eitaa logo
راه شهیدان ادامه دارد
5 دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
7.8هزار ویدیو
5 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🙃🍃 عروسی‌مون توی تالاری بیرون از شهر بود. علیرضا به اقوامش سپرد که وقتی دنبال ماشین عروس اومدین، فقط بیرون شهر بوق بزنید و نمیخواهم صدای بوق ماشین، مردم رو اذیت کند. شاید یکی به سختی بچه‌اش رو خوابونده باشه یا اینکه آدمِ سالخورده یا بیماری تو خونه‌ای باشه. خونه‌ی خودمون مجتمع آپارتمانی سپاه بود. علیرضا گفت بریم منزل پدرم و همونجا مهمون‌ها رو ببینیم. چون نمیخواهم کسی تا مجتمع دنبالمون‌ بیاد. آخه سَروصدای مهمون‌ها همسایه‌ها رو بیدار میکنه! بعد از اینکه با مهمونا خداحافظی کردیم، فقط دوتا از خواهرام همراه‌مون آمدند؛ خیلی بی‌سروصدا وارد منزل شدند و چندتا عکس گرفتند و رفتند. از اون شبی که زندگی مشترک ما در اون ساختمان شروع شد، خیلی حواسمون جمع بود که صدای تلویزیون زیاد نباشه! توی راه‌پله‌ها به آرومی قدم برداریم و ... به این شکل علیرضا سعی می‌کرد که حق‌ّالنّاسی بر گردنش نماند.
🔅 نمی دانم مجید چه کرده بود که آن همه ثروت پدرش نتوانست پابندش کند. یک روز بعد از صبح گاه دیدمش؛ احساس کردم به او بیش از همه سخت می گذرد. ازش پرسیدم: «مجـیـد! این جا خوب است یا ویلای تان در خیابان پاسداران؟» 🔹 سرش را پایین انداخت و گفت: «اینجــا خیلی خـوش می گذرد.» 📝 در وصیت نامه اش نوشته بود: «خــدایا! تو شـاهد باش که همه مظـاهر دنیــا را به سویی افکندم و به سمت تــو آمدم.» ▫️مـزار شهید: امامزاده علی اکبر(ع) چیـذر 📚 «مربع های قرمز» خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا بقلم زینب عرفانیان/ نشر شهید کاظمی
🔅 نمی دانم مجید چه کرده بود که آن همه ثروت پدرش نتوانست پابندش کند. یک روز بعد از صبح گاه دیدمش؛ احساس کردم به او بیش از همه سخت می گذرد. ازش پرسیدم: «مجـیـد! این جا خوب است یا ویلای تان در خیابان پاسداران؟» 🔹 سرش را پایین انداخت و گفت: «اینجــا خیلی خـوش می گذرد.» 📝 در وصیت نامه اش نوشته بود: «خــدایا! تو شـاهد باش که همه مظـاهر دنیــا را به سویی افکندم و به سمت تــو آمدم.» ▫️مـزار شهید: امامزاده علی اکبر(ع) چیـذر 📚 «مربع های قرمز» خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا بقلم زینب عرفانیان/ نشر شهید کاظمی