مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
⃟ ♥ ⃟ الـۅعــدهۅفـــا🙌🏻 اعضـاۍمحتــࢪمسـلام🌿 ⇦بالاخـࢪهࢪوزشـࢪوع #چلهحـاجـتࢪوایۍ فـࢪا
❤️Γ∞
^خۆشبخٺآنھ خـدآ
خیلۍبزࢪگتراز↯
دلۆآپسۍهاۍمآهسٺ🌱
روزسـۍام#چلهحـاجـتࢪوایۍ
فراموش نشود❌
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
14.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⅌ ͜͡
-------------
^ࢪفیــقࢪوزهــایتنهاییــݥ
یهشهیــدگمنـ∞ـاݥ
#استوری|#شهید_ابراهیم_هادی
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
⅌ ͜͡ ------------- ^ࢪفیــقࢪوزهــایتنهاییــݥ یهشهیــدگمنـ∞ـاݥ #استوری|#شهید_ابراهیم_هادی #ڱـڔدان
❥••□ ⃟🕊
↫|تــو|چِهکَردهاۍ؟
ڪهخُـداهَمِهاتـ راٰ🌱
بَراۍِخودَشخواسٺ↬
وَ نَصیبمــا↓
چیزینَگُذاشٺ💔
#شهید_گمنام
°.•🤲🏻•.°
میدونۍ یڪی از خوبـیای
نمـاز اول وقـت ایـنه ڪھ
اون لحظھ میدونۍ امام زمانـتم
داره نـماز مۍخونـھ؟🌱
#نمازاولوقت
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
•💚 ⃟۞•
✾گࢪچهمهدۍعجبـودغــایبولۍ
سرخوشݥبࢪنایبشسیــدعلۍ
#تم_ایتا
#رهبر
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
29.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⅌ ͜͡
-------------⠀⠀ོ ⠀⠀
قࢪبــونِڪبوتراۍحࢪمِ
امامحســــن؏🕊💚
⠀⠀ོ ⠀⠀
#استوری
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
⅌ ͜͡ -------------⠀⠀ོ ⠀⠀ قࢪبــونِڪبوتراۍحࢪمِ امامحســــن؏🕊💚 ⠀⠀ོ ⠀⠀ #استوری #ڱـڔدانمنتظـڔان
𖦸--⃝☘•
⇜یڪ حسـن گفتــ🗣ـمُ یڪ عمـــࢪ
نمک گیـر شــدم⠀⠀
↚خوش بــہ حالم ڪہ نمڪ گیــــࢪِ
شَهِ بےحرمـــــم
⠀⠀ོ ⠀⠀
#دوشنبههایامـاݦحسنۍ
↯ ͜͡⚠️
گـناهیعنــے!:
افتـادݧازچشـــمِ
مهــدیفاطمـــه•؏•
مادچـــــاڔفرامـوشےشـــدهایم(:
یادماڹرفتہڪه
یتیمماندهایـــم...🥀
#أینأبـانا💔
#تلنگرمهدوۍ
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
✐"﷽"↯ 📜#رمان_پلاک_پنهان 💟#پارت_هشتاد_هفت سمانه کمیل را کنار زد و سریع وارد خانه شد ،با دیدن آرش ب
✐"﷽"↯
📜#رمان_پلاک_پنهان
💟#پارت_هشتاد_هشت
سمانه لیوان اب را جلوی کمیل گذاشت و کنارش نشست،کمیل عمیقا در فکر بود،سمانه می دانست از چه چیزی عذاب می کشید،نگران دایی محمد بود و می دانست اگر بین همه پیچیده شود که پسر سرهنگ رادمنش برای گروه خلافکاری جاسوسی می کرده،دیگر آبرویی برای محمد نمی ماند.
"پسر نوح با بدان بنشست "
آرام صدایش کرد:
ــ کمیل
ــ جانم
ــ میخوای چیکار کنی
کمیل به مبل تکیه داد و نالید:
ــ نمیدونم،نمیدونم سمانه،به هر راه حلی که فکر میکنم آخرش میخوره به دایی محمد،داغون میشه اگه بفهمه
سمانه دست مردانه ی کمیل را در دست گرفت وگفت:
ــ نمیخوای بگی این گروه کیه که آرشو مجبور به این کار کردنت؟اصلا چرا تو؟
کمیل پوزخندی زد و گفت:
ــ مجبور؟آرش پول لازم داشته ،اونا هم بهش پول میدادن در مقابل اون گزارش من و عکسای تورو تحویل می داده
کمیل با تصور اینکه عکس های سمانه در روز عقد و دورهمی های خودمونی در دست آن ها باشد و با چشمان کثیفشان ،همسر پاکش را نگاه می کردند،دستانش از زور خشمـ در دستان سمانه مشت شد.
سمانه نگران نگاهی به او اونداخت و گفت:
ــ کمیل چی داره اذیتت میکنه،نگا صورتت از عصبانیت سرخ شده ،چرا منو محرمت نمیدونی ؟
ــ تو محرمتر از هرکسی برام سمانه،اما ب
عضی حرف ها برای تو سنگینن،تودختری ،لطیفی،حساسی.
ــ قول میدم دیگه لطیف نباشم تو هم همه حرفاتو بزن ،باور کن تورو اینجوری آشفته میبینم دلم خون میشه،باور کن ناراحتیت منو هم ناراحت میکنه
کمیل لبخند تلخی برروی لبانش نشست،اما تا می خواست جواب حرف های زیبای سمانه را بدهد گوشی اش زنگ خورد.
شماره ناشناس بود،کمیل گوشی را برداشت و دکمه اتصال را لمس کرد:
ــ بله بفرمایید
ــ به به جناب سرگرد
ــ شما
ــ نشناختی؟تیمور جانتم
کمیل لعنتی زیر لب گفت
ــ شنیدم از وقتی فهمیدی عکسای زنت دستمه عصبی شدی؟
ــ خفه شو عوضی
ــ اوه اوه بی ادب نشو دیگه،میدونی تو اصلا سلیقه نداشتی،اما تو زن گرفتن خوب سلیقه به خرج دادی
کمیل عصبی از جایش بلند شد و گفت:
ــ ببند دهنتو ،من میکشمت ،میکشمت تیمور به مولا قسم میکشمت
✍🏽نویسنده:فاطمهامیری
#ادامه_دارد...
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f