فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری✨
که ازت دو تا دنده شکسته
بین در و دیوار..💔؛)
⚡️کانون و کتابخانه مشکات⚡️
🖤https://eitaa.com/joinchat/3694395457C3e17ebb4cb 🖤
#با_کتاب_چراغ_دلت_را_روشن_کن 📚
بـــه نام عشق فاطمـــه و علی 🖤
امروز خونه امیرالمونین چه گذشت ؟....
زهرا از بستر بلند شد ...
فضه خوشحال به سمت خانم دوید ....
حضرت لباس های نو پوشیدند وبه فضــه گفتند اب روگرم گنه ...
حسنش رو صدا زد ...
حسینشو صدا کرد ...
این روز اخری برای اخرین بار اولادشو حمام کرد ...
🖤✨
اروم این دست شکسته رو اورد بالا ...
سرحسن و حسینش را شست ...
بعد مرتب بچه هارو نشوند و شروع کرد شانه کردن موهای سرشون ،
اخرین باره که دستای مقدس خانم لابلای موهای حسین میبره ...
بماند این موهای که خانم بدون وضو بهشون دست نزده بود چطور تنور خانه خولی
سوخت ... 😭
عمامه حسنش رو مرتب رو سرش بست وبا بوسه ای راهیش کرد ...
اخرین باره که مادر برای حسنش عمامه می بنده ...
🖤✨
زینبش رو صدا کرد ....
موهای زینب شونه میشد و دونه دونه وصیت ها گفته میشد ...
ـــــ زینبم !
جون تو جون حسن ...
ـــــ زینبم !
حواســـــت به بابا علی باشه ها ...
گفت گـفـت گـــــفــت : ....
تا وصیت اصلی رسید ...
ــــ زینبم !
داداشت حسین هرشب تشنه اش میشه ،
هرشب یک کاسه اب بالای سر بگذار ...
زیـنـبـــــــــم ! ...
🖤✨
ــــ زینبم !
یه روزی میاد تو یه صحرایی ؛
که دیگه هیچ کس پیشـــش نیست ،
اون لحظه میاد با تو وداع کنه و ازت یک پیراهن میخواد ...
این پیراهن را خودم برایش دوختم ...^^
ــــــ زینبم !
وقتی داشت به میدان میرفت ،
از طرف مادر ^^ گلویش را ببوس ... ^^
ـــــ زیبنم !
دیدار بعدی ما در کربلا ؛
درگــــودال ... !
🖤✨
شانه موها تمام شد ؛
پیراهن به امانت به زینب سپرده شد ،
"" فاطمه دارد میرود ...🥀😭 ""
این بچه ها بدون مادر لب به غذا نمی زنند ...
ــــ فضه تنور را روشن کن ....
میخواهم خودم برایشان نان بپزم ....
یک شیخ در کربلا روضه میخواند این را تعریف می کرد »)
روز اخر خانم برای بچه ها نان درست می کرد بعد با دست روی نان ها شکل و طرح میساخت ...
فضه گفتند خانم جان این طرح ها لازم نیست نان ساده بپزید زحمت ندهید به خودتان ...
خانم گفتند : ( فضه این بچه ها بدون من چیزی نمیخورند ،
میخواهم جای دست هایم روی نان ها باشد که شاید به خاطر دست های من و طراحی که با این دست ها کشیدم لب به غذا بزنند ...
😭 اخرین بار ها تمام شدند ... 😭
برای اخرین بار ، حسن دید مادر لبخند میزند ،
برای اخرین بار ، حسین دید مادر در خانه قدم می زند ....
برای اخرین بار ، دستان زهرا موهای زینبش را شانه کرد ...
برای اخرین بار ، ام کلثوم سرش را روی زانوی مادر گذاشت ...
