مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
#عاشقانه_دو_مدافع 💘 #قسمت2⃣5⃣ وارد حرم شدیم... حس عجیبے داشتم سرگردوݧ تو بیـݧ الحرمیـݧ وایستاده بو
#عاشقانه_دو_مدافع 💘
#قسمت3⃣5⃣
نتونستم طاقت بیارم اشکام سرازیر شد .
چطورے میتونستم بزارم علے بره ،چطورے در نبودش زندگے میکرم.
اگہ میرفت کے اشکام و پاک میکردو عاشقانہ تو چشمام زل میزد .کے منو درآغوش میگرفت تا تمام غصه هامو فراموش کنم؟
پنج شنبہ ها باید باکے میرفتم بهشت زهرا؟
.دیگہ کے برام گل یاس میخرید .
سرمو گرفت و پیشونیمو بوسید .تو چشمام زل زدو گفت :اسماء چیشده ؟چرا چند وقتہ اینطورے شدی
بہ علےنمیخواے بگے
میخواے با اشکات قلبمو آتیش بزنے؟
اشکامو پاک کردم و باصداے آرومے گفتم:کے میخواے برے؟
کجا؟
سوریہ.
باتعجب نگاهم و کردو گفت:سوریہ؟
نگاهش کردم و گفتم:آره ،مـݧ میدونم کہ میخواے برے.
مـݧ میدونم کہ میخواے برے فقط بگو کے؟؟؟
چیزے نگفت
زدم بہ شونش و گفتم :علے با توام .
اشک تو چشماش حلقہ زده و گفت:وقتےکہ دل تو راضے باشہ
برگشتم،پشتمو بهش کردم و گفتم:إ جدے؟؟پس هیچوقت نمیخواے برے
دستشو گذاشت رو شونم ومنو چرخوند سمت خودش .
اومد چیزے بگہ کہ انگشتمو گذاشتم رولباشو گفتم:هیس ،هیچے نگو علے
تو کہ میخواستے برے چرا اصلا زن گرفتے؟؟؟
چرا موقع خواستگارے بهم نگفتے؟؟
اصلا چرا مـݧ؟؟؟
علے چرا؟؟؟
دستمو گرفت تو دستشو گفت:اجازه هست حرف بزنم؟؟
اولا کہ هر مردے باید یروزے زݧ بگیره
دوما کہ اسماء تو کہ خودت میدونے مـݧ عاشقت شدم و هستم باز میپرسے چرا مـݧ؟
اوݧ موقع خبرے از رفتـݧ نبود کہ بخوام بهت بگم.الانش هم اگہ تو راضے نباشے مـݧ جایے نمیرم
آره مـݧ راضے نباشم نمیرے.اما همش باید ببینم ناراحتے.??
بادیدݧ عکس یہ شهید بغضت میگیره??
ینے مـݧ مانع رسیدݧ بہ آرزوت بشم؟
مـݧ خودخواهم علے؟؟
ݧ ݧ اسماء چرا اینطورے میکنے؟
نمیدونم علے ،نمیدونم
بس کـݧ اسماء
دستم گذاشتم رو سرمو بہ دیوار تکیہ دادم
علے از جاش بلند شد رفت سمت در،یکدفعہ وایستاد و برگشت سمت مـݧ
بہ حرکاتش نگاه میکردم
اومد پیشم نشست و با ناراحتے گفت:!اسماء ینے اگہ موقع خواستگارے بهت میگفتم کہ احتمال داره برم سوریہ قبول نمیکردے؟؟
نگاهم و ازش دزدیدم و بہ دستام دوختم
قلبم بہ تپش افتاده بود ،نمیدونستم چہ جوابے باید بدم
چونم و گرفت و سرمو آورد بالا اشک تو چشماش حلقہ زده بود
سوالشو دوباره تکرار کرد
ایندفعہ یہ بغضے تو صداش بود طاقت نیوردم دستشو گرفتم و گفتم:قبول میکردم علے مثل الاݧ کہ...
