#پست_اینستاگرام
#پدر
#سالگرد
من و خاطراتِ سیاهسفید...
من و پژواکِ صدای تو...
من و حسرتِ روزهای با تو بودن...
حالا شدهاند تمامِ من از تو!
من تا بهشت حضرت زهرا...
من تا رسیدن به مزار تو...
من تا سکوت و اشک و دردِدل...
حالا شدهاند تمامِ تو از من!
حاج احمد آقای پویانفر؛
این چند دهمینِ سالِ نبودن تو...
برای من که در شروعِ چِلچِلی هستم...
مثل همهی قبلیها...
یعنی بیتکیهگاه بودن!
سایهی مادر که تَک است...
حضور برادر که غنیمت است...
خواهر که پَناه است؛
اما دل آدم...
«بابا» میخواهد!
حاج احمد آقا!
این روزها بیشتر...
دلم نشستن کنارت را میخواهد!
دستانت را بگیرم...
سر روی شانهات بگذارم...
بگویم و... بگویم...
و تو احتمالا دستی روی گونهام بکشی...
و بگویی:
«درست میشه بابا... اربابُ عشقه»!
حاج احمد آقا!
امشب، سالگردِ شماست و...
من دلتنگِ شما هستم!
فقط خواستم بگویم:
ممنون که زلفِ ما را...
به ریشههای چادرِ حضرت صدیقه گره زدید!
روحت شاد؛
حاج احمد آقای پویانفر