شیخ و کشاورز
روزی شیخی به همراه مریدان از زمینی میگذشت. کشاورزی دیدند که گاوآهن بر سگی بسته. شیخ گفت: حکایت این مرد، حکایت کسی است که میخواهد با جیب خالی دیندار باشد، مگر میشود؟! پس بر شما باد مانور تجمل!
و برفت و سگ را آزاد کرد و زبان بسته به تاخت گریخت. کشاورز گفت: بزرگوار احترامت واجب، ولی تنها دارایی من همین سگ بود که با مانور تجمل از کفم برفت!
#حکایات_شیخ
🔸مزاحالدین🔸
مزاحالدین | @mezahoddin