کہ چے؟؟؟؟
بغضم ترکید،توهموݧ حالت گفتم،مثل الاݧ کہ راضے شدم برے...
باورم نمیشد ایـݧ حرفو مـݧ زدم ؟؟
کاش میشد حرفمو پس بگیرم
کاش زماݧ فقط یکدیقہ بہ عقب برمیگشت
علے اشکامو پاک کردوسرمو چسبوند بہ سینش
دوباره صداے قلبش میشنیدم پشیموݧ شدم از حرفے کہ زدم
تو دلم گفتم:الاݧ وقت درآغوش گرفتنم نبود علے،دارے پشیمونم میکنے،چطورے ازت دل بکنم چطورے؟؟؟
باصداش بہ خودم اومدم.
اسماء اینطورے راضے شدے؟؟؟با گریہ واشک؟؟؟با چشماے غمگیـݧ؟؟؟
فایده اے نداشت مـݧ حرفمو زده بودم نمیتونستم پسش بگیرم.
ازش جدا شدم سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم:مـݧ تصمیممو گرفتم...
فقط بگو کے میخواے برے؟؟؟
بگو بہ جوݧ علے راضیم برے؟؟
إ علے گفتم راضیم دیگہ ایـݧ حرفا ینے چے؟؟؟
ݧ بگو بہ جوݧ علے
علے دارے پشیمونم میکنیا
دیگہ چیزے نگفت ...
علے نمیخواے بگے کے میخواے برے؟؟
آهے کشید و آروم گفت:جمعہ شب
پس واقعیت داشت رفتنش تو ایـݧ یکے دوماه دنبال کاراش بود...
بہ من چیزی نگفته بود
چرا؟؟؟؟؟
احساس کردم سرم داره گیج میره
نشستم رو صندلے و چشمامو بستم
زماݧ از دستم خارج شده بود نمیدونستم چند روز تا رفتنش مونده
باصداے آروم کہ کمے هم لرزش قاطیش بود پرسیدم:علے امروز چند شنبست
چهارشنبہ
فقط سہ روز تا رفتنش زماݧ داشتم.باید چیکار میکردم؟؟ما هنوز عروسے هم نکرده بودیم .قرار بود تولد امام رضا عروسیمونو بگیریم وماه عسل بریم پابوس آقا.
جلوے چشمام سیاه شداز رو صندلے افتادم دیگہ چیزے نفهمیدم…
ادامه دارد ....
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
14.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉
🍃جمال عشق پیدا می شود وقتی تو می آیی
بساط عیش برپا می شود وقتی تو می آیی
🌼نه تنها خاطر دلها شود آشفته از زلفت
چه غوغایی به دنیا می شود وقتی تو می آیی
میلاد با سعادت منجی عالم بشریت ؛ حضرت صاحب العصر والزمان #امام_مهدی ارواحنا الفدا را خدمت همه شما عزیزان تبریک و شادباش عرض میکنیم.
به امیدظهور هرچه سریعتر #مولایمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊
...........🌹🌹.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........🌹🌹..................
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯#تلنگر
✅چقدرامام زمان عج را دوست دارید؟؟
السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)
💫طلوع نزدیک است اگر بخواهیم …
ظهور تو زیباتر از ظهور همهی زیباییهاست؛
چشم به راه زیباترین بهاریم🍃
خدایا انتظار چقدر دیر میگذرد
با صد نگاه خسته، صدا میزنیم تو را
بیایید همه منتظر آمدنش شویم ...
#رفیق_شهیدم ؛ #ابراهیم_هادے
#دقایق_دلنشین
#استاددانشمند
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........☆💓☆..................
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
اخبار🌐
به بهانه سالروز #شهادت_صیاد_دلها
سه سپهبدی که به فاصله ۲۰ سال از هم به شهادت رسیدند🌺
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........☆💓☆..................
