هدایت شده از در انتظار گل نرگس
🍃🌸
#دلنوشته💠
💢بيا توافقنامه امضا كنيم،
✨من رآكتور قلبم را به نامت ميكنم،
✨تو هم تحريم چشمانت را از من بردار ...!
✨مهدی جان میدانی آقاجان
خواب مانده ایم
✨ازهمان روز اول
همان روز در #سقیفه
✨همان موقع کنار در خانه
میدانی اگر خواب نبودیم کار به پهلوی مادر نمیرسید😭
✨به خار در چشمان پدر نمیرسید
به جگرِ سوخته مجتبی😭
✨به ظهر عاشورا
به زندان
به زهر
به غربت یتیمی نمیرسید
✨اگر #خواب نبودیم کار به #انتظار شما نمیرسید...
❤️اللهم عجل لولیک الفرج❤️
@darentezar14
هدایت شده از 🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
#دلنوشته
مهدی جان سلام!
گل نرگسم سلام!
آقا جان...!
می دانم که دیر کردیم...
می دانم که هنوزم که هنوز است، در انتظار آمدن مان صبر می کنی...!
می دانم که با این همه انتظار و انتظار کردن مان، هنوز هم الفبای انتظار را نیاموخته ایم...!
امّا شما... امّا شما هنوز هم چشم امیدتان به ما مردم زمانه است...!
مولا جان...!
سال هاست کنارمان بوده ای!
سال هاست که در کوچه ها و خیابان هایمان، از کنارمان به آرامی گذشته ای....
سال هاست برایمان دعا می کنی و واسطه ی فیض ما با آسمانی...!
یا صاحب الزمان...
امّا ما زمینیان، با صاحب و امام مان چه کردیم!؟
آیا این ما نبودیم که با گناهان مان، شما را آزردیم و هر چه بیشتر بر دوران غیبت تان افزودیم...!؟
یا بقیة الله...
ما همان هایی هستیم که اَمان خویش را گم کردیم، امّا حقیقتاً به جستجویش برنخاستیم...!
ما همان هایی هستیم که در سایه ی نام شما، روزگار گذراندیم، امّا قدمی برای زدودن نقاب غیبت از روی دلنشین شما برنداشتیم...
آقا جان...
می دانم که همه ی حرف هایمان ادّعایی بیش نبوده است...
امّا...
ای گل نرگسم...
با همه ی نبودن ها و ادّعاهایمان...!
با همه ی بی مهری ها و ظلم هایی که در حق شما روا داشتیم...!
باز هم بر ما گران است که شما را ببینیم امّا شما را نشناسیم...!
بر ما گران است که صدای همگان را بشنویم، امّا صدای دلنشین شما را نشنویم...!
مهدی جان...
بر ما گران است که الطاف شما را به عینه در زمین ببینیم، ولی دشمن بر ما طعنه زند و حقایق بودن تان را انکار کند...
ای اَمان آسمان و زمینیان....
بر ما بتاب ای خورشید امامت...
یا صاحب الزمان، عجل علی ظهورک...
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🍁🌾🌻🍂
🌾🌻🍂
🌻🍂
🍂
#دلنوشته
🔴 تلنگر
استاد دفتر را روی میز گذاشت...
سعیدی.... حاضر
محمدی...حاضر
فرامرزی...حاضر
مجاهد...حاضر
حسینی...!!!
حسینی...!!!
استاد امروز هم غایبه...
استاد نگاهی کرد...
_چهار روز هستش که حسینی نیومده...
ازش خبر ندارین!؟
بچه ها همگی سکوت کردند...
استاد ناراحت شد...
سرخی گونه اش تا پیشانیش کشیده شد...
ناگهان فریاد زد...
خجالت نمیکشید که چهار روز...
چهار روز...
از رفیقتون بی خبرین!؟
نگرانش نشدین!؟
چهار روز بی خبر!!!
به شما هم میگن دوست!!!؟
رفیق...!؟
صد رحمت به دشمن...
