گفت:خونه رو فروختم با پول خونه کانکس خریدم بذاریم گوشه پارک (پارک پیامبر اعظم که الان مردم کهنز به پارک شهدای گمنام میشناسن) امروز هم قرار داد بستم که بیان درستش کنن.بعد هم برای اینکه من آروم بشم گفت:چون خونه مال تو بود همه ثوابش هم مال تو من هیچی نمیخوام
گفتم:خب بعد خودمون ؟.......
گفت:خدای ما هم بزرگه
گفتم:مصطفی جان بعد از این همه شکست مالی اون خونه تنها سرمایه زندگی ما بود.گفت:خب ما هم سرمایه گذاری بزرگتری کردیم
گفتم:آخه ما مستاجریم
گفت:خب خدا بیشتر بهمون میده مگه تا حالا نداده؟گفتم:خب میخواستی این کار رو کنی چرا تو پارک اونجا که امنیت نداره انقدر معتاد زیاده مردم نمی تونن برن اونجا
گفت:برای همین اونجا رو انتخاب کردم که یه پایگاه تربیتی باشه بچه بسیجی ها و مذهبی ها رفت و آمد کنند اینطوری محیط تمیز بشه اصلا کانکس رو هم گوشه پارک که محل تجمع معتاد ها بود گذاشتم.
گفتم:آخه پارک؟
ما چند ساله کار فرهنگی کردیم میدونیم اونجا جواب نمیده
یه نگاهی کرد وگفت:من و تو مامور به انجام وظیفه ایم نتیجه هیچ ربطی به ما نداره نتیجه باخداست.
بعد از اینکه کانکس راه اندازی شد هیئت حضرت ابوالفضل علیه السلام روداخل کانکس برگزار میکرد و از استقبال جوان ها و نوجوان ها خوشحال بود. چون استقبال زیاد بود با باقی پول خونه مصالح خرید
به بچه های بسیج گفت بیاید با هم یه سوله درست کنیم که بتونیم برنامه های بیشتری برگزار کنیم
یه سوله بزرگ ساختن کنار این کانکس و اسمش رو گذاشتن شهدای گمنام و بعد پایگاه امام روح الله (ره)را به اونجا منتقل کردند.
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
وقتی میدید که مردم خوب استقبال میکنن نوجوان های زیادی میان اونجا
گفت میخوام درخواست بدم دوتا شهید گمنام توی پارک دفن کنیم
گفتم:اگه بشه که خیلی خوبه ما تو کهنز شهید گمنام نداریم.درخواست دو شهید گمنام برای پارک دادیم
یه روز با ناراحتی اومد خونه.گفتم:چی شده گفت:امروز رفتم نامه رو دادم برای شهید گمنام آقایی که مسئول بود منو از تاق بیرون کرد و گفت اصلا تو میفهمی شهید کیه تو اصلا از جنگ چیزی میدونی.ولی من که دست بردار نیستم انقدر میرم دنبالش تا انجام بشه .اردیبهشت سال ۹۴ بامجروحیت شدیدی که داشت(تیر به پهلو و کمرش خورده بود)وقتی از بیمارستان مرخص شد مجدد پیگیر تشیع و تدفین شهدای گمنام بود تا اینکه نیمه های اردیبهشت دو شهید گمنام داخل پارک تدفین کردند.روز قبل از تدفین بلندگو گذاشته بود روی ماشین و توی کهنز دور میزدن و اعلام میکرد فردا تشیع و تدفین شهدای گمنام در پارک پیامبر اعظم هست.
مردم را دعوت میکرد برای مراسم.
همان روزمحمد علی که ۱۷ روزه بود شدید تب کرده بود تماس گرفتم با آقا مصطفی که محمد علی تبش شدیده و شیر نمیخوره.گفت:الان چطور بیام روی ماشین کلی بلندگوگذاشتم.چند دقیقه بعد زنگ زد زود بیا پایین ماشین رو دادم به بچه با ماشین کسی میریم دکتر.
دکتر تا محمد علی رو ویزیت کرد گفت:ببرید بیمارستان بقیه الله باید بستری بشه
آقا مصطفی بعد از بستری کردن محمد علی برگشت کهنز و فردا بعد از اتمام مراسم خاکسپاری شهدا با تمام خستگی که حتی چشمش باز نمیشد اومد بیمارستان دیدن ما .