38.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ندیدم شهی؛ در دل آرایی تو♥️
به قربانِ اخلاقِ مولایی تو💙
تو خورشیدی و ذره پرورترینی☀️
فدای سجایای زهرایی تو💫
نداری به کویت؛ ز من بینواتر!😔
ندیدم کریمی؛ به طاهایی تو….💚
نداری گدایی به رسوایی من!😔
ندیدم نگاری، به زیبایی تو♥️
نداری مریضی؛ به بدحالی من😔
ندیدم دمی، چون مسیحایی تو♥️
نداری غلامی؛ به تنهایی من😔
ندیدم غریبی، به تنهایی تو…💙
نداری اسیری، به شیدایی من✨
ندیدم کسی را به آقایی تو ♥️
امیدِ غریبانِ تنها، کجایی؟😭
چراغ سر قبرِ زهرا؛ کجایی؟😭
تجلی طه… گل اشک مولا…💚
مـــــیلاد پـــر بــــرکــت مــــهدی فــــاطــــمـــہ مــــبارک باد😍💛
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج💖
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
═══°✦ ♥️ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆🏻
شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی❤:
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت هشتم
سیلی🌺
💢اوایل دهه پنجاه و دوران نوجوانی ما بود. روزها در چراغ سازی در حوالی مزار چهل تن کار می کردم در اوقات بیکاری با دوست و رفیقا دنبال کفتر بازی بودم.
💢اون موقع همسن و سال های ما با اینکه سرشان گرم بود دنبال فساد و گناه بودند من به خاطر برخی از دوستانم به خیابان عجب گل می آمدم.
💢در آنجا با شخصی به نام #ابراهیم_هادی برخورد کردم که روحیاتش با بقیه فرق می کرد مثل خود ما می خندید و حرف می زد اما اهل گناه نبود.
💢از اینکه با او رفیق شدم خیلی خوشحال بودم کشتی گیر بود و بدنی قوی داشت.
💢من در آن دوران رفقای زیادی داشتم که بعدها به کاروان شهدا پیوستند اما ابراهیم بینشون چیز دیگه بود.
💢یه مثال می زنم تا متوجه بشید.
💢ما عصرهای جمعه دور هم جمع می شدیم گل یا پوچ بازی می کردیم خیلی حال می داد.
💢ابراهیم نیز ما را تشویق به بازی می کرد تا به سراغ کار خلاف نرویم. بعد موقع نماز که می شد ما را به مسجد می کشاند.
💢از مجالس حاج آقا کافی در مهدیه تهران خیلی تعریف می کرد و می گفت صبح جمعه بیا بریم دعای ندبه تو مهدیه.
💢من هم می گفتم ول کن بابا حال داری!
💢حضور در کنار ابراهیم بسیار لذت بخش بود می گفتیم و می خندیدیم.
💢من وقتی آخر هفته مزد می گرفتم همه رفقا را بستنی مهمان می کردم.
💢ابراهیم ناراحت می شد می گفت یه خورده تو کارهات برنامه ریزی داشته باش چرا یکدفعه تمام حقوقت رو خرج می کنی؟ پس انداز داشته باش.
💢یک شب باهم اومدیم مسجد من نماز خوندن ابراهیم رو نگاه می کردم چشماش رو می بست.
💢بهش اعتراض کردم که این کار درست نیست.
💢ابراهیم گفت: اگه برای توجه توی نماز بشه اشکالی نداره من هم چشمام رو می بندم تا حواسم بیشتر جمع باشه.
💢ابراهیم نه فقط برای من بلکه برای بچه های دیگه هم وقت می گذاشت.
💢البته همه مومن مسجدی نشدند، اونهایی که مسجدی نشدند اهل کاسبی شدند در هر صورت دنبال خلاف نرفتند.
💢باور کنید خودم می دیدم آدم های بزرگسال هم وقتی با ابراهیم بودند به احترام ابراهیم حرف زشت نمی زدند. 💢برای همین اعتقاد دارم او یک مومن واقعی بود.
💢هیچ وقت در کارهایش از عدالت و حرف حق دور نمی شد.
💢مثلا یکی از همسایه های ما که خیلی اهل دعوا بود با یکی دیگه از همسایه های ما دعوا افتاده بود و دندان یک نفر را شکست.
