🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#درادامــــه...
من بعد ازهفته ها که در کما بودم،به هوش آمده بودم. همه شوکه بودند.من مدام
سيد ميلاد رو صدا ميزدم.دکتر اومد بالاي سرم. اون ها فکر مي کردند که اثر ضربه اي
است که به سرم خورده اما من مطمئن بودم که سيد اومده بودبه عيادتم.
من هنوز خبرنداشتم که سيد شهيد شده!! ميگفتم بگيد سيد ميلاد باز بياد پيشم.
اطرافيان فکرميکردند که من هذيان ميگم.
داداشم گفت: امير جان، سيد ميلاد شهيد شده. اما من باورنميکردم، سيد کجا
شهيد شده؟پسردائي ام رفت از بنرهاي سيد ميلاد عکس گرفت وبرام آورد. گفتند
اوني که الان اومده بود پيشت اين عکس بود؟ گفتم آره به خدا اين سيد ميلاد
خودمونه،مگه من دروغ ميگم؟!
دکترها تعجب ميكردند و حرفهاي مختلفي ميزدند. بالاخره بعد از چند روز
که آزمايش هاي مختلفي از من گرفتند و سلامتي من رو تأئيد کردند، من رو از
بيمارستان مرخص کردند.هيچ کدوم ازدوستان وآشنايان باورشون نميشد که من
خوب شدم.همه مي اومدند بهم تبريک ميگفتند و...
بعد از شهادت سيد تو مسيري داشتم پياده مي اومدم. صداي بوق ممتد ماشيني،
من روبه سمت اون ماشين متوجه کرد.راننده به من اشاره کرد که نزديکتر بروم.
جلو رفتم و سلام دادم.
راننده گفت بفرما بشين تو ماشين، بعد رو کردبه من وگفت: شنيدم شما يکي از
صميمي ترين رفقاي سيد بودي؟! گفتم بله چطور مگه؟!
تا اين رو گفتم زد زير گريه و گفت: اهل يکي ازروستاهاي اطراف هستم، من
خيلي آدم فاسقي هستم،هر گناهي که بگي ازمن سرزده. طعم همه نوع گناه زير
زبونم چرخيده، تا اينکه سال گذشته با سيد تو خريد وفرش محصوالت کشاورزي
آشنا شدم.
سيدمن روازاين روبه اون رو کرد.دستم روگرفت،خيلي نصيحتم کرد. کمکم
کرد تا گناهام رو کنار بذارم. داشتم با كمك سيد آدم ميشدم. مدتي ازش خبر
نداشتم، اومدم شهرببينم سيد کجاست که يكدفعه خبر شهادتش رو شنيدم.
به من گفت: خوش به حالت که با سيد چند سال بيشتر رفيق بودي، با گريه خودش رو لعن و نفرين ميکرد و...
#ادامـــہ_دارد..
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#درادامــــہ..
اما روايت حضور معنوي سيد بارها بعد از شهادتش اتفاق افتاد. اين يکي از
پيام هايي بود که همون دوران براي من اومد:
اسفندماه، اردوي راهيان نور، شب شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها تو شلمچه، حاج
آقاي فرجام راوي عزيز آخر مراسم تو تاريکی
شب ِشلمچه با نور گوشيشون عکس
پيکر بدون سر شهيد سيد ميلاد مصطفوي رو نشون دادند.
از همون جا همه فکرم و شهيد شاخص سفرم سيد بود.آخه سيد ازهرنظرنمونه
بود. باورم نميشد اون پيکر بدون سر، پيکر همون مهندس و قهرمان باشه. آنقدر
باسيد ميلاد مأنوس شده بودم که داداش ميلادصداشون ميکردم.
اولين بار كه رفتم سرمزار سيد، پارچه سبز دور مزارشون خيلي برام خاص بود.
روز تولد سيد، به پدر بزرگوار وخواهر عزيز سيد گفتم از وقتي با سيد آشنا شدم
زندگيم خيلي بهتر شده وداداش ميلاد شده سنگ صبور زندگيم.
