eitaa logo
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
40.5هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
4.2هزار ویدیو
301 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @meraj_shohada_tblighat ✤کانال‌های‌ما↯ @meraj_shohada_mokeb @meraj_shohada_namazshab
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍃🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂 ✅ نماز اول وقت باعث دوری از  غفلت، شیطان و آتش جهنم 💠 امام باقر(ع): هر مؤمنى که به نمازهاى واجب اهمیت دهد و آنها را به وقتش بخواند، از غافلان نیست. 📚 (الکافی : 3 / 270 / 14 منتخب میزان الحکمة : 430) 👈 شیطان دائماً مراقب انسان است ، اما به کسانی که نمازشان را در اول وقت می‌خوانند ، کمتر نزدیک می شود . شیطان می‌فهمد که چه کسی در مقام مراقبه است و همین که ببیند از حالت مراقبه خارج شد، به او نزدیک می‌شود. شیطان می‌فهمد که چه کسانی در مقام مراقبه هستند و چه کسانی از یاد خدا روی برگردانند. 📚( از ملک تا ملکوت ، غلام حسن بخشی ، ص 82 ) #نماز_اول_وقت #الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج 🌺 @ebrahim_navid_delha 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#کلام_شهید «برادران! خدای نکرده نماز را از یاد نبرید تا آنجا که می‌توانید خوابتان را کم کنید. درس خوانده و در سنگر مدارس برای حفظ اسلام علم یاد بگیرید و با هم با صمیمیت زندگی کنید و بیشتر مطالعه کنید« 🌹#شهید_حسین_بیگلری @Ebrahim_navid_delha •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🌷🌷🌷
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️ #معرفی_شهدا #مدافع_حرم #در_ادامه 🍃خاطراتی از شهید نوید صفری: سید مجتبی کیایی یکی د
⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️ #معرفی_شهدا #مدافع_حرم #در_ادامه 🍃خاطراتی از شهید نوید صفری: کمیل شاهینی یکی دیگر از دوستان شهید نوید صفری است. او از صمیمیتش با شهید چنین می‌گوید: یک رفیق صمیمی بود که هر روز همدیگر را می‌دیدیم😉. یک ماه آخر زیاد از او خبر نداشتم وقتی خبر شهادتش را شنیدم شوکه شدم. حول و حوش 20 یا 30 سال است که مراسم هیأت دارم. برایش شب اربعین پیام دادم که مراسم داریم و نمی‌دانستم آن موقع شهید شده. یکی از اخلاق های جالبی که داشت این بود که هر موقع حرف هیأت خانه ما می‌شد، می‌گفت: «کمیل پول لازم نداری؟ می‌خواهم من هم کمی سهیم باشم😊.» او ادامه می‌دهد: با هم هیأت می‌رفتیم. بچه‌ها می‌گفتند می‌دانستیم نوید شهید می‌شود. وقتی می‌آمد همیشه در حال زحمت کشیدن بود. هیچ وقت عصبانیت و بد اخلاقی از او ندیدم. همیشه شوخ طبع بود😁. ما همیشه می‌گفتیم پایگاه بسیجمان که به نام شهید شیرین بیان است یک شهید دیگر هم کم دارد. این‌ها مرد راه بودند و ما نبودیم. جنگیدن با داعش مردانگی می‌خواهد که آدم از تمام زندگی‌اش بگذرد. نوید چند ماه بیشتر نبود که عقد کرده بود. به آن چیزی که می‌خواست رسید. ⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️ ╔ ═ 🌸═ ══ ═🕊⚘ ═ ╗ @ebrahim_navid_delha ╚ ═ ⚘🕊═ ══ ═🌸 ═ ╝