"اهی خدای من بمیرم برای مادرم حضرت فاطمه "🖤🥀
و کم کم وقت خداحافظی زهرا با خانه علی رسید ...😭
به قول حاج مهدی رسولی : حرف رفتن نزن علی می میره
مادر جان من برایت در این ایام جان بدهم کم است
ایام فاطیمه است که مارا بلند میکند ^^
| بِـݩـتـــُ الـــزَّهــ✿ــرٰآ یی باشیـــم |
وای به حال دل علی امشب !🖤😔
⚡️کانون و کتابخانه مشکات⚡️
♡ https://eitaa.com/joinchat/3694395457C3e17ebb4cb ♡
#با_کتاب_چراغ_دلت_را_روشن_کن 📚
💥ارسالی از طرف خانم حسنی💥
#تلنگرانه ✨
#حجاب 🦋
#چادرانه💞
#بہخانممامیگہبقچہ 😏
حاج آقای کافے نقل مے ڪردند✨
👈🏻ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﻗﻢ🕌، ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ،
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﺎے ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺭﻭ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪﯾﻢ 🚌
یہ ﺧﺎﻧﻤے ﻫﻢ ﺟﻠﻮے ﻣﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ،👱🏻♀
ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﻢ ڪہ ﺭﻭسرے ﺳﺮﺷﻮﻥ نمے ڪرﺩﻥ !😟
هے ﺩقیقہ ﺍے یڪباﺭ ﻣﻮﻫﺎﺷﻮ تڪوﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺳﺮﺷﻮ
ﺗڪﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﻮﻫﺎﺵ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻦ .😑
هے ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻣﯿﻨﺸﺴﺖ، ﻫے ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ڪرد.🙇🏻♀
ﻣے ﺧﻮﺍﺳﺖ یہ ﺟﻮﺭے ﺟﻠﺐ ﺗﻮجہ ﻋﻤﻮمے ڪنہ😒
ﺑﺮﮔﺸﺖ، یہ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻧﮕﺎﻩ ڪرﺩ بہ ﻣﻨﻮ ﺧﺎﻧﻤﻢ ڪہ ڪنار
ﺩﺳﺖ ﻣﻦ نشستہ ( ﺧﺐ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮﺵ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﻮشیہ ﻫﻢ
ﺯﺩھ ﺑﻮﺩ بہ ﺻﻮﺭﺗﺶ)😌💖
ﮔﻔﺖ : 🗣ﺁﻗﺎ ﺍﻭﻥ بقچہ چیہ ﮔﺬﺍشتے ڪناﺭﺕ؟😤
ﺑﺮﺩﺍﺭ یڪے بشینہ.
ﻧﮕﺎھ ڪرﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ بہ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺎ میگہ بقچہ!😓
ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺎﺳﺖ .😡
ﮔﻔﺖ : ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭے ﭘﯿﭽﯿﺪﯾﺶ؟
همہ ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ.😂
ﮔﻔﺘﻢ : ﺧﺪﺍﯾﺎ ڪمڪمون ڪن ﻧﺬﺍﺭ مضحڪہ ﺍﯾﻨﺎ ﺑﺸﯿﻢ ...😔
ﯾﻬﻮ یہ ﭼﯿﺰﯼ بہ ﺫﻫﻨﻢ ﺭﺳﯿﺪ.💬
ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻔﺘﻢ : 🗣ﺁﻗﺎے ﺭﺍﻧﻨﺪھ!
ﺯﺩ ﺭﻭ ﺗﺮﻣﺰ .😳
ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﯾﻦ چیہ ﺑﻐﻞ ﻣﺎﺷﯿﻨﺖ❓
ﮔﻔﺖ : ﺁﻗﺎﺟﻮﻥ، ﻣﺎشینہ !🚗
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﻢ ﻧﺪﯾﺪے ﺗﻮ، ﺁﺧﻮﻧﺪ؟ !😳😐
ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﺮﺍ؟ ! ﺩﯾﺪﻡ .