💢همسایه ما هم شکایت کرد شاکی رضایت نمی داد.
💢متهم به من گفت: برو ابراهیم رو بگو بیاد.
💢من هم هر طور شده ابراهیم رو پیدا کردم و آوردم.
💢هم شاکی هم متهم به احترام ابراهیم بلند شدند.
💢شاکی گفت: اگه ابراهیم بگه رضایت بده من رضایت میدم.
💢ابراهیم خیلی جدی گفت: نه خیر رضایت نده این آقا باید بفهمه برای هر چیزی نباید دعوا به پا کنه.
💢متهم ۲۴ساعت داخل بازداشگاه بود.
💢بعد ابراهیم به شاکی گفت: حالا برو رضایت بده باید کمی ادب می شد.
💢اما ماجرایی که بعد چهل سال یاد آن دلم را می سوزاند یک روز بود حال رفتن به سر کار را نداشتم آن روز سراغ ابراهیم رفتم شروع کردم باهاش صحبت کردن.
💢نمی دانید نصیحت و سخنان او چقدر در انسان تاثیر می گذاشت.
💢بعد یک ساعت صاحب کارم با موتور آمد جلوی ما و گفت: حالا جرات کردی سر کار نیای و دنبال دوست و رفیق بری.
💢بعد پیاده شد او که ابراهیم را نمی شناخت یه سیلی محکم به صورت ابراهیم زد و من را باخودش به محل کار برد.
💢اما وقتی به صورت ابراهیم زد بند دل من پاره شد ابراهیم با آن بدن قوی می تونست راحت جوابش رو بده اما چیزی نگفت.
💢بعد از اون هم هروقت ابراهیم رو دیدم چیزی در موردش نگفت تا من خجالت بکشم.
🗣محمد اکبری دولابی
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
═══°✦ ❤️ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆🏻
49.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💙سردار شهید سعید قهاری💙
فرمانده لشکر سه نیروی مخصوص قرارگاه حمزه سید الشهدا(ع) - نیروی زمینی سپاه پاسداران.
تاریخ ولادت: پنجم فروردین۱۳۳۱🌹
ازدواج: دی ماه ۱۳۶۳ - فرحناز رسولی.💎
تاریخ شهادت: روز جمعه چهارم اسفند سال ۱۳۸۵ 🥀
سقوط هلی کوپتر در شهر خوی🔥
مصاحبه با همسر شهید🌼
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
═══°✦ 🥀 ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌺🍃🌺🍃🌺🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🎥 کلیپ صحبتهای متفاوت #حاج_قاسم_سلیمانی در جمع #مدافعان_حرم:✌️ راه را درست انتخاب کنید😇☝️...........🌹🌹............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ...........🌹🌹..................
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
#عاشقانه_دو_مدافع 💘 #قسمت3⃣5⃣ نتونستم طاقت بیارم اشکام سرازیر شد . چطورے میتونستم بزارم علے بره ،
#عاشقانه_دو_مدافع💘
#قسمت_4⃣5⃣
جلوے چشمام سیاه شداز رو صندلے افتادم دیگہ چیزے نفهمیدم..
چشمامو باز کردم همہ جا سفید بود یادم نمیومد چہ اتفاقے افتاده و کجام از جام بلند شدم اطرافمو نگاه کردم هیچ کسے نبود
تازه متوجہ شدم کہ بیمارستانم...
با سرعت از تخت اومدم پاییـݧ و سمت در اتاق حرکت کردم، متوجہ سرم تو دستم نشده بودم ،سرم کشیده شد،سوزنش دستم و پاره کردواز دستم خارج شد
سوزش شدیدے و تو تمام تنم احساس کردم
آخ بلندے گفتم،سرم گیج رفت و افتادم زمیـݧ
پرستار با سرعت اومد داخل اتاق رو زمیـݧ افتاده بودم .
لباسم و کف اتاق خونے شده بود
ترسید و باصداے بلند بقیہ پرستارها،رو و صدا کرد.
