eitaa logo
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا 🇮🇷
40.4هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
435 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤تبلیغات↯ @meraj_shohada_tblighat ✤کانال‌های‌ما↯ @meraj_shohada_namazshab @bab_al_zahra ⛺️موکب↯ @meraj_shohada_mokeb ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌴🍃🌴🍃🌴 🌹بسم رب الشهداء و الصالحین🌹 من یه دختر هستم اما زیاد در بند نبودم ( راستش اصلأ این مسائل برام مهم نبود) اما یکی از رفقام که داییش شده ، خیلی تو این چیزا بود ، یه روز که از گلستان بر می گشت با ذوق اومد به من گفت برات یه پیدا کردم! من اصلأ ذوق نکردم ولی وقتی دیدم دوستم خیلی از این کارش خوشحال شده ، ضایعش نکردم ، بهش گفتم: إإإ خوب حالا چجوری پیداش کردی؟؟ گفت: آخه تاریخ با تاریخ تولد تو یکیه ( البته فقط ماه و روزش ) .... گفتم: آهان باشه ممنون به عنوان حسابش میکنم. که از قبرش گرفته بود را بهم داد . من که هیچ حسی به این و دیگه نداشتم ، بخاطر دوستم اون رو ذخیره کردم. دو ، سه روزی گذشت ، من وسیله ای را از کسی قرض گرفتم اما از شانس بدم گمش کردم این قضیه خیلی خیلی برام مهم بود ، اونقدری که حتی پای آبروم هم در میون بود .... داغووووون شدم .... داغونه داغون موندم چه کنم!! یهو یاد افتادم ... شب بود و نمیتونستم برم سر خاکش برا همین به توی گوشیم خیره شدم و زدم زیر گریه ... های های گریه کردم ... دلم شکسته بود ... کلی باهاش حرف زدم ... بهش گفتم : مگه نمیگن شما ... مگه نمیگن ما رو ... مگه نمیگن می کنید ... آبروم داره میره تو رو خدا کمکم کن و .... بعد از کلی اینجوری گفتن ، وقتی دیدم آروم نشدم لحنمو عوض کردم بهش گفتم : اصلأ مگه من خواستم تو باشی ... مگه من گفتم بیاد تو گوشیم ... مگه من اصلأ با شما داشتم ... خودت منو کردی حالا خودتم کن فردا صبح که رفتم دانشگاه ، وسیله ی گم شده رو خیلی راحت پیدا کردم باورم نمیشد!!! این قدر سریع ؟؟؟ از خوشحالی داشتم بال در میوردم ... کلی از تشکر کردم رفتم سر و باهاش پیمان و بستم ... از اون موقع تا الآن ، من هم شدم منتظر دریافت از سوی دیگر ، در خصوص خودشان یا دوستانشان هستیم . 〰️🌹〰️〰️🌹 @ebrahimdelha ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🦋 🌸 زمان شاه بود. داشتیم با هم تو خیابون قدم می‌زدیم. یه خانم بی حجاب داشت جلومون راه می‌رفت. فاطمه رفت جلو و بدون هیچ مقدمه‌ای ازش پرسید: «ببخشید خانم، اسم شما چیه؟» خانم با تعجب جواب داد: «زهرا، چطور مگه؟» فاطمه خندید و گفت: «هم اسمیم»، بعد گفت: «می‌دونی چرا روی ماشینا چادر می کشن؟» خانم که هاج و واج مونده بود گفت: «لابد چون صاحباشون می خوان سرما و گرما و گرد و غـبار و اینجور چیزا به ماشینشون آسیب نزنه». فاطمه گفت: «آفرین! من و تو هم بنده‌های خدا هستیم و خدا به خاطر علاقه ش به ما، یه پوششی بهمون داده تا با اون از نگاهــای نکبت بار بعضیا حفظ بشیم و آسیبی نبینیم. خصوصاً اینکه هم نام حضرت فاطمه هم هستیم... بعدها که دوباره اون خانم رو دیدم، محجبه شده بود». کتاب‌کفش‌های‌جامانده‌درساحل،ص‌17📚