ﻭلے ﺍﯾﻦ چیہ ﺭﻭﺵ ڪشیدن؟🤔
ﮔﻔﺖ : ﭼﺎﺩﺭھ ﺭﻭﺵ ڪشیدن ﺩﯾﮕﻪ!😑
ﮔﻔﺘﻢ : ﺧﺐ، ﭼﺮﺍ ﭼﺎﺩﺭ ﺭﻭﺵ ڪشیدھ؟
ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺎ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﮔﺎﺯ ﻭ ﺗﺮﻣﺰ ڪنم ، چہ مے ﺩﻭﻧﻢ !? ڪشیدن ڪسے ،
ﺧﻂ ﻧﻨﺪﺍزھ ﺭﻭش ...👀
ﮔﻔﺘﻢ : ﺧﺐ، ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ نمے ڪشے ﺭﻭ ﻣﺎﺷﯿﻨﺖ؟
ﮔﻔﺖ ﺣﺎجے ﺟﻮﻥ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﻮ ﺭﻭ ﻗﺮﺁﻥ .😩
ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﻤﻮمیہ!🚍
کسے ﭼﺎﺩﺭ ﺭﻭﺵ ﻧﻤﯽ ڪشہ!
ﺍﻭﻥ ﺧﺼﻮصیہ ﺭﻭﺵ ﭼﺎﺩﺭ ڪشیدن❗️
"ﻣﻨﻢ ﺯﺩﻡ ﺭﻭ ﺷﻮﻧﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺍﯾﻦ ﺯنہ ﮔﻔﺘﻢ🙋🏻♂: ﺍﯾﻦ
ﺧﺼﻮصیہ، ﻣﺎ ﺭﻭﺵ ﭼﺎﺩﺭ ڪشیدیم😌
⚡️کانون و کتابخانه مشکات⚡️
♡ https://eitaa.com/joinchat/3694395457C3e17ebb4cb ♡
#با_کتاب_چراغ_دلت_را_روشن_کن 📚
■ #شبی_آرام🌙
🕊🕊🕊🕊🕊
خــدایـا🤲💕
آنگونه عزیزانم را بنگر
که احساس کنند
خوشبخت ترین کائناتند😌☺️
دل هاشان را سرشاراز آرامش 💕
و خانه هاشان را
گرمای محبت خدایی ات ببخش🤲
شبــتون در پناه خدا❤️
🕊🕊🕊🕊🕊
پست های امروز هدیه به بزرگوار (:"
#شهید_حاج_ستار_ابراهیمی 🥀
ⓙⓞⓘⓝ↯
⚡️کانون و کتابخانه مشکات⚡️
https://eitaa.com/joinchat/3694395457C3e17ebb4cb
#با_کتاب_چراغ_دلت_را_روشن_کن📚
#تفکرانه ✨
✍ #حـڪمت_هاے_ناب_عـَـلَـوے
💟 و درود خـداوند بر او باد؛ فـرمود:
1⃣ همـراه مےخواهـے؛
💚 #خدا.
2⃣ دنیا مےخـواهـے؛
📜 عبرت از گذشـتگان.
3⃣ رفیق مےخـواهـے؛
📝 ثبت ڪنندگانِ #عمل.
4⃣ ڪسب مےخـواهـے؛
عبادتِ #خدا.
5⃣ مونس مےخـواهـے؛
📖 #قـرآن.
6⃣ موعظه مےخـواهـے؛
⭕️ #مـرگ.
و اگر مرگ ڪفایت نڪرد،
🔥 آتشِ #جـهنم ڪـفایت مےڪـند.♨️
📚 نصـایح، صـ 271
⚡️کانون و کتابخانه مشکات⚡️
♡ https://eitaa.com/joinchat/3694395457C3e17ebb4cb ♡
#با_کتاب_چراغ_دلت_را_روشن_کن 📚
هم شجاع بود ، هم با تدبیر ......