از زمیـݧ بلندم کردݧ و لباسامو عوض کردݧ و یہ سرم دیگہ وصل کردݧ
از پرستار سراغ علے و گرفتم
گفت رفتـݧ دارو هاتونو بگیرݧ الاݧ میاݧ
مگہ چم شده ؟؟؟
افت فشار شدیدو لرزش بدݧ
اگہ یکم دیرتر میاوردنتوݧ میرفتیـݧ تو کما خدا رحم کرده.
لبم و گاز گرفتم و یہ قطره اشک از گوشہ ے چشمم روے بالش بیمارستاݧ چکید.
علے با شتاب وارد اتاق شد
چشماش قرمز شده بود و پف کرده بود معلوم بود هم گریہ کرده هم نخوابیده
بغضم گرفت.خستہ شده بودم از بغض و اشک کہ ایـݧ روزا دست از سرم بر نمیداشت .خودمو کنترل کردم کہ اشک نریزم
اومد سمتم رو بہ پرستار پرسید:چیشده خانم???
چیزے نشده
پس همکاراتوݧ...
پرستار حرفشو قطع کرد وخیلے جدے گفت از خودشوݧ بپرسید
آمپول آرام بخشے روداخل سرم زد و از اتاق رفت بیروݧ
علے صندلے آورد و کنارم نشست
لبخندے بهم زدو گفت:خوبے اسماء؟؟میدونے چقد منو ترسوندے؟؟
حالا بگو ببینم چیشده بود مـݧ نبودم؟؟
لبخند تلخے زدم و گفتم:مـݧ چرا اینجام علے؟؟ازکے؟؟؟الاݧ ساعت چنده؟؟
هیچے یکم فشارت افتاده بود دیروز آوردیمت اینجا ،نگراݧ نباش چیزے نیست ساعت ۴بعد ازظهرمامانم اینا کجاݧ؟؟؟؟
ایـݧ جا بودݧ تازه رفتـݧ
علے مـݧ خوبم ،برو دکترمو صدا کـݧ اجازه بگیریم بریم...
کجا بریم اسماء؟؟؟چرا بچہ بازے در میارے؟؟؟ بیا برو بخواب سر جات...
علے تو نمیاے خودم میریم .لباسامو برداشتم و رفتم سمت در ،دستم و گرفت و مانع رفتـنم شد
آه از نهادم بلند شد، دقیقا هموݧ دستم کہ سوزݧ سرم ،زخمش کرده بود و گرفت
دستم و از دستش کشیدم و شروع کـردم بہ گریہ کردݧ
گریم از درد نبود از،حالے کہ داشتم بود درد دستم و بهانہ کردم اصلا منتظر یہ تلنگر بودم واسہ اشک ریختـݧ
علے ترسیده بود و پشت سر هم ازم معذرت خواهے میکرد
دکتر وارد اتاق شد رفتم سمتش ،مثل بچہ ها اشکامو با آستیـݧ لباسم پاک کردم و رو بہ دکتر گفتم:آقاے دکتر میشہ منو مرخص کنید ؟؟مـݧ خوب شدم
دکتر متعجب یہ نگاه بہ سرم نصفہ کرد یہ نگاه بہ مـݧ و گفت:اومده بودم مرخصت کنم اما دختر جاݧ چرا سرمو از دستت درآوردے ؟؟چرا از جات بلند شدے؟؟
آخہ حالم خوب شده بود
از رنگ و روت مشخصہ با ایـݧ وضع نمیتونم مرخصت کنم
ولے مـݧ میخوام برم.تو خونہ بهتر میتونم استراحت کنم
با اصرار هاے مـݧ دکتر بالاخره راضے شد کہ مرخصم کنہ
علے یک گوشہ وایستاده بود و نگاه میکرد
اومد سمتم و گفت بالاخره کار خودتو کردے ؟؟
لبخندے از روے پیروزے زدم
کمکم کرد تا لباسامو پوشیدم و باهم از بیمارستاݧ رفتیم بیروݧ
بخاطر آرام بخشے کہ تو سرم زده بودݧ یکم گیج میزدم سوار ماشیـݧ کہ شدیم بہ علے گفتم برو بهشت زهرا...