پدرآقاسيد عکساي شون رو بهم هديه دادند. چندين ماه بود که منتظر يه نشونه از
سيدميلاد بودم و خيلي التماسش ميکردم که سيدميلاد اگه از من راضي هستي که
اونقدر مزاحم شما ميشم به خوابم بيا. تا اينکه درعالم خواب ديدم يه جاي غريب،
اسيرفردي که ظاهرش شبيه داعشي ها بود شدم. هيچکسي کمکم نميکرد. يکدفعه
سيدميلادرو ديدم که يه پارچه سبز دور گردنش بودو چندنفراطرافشون بودند.داد
زدم»داداش ميلاد....«
سيدنگاهم کردو گفت: بريد کمکش کنيد. بعد سيد به يه چادري که شبيه موکب
بوداشاره کردوگفت برو داخل اونجا، امنه و کسي اذيتت نميکنه.
در همون عالم خواب گريه ميکردم و ميگفتم: سيد فداي پيکر بي سرت که
اينقدر شهامت داشتي. من نميتونم هيچ وقت مثل شما بشم. از خواب پريدم و
واحسرتا که داداش سيدميلاد رو فقط چند ثانيه در عالم خواب ديدم.
من آقاسيدميلادرو هرگز نديده بودم،ولي اونقدر بهشون مأنوس شدم كه انگار
چند ساله ميشناسمشون.
#پـایـان_ایـن_قسمـــت.
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#درادامــــه...
از شهادت مظلومانه شهيد يونسي برامون گفت.
شهيد هادي يونسي اهل شهرستان بهار بود. تازه خداوند بهش دختر داده بود.
از رشادت شهيد عبدالحسين خلج برامون گفت که با حالت مجروحيت تا آخرين
نفس جنگيد. ازشهيد محمد مهربان که لحظه آخر دوربين مادون قرمز رو از گردنش
درآوردو گفته بود: اين براي بيت الماله، نبايد براحتي از بين بره، از شهيدي برامون
گفت که هنگام نوشتن وصيت نامه خمپاره خورده بود به سنگرش و تکه تکه شد.
از رشادت شهيد حاج ستار ابراهيمي برامون گفت و اينکه ما در شلمچه اي نشستيم
که دوازده هزار نفر شهيد شدند وما الان روي پوست و گوشت بچه ها نشستيم. من
خيلي تو حال خودم رفتم. من که خيلي سخت اشک چشمام مي اومد، اونجا کم کم
چشمام خيس شد. خيلي گريه کردم. حال و هواي شلمچه من رو دگرگون کرد.
اونجا اولين باري بود که من اسم شهيدي به نام سيد ميلاد مصطفوي را شنيدم.
مسئول اتوبوس ما بلند شد گفت: بچه ها اينجا شلمچه است. هنوز هم شهدا اينجا
نَفس مي کشند. ازبين همين خادم ها ما شهيد مدافع حرم داشتيم. پارسال مهندس سيد
ميلاد همين جا خادم بود. اماامثال نيست. شهيدشده. بعد شروع کرد خاطراتي از سيد
ميلادرو گفت که وضع ماليش خوب ومهندس بود، اما ميره سوريه شهيد ميشه.
پيکرش ميمونه و رفقاش برميگردند. پدرش خيلي بي تابي ميکرده و...
من خيلي جا خوردم. از خودم خجالت کشيدم. همين طور اشکم سرازير بود.
بچه ها سر به سرم ميگذاشتند. مي گفتند بابا تو چت شده؟ چرا اينقدر جو گير
شدي؟!
همون شبي که از راهيان نور برگشتيم، يکي از بچه هاي محل، حال من رو که ديد
گفت ميخواي يه جاي خوب ببرمت؟! گفتم کجا گفت سرمزار سيد ميلاد!
قرار گذاشتيم و رفتيم. باران مياومد. خودم رو انداختم روي قبر، تا جايي که
تونستم گريه کردم و خودم رو خالي کردم و..
ازراهيان نوربرگشتم خيلي حس گرفته بودم رفتم نشستم روبروي مادرم با گريه
براش داستان سيد ميلادرو گفتم مامانم هم با اکراه گوش کرد چون روحيات من رو
ميدونست خيلي جدي نگرفت.
صبح مادرم خيلي پريشان بود. گفت پسرم يه خواب عجيبي ديدم!
#ادامـــہ_دارد..
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#درادامــــه...
خواب يک بسيجي رو ديدم موهاش رو تراشيده بود. داشت براي يک جمعي صحبت ميکرد.
تو هم کنار اون بسيجي نشسته بودي و داشتي جمع رو ساکت ميکردي. بعضي ها که
با اين جمع خيلي سنخيت نداشتند تو ميخواستي اونهارو بيرون کني اما اون بسيجي
نگذاشت. گفت بذار همه بمونند. اون بسيجي ميگفت آي مردم ما به خاطر حرف
آقامون رفتيم. به عشق رهبرم رفتم و... خالصه فهميدم كه سيد ميلاد من رو انتخاب كرده.
