#خاطرات_شهدا
🔻راوی: همسر شهید
🔅من احساس ميكنم در چند سال زندگي با آقا مصطفي به كمال رسيدم. ايشان خصوصيات رفتاري خاصي داشت. يكي از خصوصيات رفتاريشان روحيه تلاش و همت مسئوليتپذيري بود. اهل سستي و تنبلي نبود حتي در وصيتنامهاش نوشته است براي اين انقلاب سستي نكنيد. خيلي پرتلاش و خستگيناپذير بود. براي خدا كار ميكرد و اهل ريا نبود. در نهايت تواضع و فروتني بود. اگر جايي كار انجام ميداد دوست نداشت كسي ببيند. حتي سوريه رفتنش را دوست نداشت كسي بداند حتي اخيراً مسئوليتهايي به او دادند و كسي خبر نداشت. مصطفي در عين دينداري روحيه شادي داشت. بد اخلاق نبود. با بچهها در كنار او احساس خوشبختي ميكردم. آقا مصطفي با روحيه و قوي بود. سال 94 يكبار در سوريه زخمي شد، اما ميگفت چيزي نشده و سعي ميكرد نگرانش نشويم
مادرشهید: «اوایلی که شهید شد با عکسش صحبت میکردم و می گفتم لحظه شهادت بر بالینت چه کسی بود? یک روز همسرش به من گفت خواب آقا مصطفی را دیدم که گفته است زمانی که زخمی شدم امام حسین (ع) به کنارم آمد.
🔅شهید مصطفی زال نژاد
https://eitaa.com/mheyat
🌟 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻 یک بار حرف از نوجوان ها و اهمیت به نماز بود ابراهیم گفت: زمانی که پدرم از دنیا رفت خیلی ناراحت بودم.
شب اول ، بعد از رفتن مهمانان به حالت قهر از خدا نماز نخواندم و خوابیدم.
به محض اینکه خوابم برد ، در عالم رویا پدرم را دیدم! ، درب خانه را باز کرد ، مستقیم و با عصبانیت به سمت اتاق آمد. روبروی من ایستاد ، برای لحظاتی درست به چهره من خیره شد. همان لحظه از خواب پریدم ، نگاه پدرم حرف های زیادی داشت! هنوز نماز قضا نشده بود ، بلند شدم ، وضو گرفتم و نمازم را خواندم.....
#شهیدابراهیم_هادی 🌷
📕 سلام بر ابراهیم
👈➕هیئت رزمندگان اسلام
🆔 @mheyaat
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🌟 #روایتگری | #خاطرات_شهدا
🔰 زیر باران نگاهش....
🔻 عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد. ترکش خورده بود به سرش، با اصرار بردیمش اورژانس. میگفت: «کسی نفهمه زخمی شدم. همینجا مداوام کنید.» دکتر اومد گفت: «زخمش عمیقه، باید بخیه بشه.» بستریش کردند. از بس خونریزی داشت بیهوش شد! یه مدت گذشت. یکدفعه از جا پرید. گفت: «پاشو بریم خط.» قسمش دادم. گفتم: «آخه تو که بیهوش بودی، چی شد یهو از جا پریدی؟»
🚩 ....گفت: «بهت میگم به شرطی که تا وقتی زنده ام به کسی چیزی نگی. «وقتی توی اتاق خوابیده بودم، دیدم خانم فاطمه زهرا (س) اومدند داخل.» فرمودند: «چی؟ چرا خوابیدی؟» عرض کردم: «سرم مجروح شده، نمیتونم ادامه بدم.» حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند: «بلند شو، بلند شو، چیزی نیست. بلند شو برو به کارهات برس.»
🔅 بهخاطر همین است که هر جا که میروید حاج احمد کاظمی، حسینیه فاطمه الزهرا (س) ساخته است، سردار عشق و شهید عرفه....
📍خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار حاج احمد کاظمی
📚هیئت رزمندگان اسلام شهرستان ماسال
╔═📚📒════╗
🆔https://eitaa.com/mheyat
🆔 https://rubika.ir/mheyaat
╚════📖🔖═╝
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🌟 چشمک ...!
🔻 شهید ناصرکاظمی رابطه روحی ویژه ای با مادرش داشت. مادر ناصر تعریف میکرد: یک شب وقتی ناصر مهمانم بود صحبت از شهادت او پیش آمد با هم راحت بودیم و این حرفها اذیتمان نمیکرد به اوگفتم باید به من قول بدهی اگر شهید شدی در سرازیری قبر بهم چشمک بزنی. گفت: قول میدهم قول مردانه.
🚩 شهید که شد وقتی داشتند توی قبر میگذاشتنش با زحمت خودم را به بالای سرش رساندم و گفتم: ناصر، مادر، قولت که یادت نرفته عزیزِ مادر؟ خدا میداند همان موقع چشمانش یک بار باز و بسته شد. همه شاهد این ماجرا بودند و صدای صلوات و تکبیر قطعه 24 را پُر کرد. من از پسرم راضی هستم او تا لحظه آخر هم پای قولش ایستاد.
✍🏻خاطره ای از شهید ناصر کاظمی
📚هیئت رزمندگان اسلام
╔═📚📒════╗
🆔https://eitaa.com/mheyat
🆔 https://rubika.ir/mheyaat
╚════📖🔖═╝