الحمدلله پارک پیامبر اعظم به برکت شهدا و هیئت حضرت ابوالفضل علیه السلام و پایگاه امام روح الله ره امن شده بود و خانواده ها حتی شبها هم به مزار شهدا میرفتند و آنجا از محل تجمع معتادها و ارازل و اوباش شده بود یک پایگاه فرهنگی و تربیتی
و این معامله آقا مصطفی بود
که به وظیفه ش عمل کرد خدا هم نتیجه عالی رقم زد
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
دو شب پیش با یکی از دوستان رفتیم پارک شهدای گمنام یا پیامبر اعظم کهنز
بعد از زیارت شهدای گمنام رفتم که کانکس و سوله ای که آقا مصطفی درست کرده بود رو نشون دوستم بدم
دیدم هیچ آثاری از آن کانکس و سوله نیست.خیلی حالم بد شده بود.
شب که برگشتم کلی به آقا مصطفی گله کردم
همین طور گریه میکردم که این همه تلاش کردی این همه خون دل خوردی
الان مردم میخوان بیان ببینن شما چطور با دست خالی تمام سرمایه زندگیت گذاشتی بیان ازتلاش تو الهام بگیرن که اونجا با خاک یکسان بشه ...؟
میگفتم و گریه میکردم.
گفتم:میدونم الان اینجایی میخوای اشک منو پاک کنی ولی نمیخوام
تو باید جلوی اونهایی که این کار رو کردن میگرفتی
نمیخوام اشکمو پاک کنی
همینطوری میگفتم دیدم فاطمه اومد داخل اتاق نشست اشکم پاک کرد
گفتم:به خودش گفتم نیاد تو رو فرستاده اشکم پاک کنی ؟
فاطمه با تعجب منو نگاه میکرد
چی میگین مامان...؟
گفتم:به بابات گفتم نمیخوام اشکمو پاک کنی هنوز حرفم تموم نشده بود تو اومدی نشستی اشکم پاک کردی
بابات تو رو فرستاد.....
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
35.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
« زندگی ما باید شهیدانه باشه.... »
با مدّاحی: حاج مهدی رسولی
🗓 پنجشنبه ۱۱ آبانماه ۱۴۰۲
مراسم یادبود #شهید_مصطفی_صدرزاده
📍هیئت ثارالله زنجان
@mesle_mostafa
💐خادم الشهدا
🔻یکی از کارهایش این بود که میگفت بهعنوان خادمالشهید به خدمت خانوادۀ شهدا برویم و اگر نیازی داشتند یا وسیلهای میخواستند، برای آنها تهیه کنیم.
🟢 اسامی شهدای شهرک پاسداران و کُهنز را جمعآوری کرده بود. وقتی به خانوادههایشان سر میزد، داستان شهید را از زبان آنها ضبط میکرد و مینوشت.
🔵 آن موقع مصطفی پایگاه نوجوانان را تازه راه انداخته بود. با نیروهایش این کار را انجام میداد. در مناسبتهایی مثل روز جانباز، به خانۀ جانبازان میرفت. روز پاسدار هم بچهها را جمع میکرد و با گل و شیرینی به خانۀ شهدا و پاسداران میرفت.
🔺️این در حالی بود که در مساجدی که ما سراغ داشتیم، هیچکس اجازۀ فعالیت به بچهها نمیداد. در مسجد کهنز هم موقع حضور بچهها داد همه درمیآمد، اما مصطفی بچهها را به مسجد میبرد.
🖋خاطره از سجاد ابراهیمپور
📘کتاب #سرباز_روز_نهم ؛ روایت زندگی و زمانه #شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #رهبر_معظم_انقلاب : گاهی اوقات شما میبینید از یک روستا یک شخصیّت منوّر و نورانی برمیخیزد؛ از یک روستای اطراف شهریار یک جوان فداکار و نورانی مثل مصطفیٰ صدرزاده به وجود میآید. ما از این مصطفیٰهای صدرزاده در تمام سرتاسر کشور بسیار داریم، هزاران داریم؛ اینها همه امیدبخش است. ۱۴۰۲/۰۳/۱۴
🌷 #شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارادت آقا مصطفی به اهل بیت علیهم السلام و حضرت زینب سلام الله علیها وصف ناپذیره
احترام نظامی شهید مصطفی صدرزاده به عمه ی سادات سلام الله علیها...
