#ألموتلإسرائیل 👊🏾
آرزوی بوسیدن فرزندی که 36ساله شد🌹💔
سالها است خانه و کوچه را آب و جارو میکند هر روز صبحش را با چشمانی منتظر رو به در باز میکند خانهاش همواره بوی عطر و اسپند میدهد سالها چشم انتظاری او را خسته نکرده چرا که انتظار موجود آسمانی را دارد؛ فرزندش را خودش 36سال قبل بدرقه کرده بود، از مادر شهید #فرامرز_بهروان 🌹میپرسم اگر یک روز خبر آمدن #فرامرز 🌹پسرت را به شما بدهند اولین جملهای که به #فرامرز🌹 میگوید؟
مادر جوابم را با بغض میگوید: اگر #فرامرز🌹آمد، خُوب باید فرامرز را ببوسم، به #فرامرز 🌹بگم خوش آمدی، ممنونم که آمدی، دیگر از چشم انتظاری بیرون آمدم، ممنونم که آمدی مادر، از #فرامرز🌹 تشکر میکنم که آمده است.
نمیدانم اگر شما جای این مادر شهید بودید چه حالی داشتید !!
نمیخواهم بیشتر از این خاطرات برای این مادر تازه شود سعی کردم حال و هوایش را عوض کنم اما مادر با بغض و اشک برایم گفت: ۵ف5زند داشتم 3پسر و 2دختر. وقتی به #فرامرز میگفتم به جبهه نرو #فرامرز🌹 میگفت: «هر کسی ۵ فرزند دارد یکی از فرزندانش خمس است» مادر باید خمسات را بدهی تا دیگر فرزندانت سالم بمانند من خمس فرزندانت هستم ۲ دختر ۲پسر دارم خمس فرزندانم رفت.🌹
چشم های مادر از مرور خاطرات فرزندش روشن و تار میشود اشک اجازه ریختن میخواهد نمیگذارد دست می برد به گوشه چشم اشکی که برای دوری فرزند سریدن گرفته، قیمت دارد، مادر شهید #فرامرز_بهروان 🌹میگوید:
#فرامرز🌹 گفت: «چرا اسم من را #فرامرز🌹 گذاشتید؟» پدرش به او گفت: « #فرامرز 🌹یعنی جلوتر از مرز شما هم که به جبهه میروی» #فرامرز 🌹گفت: «من اصلا این اسم را دوست ندارم اسم من #فرامرز🌹 است»؛در مسجد، مدرسه و…#فرامرز 🌹صدایش میزدند و بر روی سنگ مزارش هم #فرامرز🌹 نوشته شده است».
از مادر شهید خواستم خاطرهای از فرزندش برایمان تعریف کند انگار تک تک لحظات زندگی فرزندش را به ذهن سپرده بود تا در این سالهای چشم انتظاری تنها آن خاطرات امیددهنده ادامه زندگیاش باشد، خاطرات خوبیهای شهید لحظهای از جلوی چشمانش دور نمیشد زمزمهکنان گفت: خوبیهایش؛ پسرم خیلی خوب بود.یک روز به #فرامرز🌹 گفتم:«چرا نماز ظهر و عصر را با فاصله میخوانی چرا پشت سرهم نمیخوانی؟» #فرامرز🌹 گفت:« مادر میخواهم دو بار خدا را ملاقات میکنم».
#__________________
#فرامرز🌹 پس از 36سال برگشت
https://eitaa.com/mesagh