اما كمي از خودم بگويم. من خوانننده موسيقي بودم. همه چيزم خلاصه شده بود
درخوندن سبک هاي جديد رپ و... نميدونم چي شد كه زد به سرم يک آهنگي هم
ازشهدا بخونم. گفتم همش اينوري خوندم، بذار يه بار هم آهنگ اونوري بخونم.
آهنگهام تو تلگرام تا 5 هزارتا بازخورد داشت، اما آهنگ شهدايي من دوازده
هزارتادانلودداشت. فهميدم که شهدا خيلي خاطرخواه دارند. بعد ازاون اتفاق ها کم
کم نمازم رو شروع كردم و هيئتي شدم. دوستانم روهم تغييردادم.
الان اعلام ميکنم که در گذشته هرعملي انجام داده ام چه در زمينه موزيک و
موسيقي و چه در زندگي روزمره، پشيمان هستم.هم ازآهنگ هاي بي محتوايي که
در گذشته خوانده ام و هم اعمالي که انجام داده ام.
اينجانب با مدرک و سند اعلام ميکنم از زماني که يک آهنگ براي شهدا خواندم، ديگر هيچ آهنگي حتي به صورت غيرحرفه اي برخالف و برعکس راه شهدا
نخوانده ام و انشاالله نخواهم خواند. بنده بعد از تک آهنگ شهدا تحول کمي داشتم
اما شلمچه زندگي ام را به کلي تغييرداد. سيد ميلاد مصطفوي تمام زندگي من شده
است هرجاميرفتم ناخوداگاه تو مسير من قرار ميگرفت و دست من رو ميگرفت..
نصيحت من به جوان ها اين است که نمازشان را بخوانند. چون نماز انسان را از بال ها
و گناه ها بازميدارد. ادامه دهنده ي راه شهدا باشيد. من وراه ي که رفته ام را عبرت
خود کرده و بدانيد که مطمئنا يک روزمثل من پشيمان ميشويد وبرميگرديد...
٭٭٭
خاطره اي از يك دختر دانشجو: بنده ً اصلا با اسم شهيد و شهادت مأنوس نبودم.
مانتويي بودم و هميشه با آرايش درمحيط دانشگاه و... ظاهرميشدم. تا اينکه براي
اردوي راهيان نور در دانشگاه ثبت نام ميکردند.
باکمي فراز و نشيب از سمت دوستان و خانواده ثبت نام کردم. وقتي سوار اتوبوس شدم ديدم جلوي اتوبوس ماعکس و نام شهيد سيدميلاد مصطفوي رو زدن.
#ادامـــہ_دارد..
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#درادامــــہ..
اصلا اين شهيد رو نميشناختم. از لحظه سوارشدن تا خود جنوب ً اصلا متوجه
نبودم كه داخل اتوبوس کدوم شهيد نشستم و کجا دارم پا مي گذارم. يادمه اولين
مکان محل شهادت شهداي غواص بود.آنجا لحظه هاي غريبي بود.
بعد از اون رفتيم شلمچه. واي شلمچه.... امان ازغربت و مظلوميتش... وقتي پا
گذاشتم رو خاکش، فقط خدا ميدونه حس من چي بود. نشستيم،نزديک غروب بود.
حاج امير فرجام يکي از بهترين هاي جنگ و روايتگري شروع کردند و از شهدا گفتن.
وقتي داشت حرف ميزد گفت بزاريد از شهيدي براتون بگم که دشمن پاهاو
دستهاش رو قطع کرد و با خودش برد. بزارين از شهيدي بگم که اينجا،همين جايي
که شما نشستين خادم الشهدا بود و با پاي برهنه اينجاراه رفته. شهيد سيدميلاد مصطفوي
گفتم ياحسين اين حاج آقاچي داره ميگه... اينجاکجاست كه من بي لياقت قدم
گذاشتم؟
گفت: شهدا اونقدر شمارودوست دارند حتي دوست ندارند اينجايي که نشستيد
چادرتون خاکي بشه... اون لحظه از خودم خجالت کشيدم.آخه من چادري نبودم.
نميدونم چي شد فقط ميدونم اونجا صورت خودم رو غرق دراشک ديدم، به
خاطرهمه اشتباهاتم.