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
💐بهخاطر حضرت زینب سلام الله علیها
🔹به ظاهر آقامصطفی خیلی حساس بودم و برایم مهم بود محاسن داشته باشد. حتی برای عروسیمان هم که میگفتند محاسنش را کوتاه کند. گفتم: «نه من دوست ندارم؛ من از محاسن خوشم میاد. مرد باید محاسنش بلند باشه.» برای هرچیزی حدیث و روایت هم به مصطفی میگفتم.
🔸مشهد که بودیم، صبح بلند شد رفت بیرون. ظهر برگشت، دیدم ریشش را زده و عکس قیافۀ جدیدش را هم آورده است. گفتم: «این چه وضعیه؟» گفت: «قشنگه؟» گفتم: «اصلاً! چرا اینجوری کردی مصطفی؟» گفت: «حالا بعداً متوجه میشی.» گفتم: «خب برو سبیلهات رو هم بزن. اینجوری بهتره.» عکس را داد دستم و گفت: «اینو میخوام برای اینکه شناسایی نشم.» گفتم: «مثلاً اینطوری کنی شناسایی نمیشی؟» همان جا هم برای اینکه شناسایی نشود، خودش را به فاطمیون با نام احمدی معرفی کرده بود. دوباره رفت بیرون، آمد دیدم رفته آرایشگاه سبیلش را زده و موهایش را هم کوتاه کرده است.
🔹در آن سفرِ مشهد، کارهای پاسپورت را آماده میکردند. گفت بیا میخواهم با چندتا از دوستانم آشنا شوی. از بچههای افغانستان و جزء فاطمیون هستند. رفتیم دیدیم یکیشان با خانمش توی رواق امام نشسته است. من پیش خانمشان نشستم، خودش هم پیش آن آقا نشست و شروع کرد به صبحت. خانمش گفت همسرش هم به سوریه رفتوآمد میکند. گفتم: «اذیت نمیشی؟» گفت: «نه، بهخاطر حضرت زینبه.»
🔸من حالا هی داشتم خودم را میخوردم. گفتم: «خب درسته بهخاطر حضرت زینبه، ولی اگر اتفاقی براشون بیفته چی؟» گفت: «دیگه خدا خواسته.» وقتیکه آمدم خانه، به خودم نهیب میزدم میگفتم آنها اعتقاداتشان از تو بیشتر است. یعنی بهخاطر حضرت زینب سلام الله علیها حاضر است همۀ هستیاش نابود شود.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
واقعا این خدای مهربان سرپرست فرزندان شهدا چقدر توان و صبر به این بچه ها میده؟؟؟یه بچه ی ۱۳ ساله مگه چقدر توان داره ؟استخوان های پدر رو به سر و صورت بکشه 😭😭😭
خدایا
این بچه ها به همین استخوان ها هم راضی اند 😭😭😭😭
بابا باشه حتی فقط استخوان باشه😭😭😭
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 #شهید_مصطفی_صدرزاده :
⚠️ امتحان خدا جلو رومونه
⬅️ اونی بعدا سرش بالاست و سینه ش جلو، که اینجا نمره منفی نگیره.
▫️حواسمون باشه؛شرمنده آقا نشیم...
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
اولین ایام فاطمیه بعد از ازدواج مان روز شهادت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها دیدم آقا مصطفی مشغول تمرین مداحی برای دسته عزاداری حضرت زهرا سلام الله علیها هستند با تعجب گفتم مگه شما مداح هم هستید؟
گفت:تا امسال که مجرد بودم برای روضه ها گریه میکردم و برای زخم ها و دردهای مادر گریه میکردم اما امسال جور دیگه ای این روضه ها رو میفهمم.
امسال بیشتر میسوزم
حتی نمیتونم تصور کنم زنی رو جلوی شوهرش بزنند و مرد فقط بخاطر خدا سکوت کنه و کاری نکنه😭😭😭😭بخاطر همین احساس میکنم باید هر کاری که میتونم انجام بدم برای غربت مولا امیرالمؤمنین علیه السلام و مادر سادات
باید از جان و مال برای اهل بیت علیهم السلام کار کنیم .
