هدایت شده از mesaghمیثاق
مادر شهید نظری میگوید:
سر مزارش نشسته و توی حال خودم بودم.
جوانی با ظاهری خیلی شیک و امروزی آمد نشست کنار سنگ مزار فرزندم و شروع کرد به فاتحه خواندن! پرسید شما که هستید؟
گفتم مادر شهید هستم؛ کاری داشتید؟
گفت: من مشکلی داشتم که این شهید برایم حل کرد. گفتم: چطور مادر؟
گفت:
هفته پیش به گلزارآمدم دیدم آقایی باعکس شهید اینجا نشسته است
من اصلاًعلاقه واعتقادی به شهدا، گلزار و این مسائل نداشتم.
با خودم گفتم اگر این شهید مشکل مرا حل کندپس معلوم است شهیدان حساب و کتابی دارند.
همان شب شهید شما با همان لباس رزم و پوتین به خوابم آمد و رو به من کرد و گفت:
«چون به شهداء توسل کردی آمدم تا مشکل تو را حل کنم. برو خیالت راحت باشد که مشکل تو کاملاً حل شده و دیگر هیچ غصهای نخور»
فردای آن روز مشکلم حل شد.
از آن روز تا به حال هر بار که به گلزار بیایم بر سر مزار پسر شما می آیم
#شهیدعلیاکبرنظریثابت
#اللهمعجللولیکالفرج