فقط ميتونستم اون لحظه ها گريه کنم و از خدا طلب بخشش کنم. برگشتيم شهرمون.
تو راه واقعًا حال پريشاني داشتم،ولي نميدونم چرا اون پريشاني رودوست داشتم.
گفتم خدايا كمك کن كه من بتونم حجاب برتر که همون چادر هست رو انتخاب
کنم. وقتي برگشتم تصميم گرفتم چادر بپوشم خيلي از دوستان شايد باحرفاشون
داشتن من رو منصرف ميكردن. ولي من تصميمم رو گرفته بودم. چادري شدم،
بدون هيچ آرايش ودراون حد که حضرت زهرا سلام الله علیها بپسنده.
ازهمون دوستا که شايد معني چادررو درک نکرده بودن دور شدم ودوست هاي
جديدي دربسيج دانشگاه پيدا کردم که واقعًا هديه راهيان نوربودند.
الان شهيد سيدميلاد مصطفوي شده برادري که من رو از ظلمت به روشنايي
کشوند و چادري شدنم رو مديون شلمچه و شهيد سيدميلادمصطفوي ميدونم.
حضوردر شلمچه رو از دست ندين...دانشجوي رشته رياضي.
#پـایـان_ایـن_قسمـــت.
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#درادامــــه...
دي ماه 94 بود که از بيت حضرت آقا تماس گرفتند و خبر ملاقات برخي از
خانواده شهداي مدافع رو با حضرت آقا به ما دادند. باورم نميشد يکي از مهم ترين و
بهترين اتفاقات براي خانواده ما بود.
همراه خواهروبرادر شهيد راهي تهران شديم. صبح وارد بيت حضر ت آقا شديم،
منتظر شديم تا نماز ظهر شد. حضرت آقا تشريف آوردند ونمازرو به امامت حضرت
آقا خوانديم. بعد حضرت آقا شروع کردند با خانواده هاي شهدا صحبت کردند.
هفت تن از خانواده هاي شهدا حضور داشتند. چهار خانواده از همدان، يکي از
مشهد ويكي ازاهواز. نفس ها تو سينه هامون حبس بود. جذبه و چهره ملکوتي آقا
در جلوي چشمان ما بود.آقا از خانواده ها در خصوص شهيدشان سؤال ميکردند و
اونهاجواب ميدادند.
نوبت به پدرميلاد رسيد. آقا خوش و بشي کردند و گفتند: آقا سيد، پسر شما
مهندس بود؟! گفتم بله.
آقا جان گفت: 29 ساله شون بود؟ گفتم بله درسته، بعد فرمودند ازدواج نکرده
بودند؟!گفتم خير.
آقا فرمودند: شنيدم که فرزندتون بي مادر بودند و ظاهرا مادر شهيد اخيرًا به رحمت
خدا رفته. گفتم: بله آقا جان، يک سال پيش همسرم از دنيا رفتند. آقا مجدد سؤال
فرمودند در حال حاضر چند تا فرزند داريد؟!
گفتم:آقا جان يک دختر و يک پسر داريم.
آقا نگاهي كردند و فرمودند: آقا سيد،الان ناراحت نيستيد فرزندتون شهيد شده؟!
با افتخار و غرور گفتم: آقا جان خير، سيد ميلاد فدائي عمه جانش شده، مهمان
عمه اش شده. ً اصلا ناراحت نيستم. ميلادم عاشق شهادت بود و به عشقش رسيد.
بعد گفتم:آقاجان،من هم براي اعزام ثبت نام کردم. هروقت احتياج باشه منهم
ميروم. آقا فرمودند: احسنت به اين روحيه، احتياجي به حضور شما نيست. الحمدلله
شما ِدين خودتون رو ادا کرديد. خدارو شکر جوان هاي زيادي روما براي دفاع از
حريم اهلبيت سلام الله علیهم داريم. احتياجي به امثال منو شما نيست. بعد ازاينکه آقا با تک
تک خانواده ها صحبت کردند. صحبتهايي در خصوص ثمره ي کار بزرگ شهداي
مدافع حرم عنوان کردند وفرمودند: اين شهيدان حقيقتًا حق بزرگي بر گردن همه ملت ایران دارند.
#ادامـــہ_دارد..
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#درادامــــہ..