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️ #معرفی_شهدا #مدافع_حرم #در_ادامه 🍃خاطراتی از شهید نوید صفری: کمیل شاهینی یکی دیگر ا
⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️ همسر شهید نوید صفری در رابطه با خاطره  جاری شدن صیغه محریمت آنان در جوار مزار مطهر شهدا و ساعت به یادماندنی قرائت خطبه عقدشان می‌گوید: سال 95، در سالروز میلاد پربرکت امام حسن عسکری(ع)💚، در جوار شهدا بود که خطبه محرمیتمان خوانده شد. حال و هوای بهشتی بهشت شهدا، حال و هوایمان را عوض کرده بود.  هرچه بود آرامش بود و آرامش. باهم عهد بستیم همراه و کمک حال هم باشیم برای رسیدن به خدا و رضایت او ...این روز مصادف بود با سالروز تولد قمری شهید مدافع حرم، رسول خلیلی😍و ارادت هر دوی ما به این شهید بزرگوار، شیرینی این روز را برایمان دوچندان و به یادماندنی‌تر کرد. روز قبل از محرمیت آمده بود بهشت و شهدا را برای مراسم دعوت کرده بود. می‌گفت حتی شهدای شهرستانی را هم دعوت کردم. به قول خودش آن لحظات بین زمین و آسمان ترافیکی شده...☺️الحمدلله که تو رسیدی و من شیرینی وصالت به پروردگار، به لطف خودش در جانم نشسته و دل مرا نیز به شادی و آرامشت، آرام کرده. خطبه عقد این شهید به صورت تلفنی توسط رهبر معظم انقلاب❤️خوانده شده است. همسر شهید با اشاره به آن روز خاطره انگیز می‌گوید: نوید سر سفره عقد، قرآن را که دستش گرفت، نیت کرد و قرآن را باز کرد تا هر صفحه‌ای که آمد باهم بخوانیم؛ آیه اول صفحه را که دید، لبخند زد و با آرامش نگاهم کرد، چشمانش از شوق برق می‌زد🤩، آیه 23 سوره احزاب دلش را آرام کرده بود. «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»: «برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخی پیمان خویش گزاردند (و بر آن عهد ایستادگی کردند تا به راه خدا شهید شدند مانند عبیده و حمزه و جعفر) و برخی به انتظار (فیض شهادت) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند.» چه زیبا به عهدت با خدا وفا کردی که به جرگه شهدا پیوستی مرد آسمانی‌ام❤️... ⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️ ╔ ═ 🌸═ ══ ═🕊⚘ ═ ╗ @ebrahim_navid_delha ╚ ═ ⚘🕊═ ══ ═🌸 ═ ╝
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 🌸آثار نماز اول وقت🌸 💫رسول خدا (ص) فرمودند: کسی که نمازهای پنج گانه اش را با طهارت کامل در اول وقت به جای آورد، این نماز در قیامت برای او نور و برهان است و کسی که نمازش را ضایع کند، با فرعون و هامان محشور خواهد بود. #نماز_اول_وقت_فراموش_نشه #الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج ✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ 🥀 @Ebrahim_navid_delha 🥀 ✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#خاطرات_شهدا🌹 🔸بعد از #شهادت حسین نزدیکی های چهلم ایشون بود که قرار شد بریم خونه حسین وقتی رسیدیم اونجا یه اتفاق بسیار #جالب افتاد 🔹وقتی رفتیم اونجا #پدرش هی اصرار می کرد که از این میوه ها بخورید. گفتیم حاج آقا #صرف_شده گفت نه این ویژه است این سفارش خود #حسینه! برای شما خیار و شلیل #سفارش داده. 