خب چند تا موضوع رو میتونیم بررسی کنیم؛
اولا دوست دارم به این بپردازم که اصلا این شعر از کیه؟
آیا واقعا این شعر از مولاناست؟
خیلی از بزرگان و صاحب نظران شعر فارسی معتقدند مولانا یک شخصیت خاصی داشته و اگر به زندگی و خط فکری مولانا که در قالب اشعارش هم به روشنی مشهوده، نگاه کنیم
میفهمیم که جناب مولوی به فلسفه جبر اعتقاد داشته..
یعنی اینکه همه چیز رو(هر اتفاق یا کنش و...) رو به خدا نسبت میداده و برای انسان اختیار جداگانه ای قائل نبوده.
• میـڪـده •
خیلی از بزرگان و صاحب نظران شعر فارسی معتقدند مولانا یک شخصیت خاصی داشته و اگر به زندگی و خط فکری مو
پس با توجه به این تفاسیر به ظاهر این شعر نمیتونه از مولانا باشه..
چون مفهوم این شعر اینه که همه اتفاقات عالم از درون توی انسان رقم میخوره و انسانه که سرنوشت و آینده خودش رو مشخص میکنه و اگر چیزی رو طلب میکنه میتونه از درون خودش و با حرکت خودش به سمت اون چیز به مقصود خودش برسه...
• میـڪـده •
پس با توجه به این تفاسیر به ظاهر این شعر نمیتونه از مولانا باشه.. چون مفهوم این شعر اینه که همه اتفا
با جمیع این مفاهیم عدهای معتقدند که این شعر احتمالا از شمس(رهنمای طریق یا همون استاد مولانا) یا از شیخ مجد الدین بغدادکی خوارزمی ( استاد عرفان شمس) است که بعدهها مولانا هم این شعر رو به خاطر سپرده و بازگو کرده.
اما
بنده با تفسیرها و شعرهایی که از مولانا خوندم و شنیدم معتقدم اینکه شعر سروده مولانا باشه با خطمشی خود جناب مولانا در تضاد نیست و منافاتی نداره..
• میـڪـده •
اما بنده با تفسیرها و شعرهایی که از مولانا خوندم و شنیدم معتقدم اینکه شعر سروده مولانا باشه با خطم
چرا؟
چون مولانا از نظر بنده درسته که معتقد به جبر بوده، ولی اینطور نبوده که اصلا برای اختیار آدمی هم ارزشی قائل نباشد؛
چراکه اگر اینطور بود اصلا بهشت و جهنمی معنا پیدا نمیکرد، چون ما که اختیاری نداریم و اعمالی که انجام میدهیم نتیجه عمل شخص ما نیست و همهاش جبرا صورت گرفته..
اما مولانا به بهشت و جهنم معتقد بوده
• میـڪـده •
چرا؟ چون مولانا از نظر بنده درسته که معتقد به جبر بوده، ولی اینطور نبوده که اصلا برای اختیار آدمی هم
از طرفی مولانا جبر خدا رو در اختیار آدم میدیده،
یعنی این اختیار رو گوشه ای از جبر خدا میدونسته..
از طرفی میتونیم بگیم که مولانا با توجه به کلام شریفه قرآن(وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي) تجلی خداوند رو روح انسان میدونسته و معتقد بوده این روح انسان تجلی خداست
که با توجه به مصرع آخر این شعر میتونیم بگیم این " در خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی" رو به این دلیل گفته که درون و روح انسان رو تجلی از خدا میدونسته و با این بیان به نحوی باز هم انسان رو به رجوع کردن به خداوند دعوت کرده...
و در آخر کلام همیشگیام را بازگو میکنم:
ای دوستان من عاشق شوید،
زندگی به عشق است...!