چیزے نگفت و بہ راهش ادامہ داد.
تو ماشیـݧ خوابم برد ،چشمامو کہ باز کردم جلوے خونہ بودیم
پوووووفے کردم و گفتم :علے جاݧ گفتم کہ حالم خوبہ ،اذیتم نکـݧ برو بهشت زهرا خواهش میکنم.
آهے کشید و سرشو گذاشت رو فرموݧ و تو هموݧ حالت گفت:اسماء بہ وللہ مـݧ راضے نیستم
بہ چے؟؟
ایـݧ کہ تو رو،تو ایـݧ حالت ببینم .اسماء مـݧ نمیرم
کے،گفتہ مـݧ بخاطر تو اینطورے شدم ،بعدشم اصلا چیزیم نشده کہ ،مگہ نگفتے فقط یکم فشارت افتاده؟؟
سرشو از فرموݧ بلند کردو و تو چشمام نگاه کرد
چشماش کاسہ ے خوݧ بود
طاقت نیوردم ،نگاهم و از نگاهش دزدیدم
ماشیـݧ رو روشـݧ کرد و حرکت کرد
تمام راه بینموݧ سکوت بود .
از ماشیـݧ پیاده شدم،سرم گیج میرفت اما بہ راهم ادامہ دادم
جاے همیشگیموݧ قطعہ ے سردارای بے پلاک
شونہ بہ شونہ ے علے راه میرفتم
شهیدمو پیدا کردم و نشستم کنار قبرش اما ایندفعہ ݧ از گل یاس خبرے بود ݧ از گلاب و آب
علے میخواست کنارم بشینہ کہ گفتم:علے برو پیش شهید خودت
ابروهاشو داد بالا و باتعجب گفت:چرا؟؟؟خوب حالا اونجا هم میرم
ݧ برو
اے بابا،باشہ میرم .
میخواستم قبل رفتنش بہ درد و دل کردنش باشهیدش نگاه کنم ،یقیـݧ داشتم کہ حاجتشو از اوݧ هم خواستہ و بیشتر از اوݧ بہ ایـݧ یقیـݧ داشتم کہ حاجتشو میگیره .
رفت و کنار قبر نشست.
ادامہ دارد...
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........☆💓☆..................
🎊 عاشقان عیدتان مبارک🎊
🤩لیست برندگان چالش عکس شهید🤩
نفرات اول و دوم و سوم شماره کارت اعلام کنن💳 💵
و نفرات بعدی آدرس و کد پستی و شماره تماس خود را به ایدی زیر ارسال کنن📩📮👇👇
🆔 @Yazahra08
🤩برنده نفر اول : شرکت کننده شماره3⃣6⃣
(سین پست 18/3k)💵 (برنده 150 هزار تومان پول نقد) 💰
🤩برنده نفر دوم : شرکت کننده شماره8⃣5⃣
(سین پست 17/9k)💵 ( برنده 100 هزار تومان پول نقد)💰
🤩برنده نفر سوم : شرکت کننده شماره9⃣7⃣
(سین پست 14/9k)💵 ( برنده 70 هزار تومان پول نقد)💰
🎊 و برندگان بعدی:🎊
1) شرکت کننده 6⃣6⃣ ( سین پست 12/1k)
2) شرکت کننده 4⃣ ( سین پست 10/2k)
3) شرکت کننده 2⃣0⃣1⃣ (سین پست 8/1k)
4) شرکت کننده 9⃣4⃣ ( سین پست 7/4k)
5) شرکت کننده 4⃣6⃣ (سین پست6/3k)
6) شرکت کننده 9⃣ (سین پست 5/9k)
7) شرکت کننده 0⃣4⃣ (سین پست 5k)
8) شرکت کننده 7⃣9⃣ (سین پست 4/1k)
9) شرکت کننده 7⃣2⃣ (سین پست 3/6k)
10) شرکت کننده 3⃣ (سین پست 3/5k)
11) شرکت کننده5⃣6⃣ (سین پست 2/7k)