🔸من خونه میوه داشتم میدونستم که #شما قراره بیاید. صبح دیدم که خواهر حسین میگه خونه #میوه داریم؟ من گفتم چطور مگه گفت: خواب دیدم که نمازم رو خوندم، دیدم #حسین اومد گفتش که آبجی خونه میوه داریم؟ 🔹برید میوه بگیرید #خیاروشلیل بگیرید. من #مهمون دارم آبروی من رو نبرید ها! بعد تو اون جلسه دوستم خطاب به مادر حسین گفت.«ایشون #مسئول حسین بوده.» مادر حسین گفت : #بار_آخری که حسین رفت باهم بودید گفتم آره حاج خانوم چطو گفت یه دونه عکسه مال شماست! من اصلا یادم نبود همچین عکسی با #حسین گرفتم. حسین از من کنار حرم حضرت رقیه (سلام الله علیها) عکس گرفت. و این هدیه ای بود که حسین به من داد. فرمانده شهید #شهید_حسین_معزغلامی #شهید_مدافع_حرم ❤️ @Ebrahim_navid_delha •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🌷🌷🌷
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_سی_و_نه
‌ ◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 0⃣4⃣ قرار ست ڪه یڪ هفته درمشهد بمـــانیم.دوروزش به سرعت گذشت و درتمام این 48 ساعت تلفن همراهت خـــاموش بود📱 ومن دلواپس و نگران فقـــط دعایت می ڪردم..علی اصغرڪوچولو ب خاطر مدرسه اش همسفرمانشده و پیش سجـــاد مانده بود.. ازین ڪه بخـــواهم به خانه تان تمـــاس بگیرم وحالت رابپرسم خجالت می ڪشیدم پس فقـــط منتظر ماندم تا بالاخره پدریامادرت دلشوره بگیرندو خبری ازتو بمـــن بدهند..😩 چنگالم را درظرف سالاد فشار میدهم و مقـــدار زیادی ڪاهو باسس را ی جا میخـــورم...فاطمـــه ب پهلوام میزند _ آروم بابا!همش مال توعه! ادای مسخره ای در می آورم و بادهان پر جواب میدم.. _ دڪتر!دیرشده! میخـــام برم حرم! _ وا خب همه قراره فردا بریم دیگه! _ ن من طاقت نمیارم! شیش روزش گذشته! دیگه فرصت خاصــی نمونده! فاطمـــه باڪنترل تلویزیون راروشن و صدایش راصفرمی ڪند! _ بیا و نصفه شبی ازخرشیطون بیا پایین! چنگالم را طرفش تڪون میدهم _ اتفاقا این آقا شیطون پدرسوختس ڪه تو مخ تو رفته تامنو پشیمون ڪنی.. _ وااا! بابا ساعت سه نصفه شبه همه خـــوابن! 😴 _ من میخـــاام نماز صبح حرم باشم! دلم گرفته فاطمـــه! یادت میفتم و سالاد را بابغض قورت میدهم. _ باشه! حداقل ب پذیرش هتـــــل بگو برات اژانس بگیرن . پیاده نریا توتاریڪی! سرم را تڪان میدهم و ازروی تخت پایین می آیم. درڪمد راباز می ڪنم ، لباس خـــــوابم را عوض می ڪنم و بجایش مانتوی بلند و شیری رنگم رامیپوشم...روسری ام را لبـــنانی میبندم و چادرم را سرمی ڪنم.. فاطمـــه باموهای بهم ریخته خیره خیره نگاهم می ڪند. میخندم و باانگشت اشاره موهایش را نشان میدهم _ مثلن خلا شدی! اخم می ڪند و درحالی ڪ بادستهایش سعی می ڪند وضـــع بهتری ب پریشانی اش بدهد میگوید _ ایشششش! تو زائری یافوضـــول؟😜 زبانم را بیرون می آورم.. _ جفتش شلمان خانوم اهسته از اتاق خارج میشوم و پاورچین پاورچین اتاق دوم سوئیت را رد می ڪنم.. ازداخل یخچـــال ڪوچڪ ڪنار اتاق ک بسته شڪلات و بطری آب برمیدارم و بیرون میزنم..