اگراينها نميرفتند ودفاع نميکردند،امروز دشمنان اهلبيت سلام الله علیهم حرم حضرت زينب سلام الله علیها را با خاک يکسان کرده بودند. سامرا را با خاک يکسان
کرده بودند واگ ردستشان ميرسيد کربلا و کاظمين ونجف راهم با خاک يکسان
ميکردند.
اما فقط دفاع از حرم نيست که به آنها جلوه ديگري داده. امتيازديگرشان کوتاه
کردن دست متجاوزان از خاک ايران اسالمي است. آن هم نه در مرزهاي کشور، بلکه
کيلومترها دورتراز کشور. اينها با دشمني مبارزه کردند که اگرمبارزه نميکردند
اين دشمن مي آمد داخل کشور، اگر جلويش گرفته نميشد، ما بايد در کرمانشاه و
همدان ودربقيه استان ها با اينها مي جنگيديم و جلوي اينهارو ميگرفتيم.
امتياز ديگر اين شهيدان که حکايت از مظلوميت آنها دارد شهادت در غربت
است. اين هم يک امتياز بزرگي است وپيش خداي متعال فراموش نميشود.
از حضرت آقا امام خامنه اي بگم که ميلاد واقعًا عاشق آقا بود. ميالد دو دستي
به سرش ميزد و داد ميزد آقاجان عاشقتم. ميگفت ما قدر حضرت آقا رو بايد
بدونيم. آقاتنهاست...
#پـایـان_ایـن_قسمـــت.
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#درادامــــہ..
2 - برادر وخواهر گرامي ام از شما شرمنده ام بخاطر همه آزار و اذيت ها، تقاضاي
بخشش دارم. اميدوارم حلالم کنيد.
3 - دوستان عزيز شمارا قسم به خدا که راه امام حسين علیه السلام را که راه عاقبت به
خيري و مهمترين کار است را ادامه دهيد.
حسين گونه زندگي کنيد که تمام عاقبت به خيري را در همين راه است و هميشه
يادو خاطره شهدا را زنده نگهداريد. چون شهدا هميشه زنده اند ومن وجود آنها را
در زندگي خود هميشه احساس ميکردم.
4 - دوستان، هم هياتي ها، هم شهري ها و تمام مردم دوست و آشنايان حلالم
کنيد.
عاجزانه از شما تقاضا دارم که در انجام امور ديني خود به خصوص حضور فعال
در مساجد کوشا باشيد وخمس و زکات خود را ساليانه حساب کنيد تا روزي حلال
داشته باشيد.
درآخرهم بايد اشاره کنم که الان من در شهر حلب سوريه هستم وآماده رزم
با گروه هاي تکفيري مي باشم. اميدوارم که در اين راه استوار و پر اميد وبا تکيه بر
اهلبيت سلام الله علیهم به خصوص عمه جانم زينب سلام الله علیها وارد صحنه نبرد شوم.
خدايا کمکم کن که اين بنده حقير از تمام ماديات دنيا دل بکنم فقط وفقط به
خود تفکر کند که سعادت دنيا جز در اين نيست.
ميروم تا به مادرم برسم با تمام شرمندگي. الحقير سيدمحمد(ميلاد)مصطفوي
#پـایـان_ایـن_قسمـــت.
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#درادامــــہ..
به چهارمين کوچه رسيدم! شهيد عبدالحميد ديالمه... برخالف ظاهر جدي اش در
تصاوير وعکس ها! بسيار مهربان وآرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر براي روشن
کردن مردم مطالعه کردي؟! براي بصيرت خودت چه کردي!؟براي دفاع از ولايت!؟
همچنان که دستانم در دستان شهيد بود! از او نيز مثل بقيه شهدا جدا شدم وحرفي
براي گفتن نداشتم...
پنجمين کوچه و شهيد مصطفي چمران... صداي نجوا ومناجات شهيد مي آمد!
صداي اشک و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شرمنده
شدم، ازرابطه ام با پروردگار...!؟ازحال معنوي ام...؟! گذشتم...
ششمين کوچه وشهيد عباس بابايي...هيبت خاصي داشت...مشغول تدريس بود!
مبارزه با هواي نفس، نگهباني دل... اينجا بيشتر از بقيه کم آوردم...زود هم گذشتم...
هفتمين کوچه انگار کانال بود! بله؛ شهيد ابراهيم هادي... انگار مرکز کنترل دل ها
بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضاي مجازي!
مراقب دلهاي دختران وپسراني بود که در دنيا خطر لغزش وغفلت تهديدشان
ميکرد! ايثارش را که ديدم... از کم کاري ام شرمنده شدم وگذشتم...
