✳️ دلم برای دعای کمیل تنگ شده!
🔻 غروب پنجشنبهای مرا دید که لباس پوشیدهام تا به کانون بروم. گفت: «بهسلامتی کجا؟» گفتم: «دعای کمیل.» گفت: «دعای کمیل چیه؟ منم میتونم بیام؟» گفتم: «برا رفتن به مراسم دعا از کسی اجازه نمیگیرن.» او آن شب با ما آمد. عربی را به واسطهٔ پدری که مراکشی بود و عربزبان، بهخوبی میدانست. تا آخر مجلس نشست. حال خوشی پیدا کرد. توسل آن شب و اشک و انابهٔ او برای ما که مسلمان آبا و اجدادی بودیم، دیدنی بود و جانفزا.
🔸 هفتهٔ بعد، ظهر پنجشنبه از راه رسید؛ با لباس مرتب و معطر. گفتم: «خیره انشاءالله! عزم سفر داری؟» گفت: «نه، اومدم بریم دعای کمیل!» من متحیر و مبهوت نگاهش کردم و گفتم: «الان؟ هنوز تا شب، فرصت زیاده.» گفت: «میدونم، اما دلم برای دعای کمیل تنگ شده.» بیتاب بود. این را همهٔ ما فهمیده بودیم.
🔺 هر کس از او میپرسید: «چه چیز تو را شیعه کرد؟» با صراحت پاسخ میداد: «دعای کمیلِ علی.»
📚 از کتاب #جذبه_مشرقی
📖 ص ۳۶
👤 #حسین_سروقامت
🙏 #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
📌 پ.ن: ژروم ایمانوئل کورسل، تنها شهید اروپایی دفاع مقدس متولد فرانسه است که پس از تشرف به دین مبین اسلام به «کمال کورسل» تغییر نام داد.
🌷شب جمعه هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات
#کانال_میعاد
╭━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━╮
eitaa.com/mf_emamreza110
╰━━⊰⊰⊰❀🖤❀⊱⊱⊱━━
✳️ وصلهٔ نفس!
🔻 تراشهٔ کبریت را در جاظرفی انداخت و به طرف در رفت. از پشت چشمی نگاه کرد. «عباس است!» در را باز کرد.
- چه عجب از این طرفها؟!
- برای مأموریتی آمدم به پایگاه. گفتم سری به تو بزنم.
نگاهی به لباس پرواز او انداخت.
- لباس را در بیاور.
عباس بلند شد تا لباسش را درآورد. روحالدین نگاهی به او انداخت؛ وصلهای بر سر زانو!
- هنوز همان اخلاق دانشجویی را داری؟ بابا دیگر برای خودت کسی هستی.
عباس بابایی خم شد و وصلهٔ سر زانویش را نوازش کرد.
- میدانی رفیق، این وصله را به نفسم زدم تا زیاد بلندپروازی نکند.
📚 از کتاب #آواز_پرواز | زندگینامهٔ داستانی #شهید_عباس_بابایی
📖 صفحات ۳۰ و ۳۱
✍ #راضیه_تجار
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
╭━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━╮
eitaa.com/mf_emamreza110
╰━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━━
✳ درجههای روی شانهام نماد قدرت نیست، نشان مسئولیت است!
🔻 خاطرم هست به اصفهان رفته بودیم و وقتی از محل استراحتمان بیرون آمدیم، دیدیم سربازی کفشهای شهید را واکس میزند. «شهید صیاد شیرازی» گفت پسر جان چه کسی به تو گفته کفش من را واکس بزنی؟ حالا فرمانده پایگاه هم پشت سر ما بود. صدایش را طوری بلند کرد که همه بشنوند و دوباره ادامه داد: «پسرم من یک سربازم، تو هم یک سربازی، سرباز باید کفش خودش را خودش واکس بزند.» شهید میگفت این درجههایی که روی دوشم میبینی، درجههای «قدرت» نیست، نشان «مسئولیت» است.
👤 راوی: داماد شهید صیاد شیرازی
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✨شب جمعه شهدا را یاد کنیم با ذکر نورانی صلوات بر محمد و آل محمد
@mf_emamreza110