تقریبا تا آسانسور میدوم و مثل بچـــه ها دڪمه ڪنترلش را هی فشار میدهم و بیخـــود ذوق می ڪنم! شاید ازین خوشحالم ڪ ڪسی نیست و مرا نمیبیند! اما یدفعه یاد دوربین های مداربسته می افتم و انگشتم را ازروی دڪمه برمیدارم.آسانسور ڪ میرسد سریع سوارش میشوم و درعرض ی دقیقه ب لابی میرسم... در بخش پذیرش خــــاانومی شیڪ پوش پشت ڪامپیوتر نشسته بود و خمـــیازه می ڪشیدباقدمهای بلند سمتش میروم... _ سلام خانوووم!شبتون بخیر... _ سلام عزیزم بفرمایید.. _ ی ماشین تاحرم میخـــوااستم. _ برای رفت و برگشت باهم؟ _ ن فقط ببره! لبخند مصـــنوعی میزند و اشاره می ڪند ڪ مبل های چیده شده ڪنار هم بنشینم... در ماشین را باز می ڪنم و پیاده میشوم..هوای نیمه سرد و ابری ومنی ڪ بانفس عطر خوش فضـــــا رامیبلعم. سرخم می ڪنم و ازپنجره به راننده میگویم _ ممنون آقا! میتونید برید.بگید هزینه رو بزنن ب حساب. راننده میانسال پنجره رابالا میدهد و حرڪت می ڪند. چادرم را روی سرم مرتب می ڪنم و تا ورودی خواهران تقریبا میدوم.نمیدانم چرا عجله دارم.ازاینهمه اشتیـــاق خودم هم تعجب می ڪنم.هوای ابری و تیره خبراز بارش مهر میدهد.بارش نعمت و هدیه...بی اراده لبخـــند میزنم و نگاهم راب گنبد پرنور رضـــا ع میدوزم.. دست راستم رااینبار ن روی سینه بلڪ بالا می اورم و عرض ارادت و ادب می ڪنم. ممنون ڪ دعوتنامه ام را امضـــا ڪردی..من فدای دست حیدری ات! چقدر حیاط خلـــوت است...گویی ی منم و تنها تویی ڪ درمقابل ایستاده ای. هجـــوم گرفتگی نفس درچشمانم و لرزش لبهایم و دراخر این دلتنگی است ڪ چهره ام را خیس می ڪند. ینی اینقدر زود باید چمـــدان ببندم برای برگشت؟ حال غریبی دارم...ارام ارام حرڪت می ڪنم و جلو میروم. قصـــد ڪرده ام دست خالی برنگردم.ی هدیه میخـــام..ی سوغاتی بده تابرگردم! فقط مخصوص من...! احساسی ڪ الان در وجودم میتپد سال پیش مرده بود! مقـــابل پنجره فولاد مینشینم...قرارگاه عاشـــقی شده برایم!ڪبوترهاازسرما پف ڪرده و ڪنارهم روی گنبد نشسته اند....تعدادی هم روی سقاخانه روی هم وول میخورند.زانوهایم را بغـــــل میگیرم وبانگاه جرعه جرعه ارامش این بارگاه ملڪوتی را با روح مینوشم. صــورتم راروب اسمان میگیرم و چشمهایم را میبندم.ی لحظــه درذهنم چندبیت میپیچد.. _ آمده ام... آمدم ای شاه پنــاهم بده..! خط امانی ز گنــاهم بده... نمیدانم این اشڪ ها از درماندگی است یا دلتنــگی...اما خوب میدانم عمــق قلبم از بار اشتباهات و گنــاهانم میسوزد..! ♻️ ... 💘 @Ebrahim_navid_delha
#نمازشب #نماز_شب_بخوانیم_حتی_یک_رکعت 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 @ebrahim_navid_delha 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 کمک های شما برای مراسم شهادت شهید ابراهیم هادی😍 قبول باشه 🙏 شماهم در برگزاری این مراسم شریک باشید ولو با هزار تومان 🤩 شماره کارت برای واریز👇👇 6037997291276690 به نام منیژه کریمی منش لطفا پس از واریز،عکس فیش واریزی خود رو به ایدی زیر بفرستید😉 🆔 @alone98 ✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