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
سردار معینی ( فرمانده آقا مصطفی) تعریف می کردند:
سید ابراهیم میگفت:
بعد از شهادت از خدا میخوام که اول برم جهنم با قاتلین حضرت زهرا {سلام الله علیها} رو برو بشم
انتقام اون سیلی و لگد و تازیانه ها رو بگیرم
بعد وارد بهشت بشم...
سردار معینی بعد از سالها مجاهدت در جنگ تحمیلی
و دفاع از حریم حرم ال الله
چند ماه پیش به دوستان شهیدش پیوست
برای شادی روح شان صلواتی هدیه کنیم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
شبی که خبر شهادت رو میخواستم به فاطمه خانم بگم
خداوند کمک کرد وبه زبانم جاری کرد
که مامان میخوام خبر خوب بهت بگم
دیگه نیاز نیست خبرها و اتفاقات روبه بابا بگی ،یا تلفنی یا وقتی که اومد.از الان هر اتفاقی که برای شما پیش بیاد بابا میدونه ،
این بچه ۶ ساله یه لبخند تلخی روی لبش نشست و گفت بابا شهید شده؟😭 گفتم بله
و جالب اینجاست که براش ملکه شده بود که بابا از همه اتفاقات خبر داره .گاهی تلنگری برای من بزرگتر هم لازمه ،من واقعا فکر میکردم اتفاقاتی که می افته آقا مصطفی مطلع میشه
ولی چند روز پیش به این رسیدم حتی از آینده و ناراحتی آینده ما هم مطلع که هست هیچ یه کاری میکنه ما ناراحت نشیم 😭
حدودا ۴ یا ۵ ماه پیش یکی از دوستان آمدن منزل ما و گفتند نمیدونم چرا آقا مصطفی رفته به خواب خواهرم و گفته که از من ناراحته؟به خنده هم گفتن که اگر از من ناراحت بیاد تو خواب خودم
تا اینکه ما بعد از ۴ ماه از ماجرایی با خبر شدیم که فاطمه خانم چند روز بخاطرش گریه کرد و شب با گریه میخوابید
وقتی فکر میکردم دیدم آقا مصطفی اشک ها و ناراحتی فاطمه ش رو میدیده و وقتی رفته و ابراز ناراحتی کرده که جلوی این اشکها رو بگیره 😭
یعنی پدری انقدر مراقب بچه هاشه؟😭انقدر نگرانه؟😭
فاطمه جان دخترم
من حرفی که شب عاشورا به شما گفتم حرف من نبود آیه قرآن بود که بابات همیشه زنده ست ....
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
میگفت:«با مامان و بابا تو مسیر برگشتن بودیم؛ مامان خسته شد و نشست روی جدول خیابون.»
علیرضا که به اینجای حرفهاش رسید، مادر گریهاش گرفت و رفت بیرون. طاقت نیاورد...
پسرک چشمش راه گرفته به جایی نامعلوم و دارد توی ذهنش بازسازی میکند.
- «مسابقه گذاشتیم با بابام، دویدیم که برویم موکب برای مامان شربت بیاریم...»
مکث میکند. چشمش دارد همین چند ساعت پیش را میبیند!
- «... صدای انفجار اومد، موج زد، چشمهام بد جور سوخت، افتادم زمین...»
پاچهی شلوارش را آرام زد کنار. سوختگی و خراشیدگی خودش را نشان داد. همراه مادرش آمده بود بیمارستان. از پدرش اما حرفی نزد. رفتم بیرون تا حالی از پدر علیرضا بپرسم؛ اشک روی صورت زن میریخت پایین:
- «بابای علیرضا رو گم کردیم... علیرضا خبر نداره، بهش گفتم بابا جایی دیگه بستری هست!»
