد و وقتی حلیم را دید با طعنه گفت: چه زود حلیم خریدی و برگشتی!»
خنده ام گرفت. داداشم سر برگرداند و فریاد زد: «نورعلی! بیا که احمد آمده» با شنیدن اسم نور علی چنان فرار کردم که کفشم دم در خانه جا ماند. !
@MER30TV 👈💯