چشمهایمان...
به زمین دوخته...
توان بالا آمدن نداشت...
شرم و خجالت میسوزاندمان...
اما واقعا... از حسینی چه خبر!؟
محمد چهار روز نیامده!!!
نگران شدیم... واقعا نگران...
استاد سکوت کرده بود...
کتاب را ورق میزد...
زیر لب چه میگفت...خدا میداند!
کار او به من هم سرایت کرد...
الکی کتاب را ورق میزدم...
آشوبی در دل...
نگرانی موج میزد...
واقعا محمد کجاست!؟
چه شده!؟
چهار روز...!!!
چقدر بی فکرم...
لحظه ها به سکوت گذشت...
شکست... با صدای استاد...
حسین ... امروز نوبت کنفرانس تو هست!
منتظریم...
فیشهای خلاصه کنفرانسم را برداشتم...
بلند شدم...
پای تخته رفتم...
بااجازه استاد...
با علامت سر ، اجازه داد...
ذهنم ...
قلبم...
فکرم...
روحم...
روانم...
پیش محمد هست...
چهار روز غیبت کرده!
کجاست!؟
چرا بی خبرم!؟
وای بر من...
چطوری کنفرانس بدم!؟
چی بگم!!!
با کدام زبان!؟
سرم را بالا آوردم...
نگاهم به انتهای کلاس افتاد...
به آن تابلوی خوشنویسی ...
دلم دوباره لرزید...
مثل همان لحظه ای که استاد فریاد زد...
فیش های خلاصه را در دستم مچاله کردم...
شروع کردم...
بسم الله الرحمن الرحیم...
بنده حقیر ...
حسین ...
دوست محمد هستم...
کسی که چهار روز غایب است
و از او بی خبریم...
استاد با تعجب به من نگاه کرد...
دقیقا عین نگاه همکلاسیها...
آری ... من حسینم...
دوست رفیق غایبمان...
کسی که چهار روز غیبت کرده...
و بخاطر بی خبری از او...
....موأخذه شدیم...
شرمسارم...
خجالت زده ام...
حرفی ندارم...
که انقدر بی تفاوت...
اشکهایم جاری شد...
بغض تارهای گلویم را...
زیر و بم میکرد...
حرف زدن برایم...
سختتر از نفس کشیدن در آب بود!!!
به هر زحمتی بغض و اشکم را خوردم...
ادامه دادم...
ممنونم استاد...
که امروز ...
بیدارمان کردی...
بیدار از یک حقیقت تلخ...
و یک خواب نه چندان شیرین!!!
بیدار شدیم تا بفهمیم...
چقدر زمان گذشته!؟
یک روز!!!
نصف روز!!!
یا مثل اصحاب کهف!!!
که سیصد سال در خواب...
و وقتی بیدار شدند که ...
دیگر سکه آنها ...
مال عهد دیگری بود...
عهد دقیانوس!!!
امروز بیدار شدیم...
و نمیدانیم چقدر خوابیدیم!
چهار روز!!!؟
سیصد سال!!؟
بیشتر...!؟
آری خیلی بیشتر...
۱۱۸۵ سال در خواب هستیم!!!
و کسی نبود که بر ما نهیب بزند!!!
کسی نگفت که اگر محمد...
چهار روز غایب است...
مهدی(عج) ...
۱۱۸۵ سال است که غایب است!!!
و کسی فریاد نزد...
که خاک بر سرتان...
چطور از وی بی خبرید...؟
او که نه تنها دوست...
بلکه بهترین دوستمان...
بلکه پدر مهربان...
بلکه صاحب نفوس مان ...
بلکه صاحب این زمان ...
کسی ما را ملامت نکرد...
که خجالت نمیکشید...!؟
شبها راحت میخوابید...
و نمیدانید این غایب ...
آیا به راحتی خوابیده است!؟
یا تا صبح به درگاه الهی ندبه میکند...
که خدایا...
شیعیان ما ...
از اضافه طینت ما خلق شدند...