از پیش آنها میروم. بیرون از بیمارستان مسئول بخش را میبینم. علیرضا را بهش میشناسانم تا از پدرش خبری بگیرم؛
- بهشون گفتیم گم شده! چون الان موقعیتِ دادن خبر شهادت باباش نبود...!»😭
✍️ محمدحیدری
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
پازلهای زیادی را توی ذهنم میچینم
وقتی آقا مصطفی از سوریه برگشت وقتی عکس ها را نگاه میکردیم با ذوق میگفت اینجا مرز اسرائیل
چقدر لذت داره اسرائیل رو توی مرز خودش زمین گیر کنیم
چقدر لذت داره بدون تلفات جانی و مالی از کشورت
نابودش کنی توی سرزمینی که اشغال کرده
اینها همه افتخارات آقا مصطفی بود
از اینکه مردم کشورش خانه ها و اموالشان آسیب نمی بیند زنان و بچه های کشورش در آرامش هستند
هر چند او از خانواده اش دوره ولی راحتی هم وطنش افتخاری بود براش
حاج قاسم میفرمودند برای دفاع از آن زن هراسان سلاح بدست گرفتم
همه ی شهدا برای دفاع از مظلوم به هزاران کیلومتر دورتر به نزدیک مرز دشمن رفتند تا زنان و کوکان کشورشان مانند علیرضا در نا امنی دنبال پدر و مادر خود جستجو نکنند
پازل بعد حدیثی که میفرمایند:
نعمتان مجهولتان
وقتی در نا امنی قرار بگیریم قدر امنیت را میدانیم
مانند حمله داعش به مجلس
مانند اتفاقات حرم شاه چراغ
مانند اتفاق تاسف بار کرمان
و پازل آخر امنیت اتفاقی نیست
باید فرزندانی فراغ پدر را تحمل کنند
مادرانی داغ دوری فرزند را به دل داشته باشند
زنانی بار پدر بودن و اشک کودکانشان را به جان بخرند
تا مردم در امنیت زندگی کنند .
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
قرار بود چهارشنبه به کرمان بریم
اما نشد
وقتی دیروز بعد از ظهر خبر این حادثه تروریستی را دیدیم محمد علی هم نشسته بود
بلند شد با ناراحتی گفت چرا نرفتیم
الان آمار شهدا سه نفر کم شد
اگه میرفتیم ما هم شهید میشدیم
مانده بودم از این حرف
انتظار دیگه ای از بچه ۸ ساله داشتم
از حرف محمد علی خدا رو شکر کردم که این بچه ۸ ساله با افتخار و غرور به شهادت نگاه میکنه
خودش آرزوی شهادت داره
غروب با همسر شهیدحمیدی صحبت میکردم
ایشون هم میگفتند طاها با ناراحتی گفت چرا نرفتیم
الان ما هم می تونستیم شهید بشیم
گرگها خوب بدانند ، در این ایل غریب
گر پدر رفت ، تفنگ پدری هست هنوز
گر چه مردان قبیله همگی کشته شدند
توی گهواره چوبی پسری هست هنوز
آب گر نیست نترسید ، که در قافلمه مان
دل دریایی و چشمان تری هست هنوز
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
32.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 نماهنگ: برای مصطفی❤️
(فارسی - عربی)
📝 شاعر و نغمه پرداز: مرتضی حیدری آل کثیر
🎛 آهنگسازی و تنظیم:احسان جوادی
🎼 اجرا: گروه سرود نصر بشرویه
🎙ضبط :استودیو نصر
🤝 مدیر تولید: رضا فیروزی
🎬 کارگردان: علی طوافی
👥 بازیگران: امید جعفری، متین دورانی، محمدرضا پژمان
🎥تصویربرداران: ابوالفضل طهانی، طاها بلالی
➕با تشکر از: دفتر هنرمردمی حوزه هنری شهرستان بشرویه
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
📲 جهت دریافت نسخه با کیفیت روی لینک زیر کلیک کنید.
🌐 https://aparat.com/v/Qp5Rr
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
صبح که از خواب بیدار شدم گوشی رو روشن کردم این پیام رو دیدم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام
خوبی چه خبر بچه ها چطورند خوبن دوستون دارم خیلی زیاد بیادتون هستیم من وخانواده ام
من چند ساله که لبنان هستم دخترم یه خواب از شهید دیدن وبهشون گفتن که اگر از مادرم زهرا چیزی میخواهین من رو صدا کنید من بهشون میگم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
خیلی زیباست سختی و دلتنگی رو تحمل میکنی تو اوج خستگی و سختی و دلتنگی کشنده یه نشونه میبینی که عزیزت عاقبت بخیر شده
اونوقت آروم میشی......
