شناخت امام زمان - قسمت هفتم.mp3
2.44M
📝 موضوع: #شناخت_امام_زمان⁷
🎙┆استـادمحمودی
#سلسله_مباحث_مهدوی
#پادکست
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
•°♢بســـــمࢪبالشـھـداوالصـدیقیـن♢°•
📦#صندوق_کمکهای_مردمی
⇦دࢪخواستهمکاࢪیازنیکوکاࢪانو
خیࢪینبࢪایکمکࢪسانی
فوࢪی،آگاهانهومستقیم
📌در راستای پیشرفتوگسترش
مجموعهوبرنامههایفرهنگےنیـازبه
تبلیغاتبزرگوگستردههست➣
🚺 لذا ازهمراهانعزیز
خواهشنمدیم بهنیتبرآوردهشدنحوائج
درحدتوان کمکهاینقدیخودرابه
شمارهحسابزیرواریزنمایند.↯
⇦6037-9972-9127-6690 💳
> اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
✐"﷽"↯ 📜#رمان_پلاک_پنهان 💟#پارت_هشتاد_شش ـــ صغری بس کن دیگه ــ اِ صبر کن بقیشو برات تعریف کنم ــ
✐"﷽"↯
📜#رمان_پلاک_پنهان
💟#پارت_هشتاد_هفت
سمانه کمیل را کنار زد و سریع وارد خانه شد ،با دیدن آرش با چشمان سرخ ازگریه و رد دست کمیل بر روی گونه اش،حیرت زده و عصبی به طرف کمیل برگشت و گفت:
ــ اینجا چه خبره؟آرش چشه؟برا چی با اون وضع رفتی دنبالش،میدونی زندایی نزدیک بود از ترس سکته کنه،اصلا برا چی اوردیش اینجا
آرش از جایش بلند شد و به سمت سمانه آمد و چادرش را در دست گرفت و با التماس گفت:
ــ آجی سمانه توروخدا بهش بگو منو نندازه زندان آجی بهش بگو
کمیل ارش را هل داد و سمانه را به طرف خودش کشید و غرید:
ــ خفه شو احمق،آخرین بارت باشه بهش نزدیک میشی یا بهاش حرف میزنی فهمیدی؟
اما آرش از ترس اینکه در زندان بیفتد از تقلا دست بردار نبود.
ــ آجی کمیل دوست داره،بهش بگی قبول میکنه آجی به خاطر مامانو بابام ،باور کن مجبور بودم ،والا کی دوس داره اینکارو با خواهر و بردارش بکنه
سمانه که کم کم مسئله برای او حل می شد نا باور پیراهن کمیل در دستانش فشرده شد و با بغض نالید:
ــ کمیل ،آرش دارع چی میگه
کمیل شانه ی سمانه را در آغوش گرفت و آرام زمزمه کرد:
ــ تو فقط آروم باش همه چیو خودم حل میکنم
و با عصبانیت رو به آرش گفت:
ــ تو هم تکلیفت معینه ،کاری میکنم هزار بار از به دنیا اومدنت پشیمون بشی،حالا هم از جلو چشام گم شو
ــ توروخدا کمیل،جان سمانه اینکارو نکن ،اصلا به خاطر بابام،فکر کن همه بفهمن برا بابام آبرو نمیمونه
آرش دست بر نقطه ضعف او گذاشت،کمیل عصبی فریاد زد:
ــ خفه شو،تو اگه نگران دایی بودی اینکارو نمیکردی
از سمانه جدا شد و بازوی آرش را در دست گرفت، و او را در حالی که او را قسم میداد
به طرف در برد:
ــ خودتو خسته نکن که نظرم عوض نمیشه،در را باز کرد و آرش را بیرون کرد و در را بست ،سرش را به در چسباند و چشمانش را بست.
صدای فریاد و التماس و ضربه هایی که آرش به در می زد ،دل کمیل را خون می کرد ،اما او هم آدم است کم می آورد،بخصوص اگر خیانتی از خانواده ی خود ببیند،
با قرار گرفتن دست لرزان و سردی بر شانه اش آرام برگشت،که با چشمان اشکی و سرخی مواجه شد.
می دانست سمانه الان چه حالی دارد،او هم داغون بود،نگاهشان در هم گره خورد.
کمیل زیر لب زمزمه کرد:
ــ سمانه دیگه کم اوردم
✍🏽نویسنده:فاطمهامیری
#ادامه_دارد...
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4
🔻دانشجوۍمدافعحرمۍڪهدر
روزدانشجوبهشهادٺرسید
⃟شهیداحمدقاسمیڪرانۍ
آزمونڪارشناسیارشدمکانیڪپذیرفتهشدهبود
ڪهعشقبهدفاعازاسلاماورابهدانشگاهجهاد ڪشاند
تااینڪهدر۱۶آذرسال۹۴بهشهادٺرسید🍃
#دانشجو_مدافع_انقلاب
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
🔻دانشجوۍمدافعحرمۍڪهدر روزدانشجوبهشهادٺرسید ⃟شهیداحمدقاسمیڪرانۍ آزمونڪارشناسیارشدمکانیڪپذیر
❥••□ ⃟🕊
👨🎓دانشجو
موذنجامعہاسٺ→
اگرخواببماند↓
نماز امٺقضامیشود...↻
⃟شهیدبهشتۍ
#روز_دانشجو
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
⃟ ♥ ⃟ الـۅعــدهۅفـــا🙌🏻 اعضـاۍمحتــࢪمسـلام🌿 ⇦بالاخـࢪهࢪوزشـࢪوع #چلهحـاجـتࢪوایۍ فـࢪا
❤️Γ∞
^خۆشبخٺآنھ خـدآ
خیلۍبزࢪگتراز↯
دلۆآپسۍهاۍمآهسٺ🌱
روزسـۍام#چلهحـاجـتࢪوایۍ
فراموش نشود❌
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
14.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⅌ ͜͡
-------------
^ࢪفیــقࢪوزهــایتنهاییــݥ
یهشهیــدگمنـ∞ـاݥ
#استوری|#شهید_ابراهیم_هادی
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
⅌ ͜͡ ------------- ^ࢪفیــقࢪوزهــایتنهاییــݥ یهشهیــدگمنـ∞ـاݥ #استوری|#شهید_ابراهیم_هادی #ڱـڔدان
❥••□ ⃟🕊
↫|تــو|چِهکَردهاۍ؟
ڪهخُـداهَمِهاتـ راٰ🌱
بَراۍِخودَشخواسٺ↬
وَ نَصیبمــا↓
چیزینَگُذاشٺ💔
#شهید_گمنام
°.•🤲🏻•.°
میدونۍ یڪی از خوبـیای
نمـاز اول وقـت ایـنه ڪھ
اون لحظھ میدونۍ امام زمانـتم
داره نـماز مۍخونـھ؟🌱
#نمازاولوقت