به خاطر ما...
به آبروی ما...
غفلت آنها را ببخش...
و چقدر نابرابر...
که او بخاطر ما در زنجیر غیبت است...
اما...
من راحت میخوابم...
و او نگران من بیدار...
خودش گفته است...
انا غیر مهملین لمراعاتکم...
محال است که هوایتان را ...
نداشته باشیم...
و این بزرگترین غایب زندگیمان...
هرگز باعث نشد...
که استاد... مارا ملامت کند...
به اندازه چهار روز غیبت دوستمان!!!
دیگر قدرت مقابله با بغض نبود...
مثل استاد...
مثل بچه های کلاس...
مثل تابلوی نستعلیق اخر کلاس...
که با بغض ...
اما مظلومانه....
نوشته اش را فریاد میزد....
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
🍂
🌻🍂
🌾🌻🍂@shamimmarefat5
🍁🌾🌻🍂
هدایت شده از نکات ناب قرآن و اهلبیت
🍁🌾🌻🍂
🌾🌻🍂
🌻🍂
🍂
#دلنوشته
💡کمی تفکر💡
🔻«کیست مرا یاری کند؟»🔻
🔶خیلی ها ارزو دارند که ای کاش ما در زمان ائمه صلوات الله علیهم میبودیم وانها را یاری میکردیم
🔶ای کاش در کربلا می بودیم و ندای «هل من ناصرینصرنی » امام حسین صلوات الله علیه را لبیک میگفتیم.
✔️غافل ازاینکه همین الان هم باید لبیک گوی امام و سید و سالار خودباشند
🔶بخدا قسم امام زمان مظلوم و غریب ماهم مثل جد مظلومش همواره فریاد میکند؛
«کیست مرا یاری کند؟»
❓کمی بیندیشیم که چه قدمی در مسیر یاری امام زمان برداشته ایم؟
❓ایا با دامن الوده به گناه میشود یار رهبر معصوم عالم بود؟
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
@yazahramadad135
🍂
🌻🍂
🌾🌻🍂
🍁🌾🌻🍂
شبنم:
شبنم:
"مُطیعِ اَمرِ رَهبرم":
#دلنوشته
#ماه_مبارک_رمضان
🌸روز بیست و هشتم.
✍ دلم می لرزد، خــــدا
فقط یک شب دیگر تا سوت پایان باقی مانده است.
❄️دلم می لرزد، خـــدا
از شیطانی که پشت دروازه های رمضان، کمین کرده است.
از دنیای شلوغی، که منتظر است، چنان مشغولم کند، که تو را در هیاهوی روزهايش، گم کنم.
از نفس خبیثی، که آرامش امروزش را، حاصل عبادت هایش می داند، نه حاصل عنایت هايت!
❄️خـــدا.....
دلم، تو را برایِ همیشه می خواهد!
آغوش گرم و بی همتای تو را، که آرامشش را حتی در آغوش مادرم نیز، تجربه نکرده ام.
مـن....از دنیای بدون تو، می ترسم.
از شبهای سیاهی که نور یاد تو، دلم را روشن نمی کند.
از روزهای سپيدي، که بدون هم نفسی با تو، تاریک ترین لحظه های عمر من هستند.
قلبــ💔ــم...
بهانه های لحظه وداع را آغاز کرده است.
و دستانم، لرزش ثانیه های وداع را، پیش کشیده اند.
❄️چه کنــــم...؟
بی سحرهای روشـــن؟
بی زمزمه های ابوحـــمزه؟
بی اشکهای افتتــــاح؟ 😭
❣نـــرو از خانه ما، دلبـــرم!
من بی تو، از پرِ کاهی سبک ترم، که به اشاره ای، اسیر دست شیطان می شود.
❄️نـــرو از خانه مـا،
بمــان، همین جــا، در لابلاي تارو پود سجاده ای که به نگاهت خو گرفته است.✨
بمـــان!
مــن، بی تـــو....فقیرترین انسانِ زمینم؛ خدا✨
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