eitaa logo
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا 🇮🇷
40.2هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
5هزار ویدیو
555 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤تبلیغات↯ @meraj_shohada_tblighat ✤کانال‌های‌ما↯ @meraj_shohada_namazshab @bab_al_zahra ⛺️موکب↯ @meraj_shohada_mokeb ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 ایشان فرد نظامی نبود و شغل ایشان هم به این مسئله ربطی نداشت ولی درباره علت عزیمت به سوریه، خود شهید نامه ای نوشته و علت این موضوع را توضیح داده است. آنچه که من می توانم عنوان کنم این است که ما همه شنیده ایم و می دانیم که امام عصر عجل الله تعالی فرجه بر اعمال ما حاضر و ناظر هستند و اعمال ما را می بینند و همه کارهای ما به محضر حضرت(عج) عرضه می شود. اما صرف ِ «دانستنِ» یک چیز است و اینکه شما با گوشت و پوست و استخوان این دیده شدن را «حس کنید» یک چیز دیگر است. شهید پورهنگ می گفت: «من احساس شرم می کنم از اینکه هر روز صبح از خواب بیدار می شوم و در کنار خانواده ام هستم در حالی که دشمن در سوریه قصد جسارت به حرم دختر امیرالمومنین (ع) را دارد. من از امام زمان خجالت می کشم که خودم را مدعی پیروی از ایشان و پدران و خاندان حضرت(عج) می دانم اما هیچ کاری برای ایشان انجام نمی دهم.»😔 فکر می کنم تصمیم ایشان برای قدم گذاشتن در این مسیر در حالی که اصلا مسیر شغلی ایشان این نبود و ربطی به هم نداشت، هم به دلیل علاقه به امام مهدی علیه السلام بود و هم آن احساس دِینی که نسبت به حضرت صاحب الزمان(عج) داشتند.🌱 🌼
📚 هدایت «گنده لات‌ها» به سبک شهید هادی؛ بارها می‌دیدم ابراهیم با بچه‌هایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند، رفیق می‌شد. آنها را جذب ورزش می‌کرد و به مرور به مسجد و هیئت می‌کشاند. یکی از آنها خیلی از بقیه بدتر بود؛ همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش می‌گفت! اصلاً چیزی از دین نمی‌دانست؛ نه نماز و نه روزه. به هیچ چیز هم اهمیت نمی‌داد. حتی می‌گفت تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفته‌ام. به ابراهیم گفتم: آقا ابراهیم، اینها کی هستند دنبال خودت میاری؟ با تعجب پرسید: چطور؟ چی شده؟ گفتم: دیشب این پسر پشت سر شما وارد هیئت شد؛ بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج آقا صحبت می‌کرد از مظلومیت امام حسین و کارهای یزید می‌گفت و این پسر هم خیره خیره و با عصبانیت گوش می‌کرد. وقتی چراغ‌ها خاموش شد، به جای این که اشک بریزد مرتب فحش‌های ناجور به یزید می‌داد. ابراهیم داشت با تعجب گوش می‌کرد و یک دفعه زد زیر خنده. بعد هم گفت: «عیبی نداره! این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده، مطمئن باش با امام حسین علیه السلام که رفیق بشه تغییر می‌کنه؛ ما هم اگر این بچه‌ها را مذهبی کنیم هنر کردیم.» دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کارهای اشتباهش را کنار گذاشت، یکی از بچه‌های خوب ورزشکار شد، چند ماه بعد و در یکی از روزهای عید همان پسر را دیدم که بعد از ورزش جعبه شیرینی خرید و پخش کرد و گفت: رفقا! من مدیون همه شما و مدیون آقای ابراهیم هستم. از خدا خیلی ممنونم؛ من اگر با شما آشنا نشده بود معلوم نبود الان کجا بودم؟ ما هم با تعجب نگاهش می‌کردیم؛ با بچه‌ها آمدیم بیرون، توی راه به کارهای ابراهیم دقت می‌کردم. چقدر زیبا یکی یکی بچه‌ها را جذب ورزش می‌کرد و بعد هم آنها را به مسجد و هیئت می‌کشاند و به قول خودش «می‌انداخت تو دامن امام حسین.» یاد حدیث پیامبر به امیرالمومنین افتادم که فرمود: «یا علی اگر یک نفر به واسطه تو هدایت شود از آنچه آفتاب بر آن می‌تابد بالاتر است.»🌞 /🦋