هشتمين کوچه؛رسيدم به شهيد محمودوند شهيد تفحص... انگار شهيد پازوکي
هم کنارش بود!آنجا نيز پرونده هاي دوستداران شهدا را تفحص مي کردند! آنها که
اهل عمل به وصيت شهدا بودند... شهيد محمودوند پرونده شان را به شهيد پازوکي
مي سپرد! براي ارسال نزد ارباب... پرونده هايي روي زمين باقي ماند! ديدم شهداي
گمنام وساطت ميکردند برايشان...
اسم من هم بود!!ديگر وساطت هم فايده نداشت... ازحرف تاعمل! فاصله خيلي
زياد بود...ديگر پاهايم رمق نداشت!
افتادم... خودم ديدم که باحالم چه کردم! تمام شد...تمام.. اما ... اما اين را فهميدم
که ازکوچه پس کوچه هاي دنيا! بي شهدا،نميتوان گذشت... باهمه فاصله ام ازشهدا
زيرلب زمزمه کردم... شهداگاهي، نگاهي...
#پـایـان_ایـن_قسمـــت.
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
•┈••✾❀🕊🌹🕊❀✾••┈•
#خاطرات
#شهید_محسن_حججی
#همسرشهیدحججی
♦️چطور با مؤسسه شهید کاظمی💒 آشنا و مرتبط شدید؟
خیلی اتفاقی.🤗
♦️آن زمان من دبیرستانی🎓 بودم
و باتوجه به اینکه مؤسسه💒 شهید کاظمی برای عضوگیری سراغ دانش آموزان 🎓نخبه در مدارس🏫 میرفت،
آشنایی و عضویت من هم به همان زمان مربوط میشد.
البته فقط عضویت نبود،
♦️ گرفتن نیرو شرایط و ضوابط خاصی داشت
که الحمدلله 🙏همه مراحل🛤 با موفقیت طی شد
♦️و من از همان زمان فعالیتم را در این مؤسسه شروع کردم.
#درادامه باماهمراه باشین....
@ebrahimdelha
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#معرفی_شهدا🕊
#شهیدحاج_حسین_خرازی🌷
سردار رشید سپاه اسلام شهید حسین خرازی در سال 1336 ش در اصفهان به دنیا آمد. وی پس از اتمام دوران دبیرستان، در سال 1355ش به خدمت سربازی اعزام شد و با فرمان امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها، به سیل خروشان مردم پیوست. شهید خرازی درابتدای پیروزی انقلاب، با عضویت در کمیته دفاع شهری اصفهان به حراست از جاده های حساس شهر مشغول بود. سپس یک سال پس از انقلاب، همزمان با توطئه گروهک های ضد انقلاب در گنبد و ترکمن صحرا، به آن منطقه اعزام شد و به فرماندهی نیروها در یکی ازمحورهای منطقه پرداخت و سپس چندین ماه در منطقه کردستان در راه دفاع از کیان اسلامی جانفشانی نمود.
#درادامہ... باماهمراه باشین
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
↯ 🇯🇴🇮🇳 ↯
💯پیشنهاد عضويت
❤️❤️👇👇👇
╔═. ♡♡♡.════♡══╗
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
╚═══♡═══. ♡♡♡.═╝
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست♡👆
#معرفی_شهدا
#شهید_امیر_حاجامینی
#سالروزشهادت❣
🌹تاریخ ولادت: ۱۳۴۰
🌹تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۱۰
🌹محل شهادت: شلمچه (کربلای۵)
🔺بسیجی شهید «امیر حاج امینی» در تاریخ ۵ دی ۱۳۴۰ در ساوه چشم به جهان گشود. وی در تاریخ ۱۰ اسفند ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
🔺عکس شهید امیر حاج امینی به عنوان سمبل شهید و شهادت در ایران با این نگاه که چرا بین این همه عکس شهید عکس این شهید بزرگوار سمبل شهید و شهادت شد!
محل شهادت: کربلای شلمچه در جنوب کانال پرورش ماهی - 1365
امیر حاج امینی از جمله دلاورمردان عرصه دفاع مقدس است. وی در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.
#درادامہ....
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
↯ 🇯🇴🇮🇳 ↯
💯پیشنهاد عضويت
❤️❤️👇👇👇
╔═. ♡♡♡.════♡══╗
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
╚═══♡═══. ♡♡♡.═╝
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست♡👆