eitaa logo
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا 🇮🇷
40هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
5هزار ویدیو
561 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤تبلیغات↯ @meraj_shohada_tblighat ✤کانال‌های‌ما↯ @meraj_shohada_namazshab @bab_al_zahra ⛺️موکب↯ @meraj_shohada_mokeb ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra
مشاهده در ایتا
دانلود
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا 🇮🇷
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_چهل‌وپنجم🌸/#اهانت‌به‌رهبر❌ بعد هم به
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/🇮🇷 مؤسسه ای در نجف بود به نام اسلام اصیل که مشغول کار چاپ و تکثیر جزوات و کتاب بود. من با اینکه متولد قم بودم اما ساکن نجف شده و در این مؤسسه کار می کردم. اولین بار هادی ذوالفقاری را در این مؤسسه دیدم. پسر بسیار با ادب و شوخ و خنده رویی بود. او در مؤسسه کار می کرد و همان جا زندگی و استراحت می کرد. طلبه بود و در مدرسه کاشف الغطا درس می خواند. من ماشین داشتم یک روز پنج شنبه راهی کربلا بودم که هادی گفت: داری میری کربلا؟ گفتم آره من هر شب جمعه با چند تا از رفیق ها می ریم راستی جا داریم تو نمی خوای بیای؟ گفت جدی میگی؟ من آرزو داشتم بتونم هر شب جمعه برم کربلا. ساعتی بعد با هم راهی شدیم ما توی راه با رفقا می گفتیم و می خندیدیم شوخی میکردیم سربه سر هم می گذاشتیم اما هادی ساکت بود. بعد اعتراض کرد و گفت: ما داریم برای زیارت کربلا میریم. بسه، این قدر شوخی نکنید. او می گفت، اما ما گوش نمی کردیم. برای همین رویش را از ما برگرداند و بیرون جاده را نگاه می کرد. به کربلا که رسیدیم ما با هم به زیارت رفتیم. اما هادی می گفت: اینجا جای زیارت دسته جمعی نیست. هر کی باید تنها بره و تو حال خودش باشه ما هم به او محل نمی گذاشتیم و کار خودمان را می کردیم! در مسیر برگشت باز همان روال را داشتیم شوخی میکردیم و می خندیدیم. هادی می گفت من دیگر با شما نمی آیم شما قدر زیارت امام حسین آن هم شب جمعه را نمی دانید. اما دوباره هفته ی بعد که به شب جمعه می رسید از من می پرسید؟ کی می ری کربلا؟ 🦋همراهمون باشید😉 🌸|@ebrahim_babak_navid_delha .
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا 🇮🇷
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_چهل‌وششم🌸/#اسلام‌اصیل🇮🇷 مؤسسه ای در ن
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/🇮🇷 هادی گذرنامه ی معتبر نداشت برای همین تنها رفتن برایش خطرناک بود. دوباره با ما می آمد و بر می گشت. اما بعد از چند هفته ی دیگر به شوخی های ما توجهی نداشت. او برای خودش مشغول ذکر و دعا بود. توی کربلا هم از ما جدا میشد. خودش بود و آقا ابا عبدالله. بعد هم سر ساعتی که معین میکردیم می آمد کنار ماشین روزهای خوبی بود. هادی غیر مستقیم خیلی چیزها به ما یاد داد. یادم هست هادی خیلی آدم ساده و خاکی بود. در آن ایام با دوچرخه از محل مؤسسه به حوزه ی علمیه می رفت برای همین از او ایراد گرفته بودند. می گفت: برای من مهم نیست که چه می گویند. مهم درس خواندن و حضور در کنار مولا علی است. مدتی که گذشت از کار در مؤسسه بیرون آمد حسابی مشغول درس شد. عصرها هم برای مردم مستحق به صورت رایگان کار می کرد.به من گفت: می خوام لوله کشی یاد بگیرم خیلی از این مردم نجف به آب لوله کشی احتیاج دارند و پول ندارند. رفت پیش یکی از دوستان و کار لوله کشیهای جدید با دستگاه حرارتی را یاد گرفت. آنچه را که برای لوله کشی احتیاج بود از ایران تهیه کرد. حالا شده بود یک طلبه ی لوله کش یادم هست دیگر شهریه ی طلبگی نمی گرفت. او زندگی زاهدانه ای را آغاز کرده بود. یک بار از او پرسیدم تو که شهریه نمی گیری برای کار هم مزد نمی گیری پس برای غذا چه می کنی؟ گفت: بیشتر روزهای خودم را با چای و بیسکویت می گذرانم با این حال روز به روز حالات معنوی او بهتر میشد. از آن طلبه هایی بود که به فکر تهذیب نفس و عمل به دستورات دین هستند. 🦋همراهمون باشید😉 🌸|@ebrahim_babak_navid_delha .