مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا 🇮🇷
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_پنجاه_ه
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_پنجاه_هشت 8⃣5⃣
گوشه ای ازچادرروی صورتم راکنار میزنم ونگاهت میڪنم.لبخندت عمیق است.ب عمق عشقمـــــان💞! بی اراده بغض میڪنم.دوست دارم جلوتربیایم وروی ریش بلندت راببوسم💋.متوجه نگاهم میشوی زیرچشمی به دستم نگاه میڪنی.
_ ببینم خانومی حلقــ💍ــت ڪجاست؟
لبم راڪج میڪنم وجواب میدهم.
_ حلقه چه اهمیتی داره وقتی اصل چیز دیگس...
دستت رامشت میڪنی ومیاوری جلوی دهانت
_ اِ اِ اِ...چه اهمیتی؟...پس وقتی نبودم چطوری یادم بیفتی؟
انگشترنشونم رانشانت میدهم
_ بااین..بعدشم مگه قراره اصن یادم بری ڪ چیزیم یادآور باشه!
ذوق میڪنی
_ همممم...قربـــــون خانوم !😍
خجالت زده سرم راپایین میندازم.
خم میشوی وازروی عسلی یڪ شڪلات نباتی🍬ازهمان بدمزه هاڪ من بدم می آیدبرمیداری ودرجیب پیرهنت میگذاری.اهمیتی نمیدهم وذهنم رادرگیر خودت میڪنم.
حاج اقا بلندمیشودومیگوید
_ خب ان شاءالله ڪ خوشبخت شن و این اتفاق بشه نوید ي خبر خـــــوب دیگه!
بالحن معنی داری زیر لب میگویی
_ ان شـــــاءالله!
نمیدانم چرادلـــــم شورمیزند!اماباز توجهی نمیڪنم ومنم همینطور ب تقلیدازتو میگویم ان شاءالله.
همه ازحاج اقاتشڪروتا راهرو بدرقه اش میڪنیم.فقط توتادم درهمراهش میروی.وقتی برمیگردی دیگرداخل نمی آیی وازهمان وسط حیاط اعلام میڪنی ڪ دیرشده وبایدبروی.ماهم همگی ب تڪاپو می افتیم ڪ حاضر شویم تاب فرودگاه بیاییم.یڪدفعه میخندی ومیگویی😄
_ اووو چه خبـــــرشدیهو!؟میدویید اینوراونور !نیازی نیست ڪ بیاید.نمیخوام لبخند شیرین این اتفاق ب اشڪ خداحافظی تبدیل شه اونجا.....
مادرم میگوید
_ این چه حرفیه ماوظیفمونه
تو تبســـــم متینی میڪنی
_ مادرجون گفتم ڪ نیازی نیست.
فاطمه اصرار میڪند
_ یعنی نیایم؟....مگه میشه؟
_ نَ دیگه شمابمونیدڪنارعــــروس ما!
بازخجالت میڪشم وسرم راپایین میندازم.☺️
باهربدبختی ڪ بوددیگران راراضی میڪنی واخرسرحرف ،حـــــرف خودت میشود.درهمان حیاط مادرت وفاطمه را سخت دراغوش میگیری.زهرا خانوم سعی میڪند جلوی اشڪهایش را بگیردامامگر میشد درچنین لحظه ای اشڪ نریخت😢.فاطمه حاضرنمیشود سرش راازروی سینه ات بردارد.سجاد ازتو جدایش میڪند.بعدخودش مقابلت می ایستدوب سرتاپایت بـــــرادرانه نگاه میڪند،دست مردانه میدهدوچندتا ب ڪتفت میزند.
_ داداش خودمونیما! چه خوشـــــگل شدی!
میترسم زودی انتخاب شی!👌
قلبـــــم میلرزد! "خدایااین چه حرفیه ڪ سجاد میزنه!"
پدرم وپدرت هم خداحافظی میڪنند.لحظه ی تلخی است... خودت سعی داری خیلی وداع راطولانی نڪنی. برای همین هرڪس ڪ ب اغوشت می آید سریع خودت رابعداز چندلحظه ڪنارمیڪشی. زینب بخاطر نامحرم ها خجالت میڪشید نزدیڪت بیاید برای همین دردوقدمی ایستاد وخداحافظی ڪرد.اما من لرزش چانه ی ظریفش را بین دولبه چادر میدیدم...میترسیم هم خودش وهم بچه درون وجودش دق ڪنند!
حالا میماند
یڪ مـــــن....❤️....باتـــــو
#ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق_58
#با_ابراهیم_و_نوید_دلها_تا_ظهور💚
@Ebrahim_navid_delha
✨💖✨💖✨💖✨💖✨