من هر زمان خیلی دلتنگ شدم
از کارها و سختی ها و حرف مردم اذیت شدم آقا مصطفی اینطور آرومم کرده 🍃
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
انتشار برای نخستین بار!
دستخط شهید مصطفی صدرزاده...
عملیات نظم در خانواده!
۱_با اعضای خانواده تمام احترام رعایت شود (در اوج محبت)
۲_باید حدقل هفته یک مرتبه برای همسر گل خریده شود
۳_ساعت خوابیدن و بیدار شدن همیشه باید یکی باشد
۴_لباس های شخصی خود را حدقل بشورم
۵_ظرف های داخل آشپزخانه به محض رویت باید شسته شود
۶_هرگونه ریخته و پاش در منزل باید به سرعت جمع آوری شود
۷_باید در خانه همیشه نان تازه باشد
۸_وضعیت لباس فرزند وهمسر باید کنترل شود و زمانی برای خرید ماهانه یا سالانه مشخص شود
۹_بخشی از حقوق به خود همسر داده شود
۱۰_به هیچ وجه سر همسر و فرزند نباید داد کشید
۱۱_دیدار پدر و مادر و فامیل بسیار حساب شده و طی زمان بندی باشد
۱۲_باید برنامه های منزل از یک هفته قبل تنظیم شود
۱۳_باید زمان تفریح همسر و فرزند کامل منظم و مشخص شده باشد
@mesle_mostafa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
من به عینه دیدم و همیشه گفته ام اولویت اول آقا مصطفی خانواده بود
او در همسر داری و علاقه به خانواده صاحب مکتب است
مکتبی که شاید برای خیلی از جوانان مذهبی ما جای خالی آن احساس میشود ....
وقتی بیانات حضرت آقا را شنیدم 🍃
خواسته قبل از ازدواجم که خدایا فقط همسرم یک مومن واقعی و ولایت مدار باشد🙏🏻
و بعد هم توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها🙏🏻
چه پازل زیبایی شد این زندگی 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیانات حضرت آقا
که دقیقا آقا مصطفی این بیانات را اجرایی میکردند
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
درمحضر شما پدر مهربانم
حس غربت دنیا و تنهایی نیست
همیشه در تمام این سالهای بعد از شهادت
به آخرین باری که با جسم خاکی آقا مصطفی محضرشما مشرف شدیم فکر میکنم
که چطور با چه اشتیاقی هم فاطمه ۶ ساله و هم محمد علی ۳۵ روزه را تنها برای زیارت برد.
این بچه ها رو برده بود تا به پدری مهربانتر بسپرد؟.....
وقتی بچه ها رو از زیارت برگردانند
و خودش تنها به زیارت آمد به شما چه گفت......چه خواست......چه شنید
که وقتی برگشت با آن آرامش و شادابی و اطمینان میگفت من حاجتم رو گرفتم.........
وبعد چند ماه حاجت روا و عاقبت بخیر شد.
آقا جان......آقا مصطفی ما رو به شما سپردند و من مطمئنم
این اطمینان از ۴۸ روز بعد از شهادت هر روز بیشتر شد
بچه کلاس اول ما که دو روز بعد از شهادت پدرش یاد گرفت بنویسه بابا و حالش بد شده بود
دائم بی تابی میکرد
ما با حال خیلی بد به محضر شما اومدیم و وقتی برگشتیم معلم میگفت فاطمه واقعا خوب شده دیگه گریه و بی تابی نداره.
و شما چه زیبا در هر شرایط سختی ما رو دعوت کردید 😭
هر بار کلافه از هر جا بودیم وقتی محضر شما مشرف شدیم اینجا تنها جایی بود که غم عالم وجود نداشت 😭
آقا جانم در تمام صحن و سرای شما که قدم بر میدارم تک تک خاطراتم زنده میشه......
هر بار که می آمدیم با اشتیاقی میگفت آقا اومدیم دورتون بگردیم ساعت ها بچه به بغل از این صحن به آن صحن میرفتیم و لذت میبردیم .
آقا جانم من همیشه گفتم ممنونم از آقا مصطفی که ما رو به شما سپردن.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa