eitaa logo
شهید محمد هادی ذوالفقاری🕊
93 دنبال‌کننده
1هزار عکس
476 ویدیو
3 فایل
سلام دوستان کپی از کانال شهید محمد هادی ذوالفقاری آزاد نیست✨🌈 لینک ناشناسی👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/17005115188840
مشاهده در ایتا
دانلود
-میگن‌بعد‌شھادت‌خانم... مغداد‌توی‌کوچه‌ردمیشده‌که‌دومے(لعنت‌الله‌علیه) جلوش‌و‌میگیره‌بهش‌میگه‌مغداد؛ قبرزهراڪجاست،بریم‌بالاسرش‌نماز‌بخونیم! مغدادمیگه‌علے(ع)خودش‌کاروتموم‌ڪرد:) چنان‌سیلےبه‌صورت‌مغداد‌میزنه... توکوچه‌دورخودش‌میچرخه،میشینه‌یه‌گوشه.. شروع‌میکنه‌زارزدن.. مسخرش‌میکنه‌،میگه تومثلامردجنگیا!یه‌سیلے‌خوردی‌گریه‌میکنے.. -برای‌خودم‌گریه‌نمیکنم فقط‌بگو.. اون‌روزتوکوچه‌فاطمه(س)روهم‌همینجوری‌زدی... !؟💔
گاهی نیم نگاهی داداش😢 سلاااامم 🕊 رفقا🌱 محمد هادی ذوالفقاری
بگو تو کوچه چی اومده سرت؟ که به من نمیگه پسرت :)
ای کاش قصه مادر انقدر داغ نبود....😭
ب کسی قصه درده ، یه عزیزی رو نمیشه گفت😔
غم سیلی رو نمیشه گفت
کسی مث حسن نمیدونه ، که چرا مادرش پریشونه 😭😢 چ دردی روکشیده تو کوچه ، چجوری رسیده تو خونه😢😞
رفقا بریم ادامه رمان🕊🌱
📌پسرک فلافل فروش قسمت چهل و سوم هرچند خانه ای كه در اختيار من بود، قديمی و بزرگ بود، من هم درآنجا تنها بودم. خيلی ها جرئت نمی كردند در اين خانه ی تاريك و قديمی زندگی كنند اما برای من كه جایی نداشتم وشب هاي بسياری در كوچه و خيابان خوابيده بودم محل خوبی بود... هادی حدود دو ماه پيش ما در تهران بود. يادم هست روزهای آخر خيلی دلش برای نجف تنگ شده بود. انگار او را از بهشت بيرون كرده اند. كارهايش را انجام داد و بعد از سفر مشهد، آماده ی بازگشت به نجف شد. بعد از آن به قدری به شهر نجف وابسته شد كه می گفت: وقتی به زيارت كربلا می روم، نمی توانم زياد بمانم و سريع بر ميگردم نجف. 🔰ادامه دارد ...🔰
📌پسرک فلافل فروش قسمت چهل و چهارم می گفت: آدمی كه ساكن نجف شده نمی تواند جای ديگری برود. شما نمی دانيد زندگی در كنار مولا چه لذتی دارد. هادی آن چنان از زندگی در نجف می گفت كه ما فكر می كرديم دربهترين هتل ها اقامت دارد‼ اما لذتی كه به آن اشاره می كرد چيز ديگری بود. هادی آن چنان غرق در معنويات نجف شده بود كه نمی توانست چند روز زندگی در تهران را تحمل كند. در مدتی كه تهران بود در مسجد وپايگاه بسيج حضور می يافت. هنگام حضور در تهران احساس راحتی ميكرد! يك بار پرسيدم از چيزی ناراحتی⁉ چرا اينقدر گرفته ای❓ گفت: خيلی از وضعيت حجاب خانم ها توی تهران ناراحتم. وقتی آدم توی كوچه راه ميره، نمی تونه سرش روبالا بگيره. بعد گفت: يه نگاه حرام آدم روخيلی عقب می اندازه. اما در نجف اين مسائل نيست. شرايط برای زندگی معنوی خيلی مهياست. هادی را كه می ديدم، ياد بسيجی های دوران جنگ می افتادم. آنها هم وقتی از جبهه بر می گشتند..... 🔰ادامه دارد ...🔰
آخہ‌گفت : هرڪی‌برای‌خداجھاد‌میکنه‌وشھیدمیشه دیگه‌میشه‌همنشین‌جناب‌اباعبدالله‌؛ درس‌خوندن‌اگه‌براۍ‌خداباشه‌جھادِ . میدونستۍراھ‌شھادت‌ازنفس‌میگذرھ چون‌سختۍمیدی‌به‌نفست‌دیگھ'! اصلاًمیدونستۍ‌درس‌خوندن‌یعنۍ‌ سختۍوریاضٺ‌ڪشیدن‌🚶🏿‍♂👀
شهادت؛ عشق به وصال محبوب و معشوق در زیباترین شکل است. سلام رفقا🕊🌱 🖐🏻
روزمون رو با یاد نام امام زمانمون شروع کنیم❤️🕊
و سلام بر صبحی که ؛ با سپاهی از خواهی آمد..🌷 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وَعْدَ اللَّهِ الَّذی ضَمِنَهُ...
حاج قاسم:به‌زودی فتنه‌هایی پیــش روی خواهیـد داشـت که کل شهدا، آرزوی حضور به جای شمارا خواهنـد داشت ! آن روز من نیستـم، ولی شمـا پـشــت آقـــا را خالـی نکنیـد
فاطمیه از کدامین غصه باید جان سپرد؟ درد حیدر ، داغ مادر ، یا غریبی حسن...😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گر به ظاهر حرمی نیست برای زهرا دل هر شیعه مولا، حرم فاطمه است❤️😭 ادیت خودم🌱
شهید با تو حرف داد از جنس مردانگی از جنس شهادت شرمنده میشوی از اینکه همیشه نگاه‌ به تو بوده و تو از او غافل بوده ای 💔
رفقا بریم برا ادامه رمان🌱🕊
📌پسرک فلافل فروش قسمت چهل و پنجم جوانان میخواستند هرچه سریع تر به جبهه برگردند البته تفاوت حجاب زنان آن موقع با حالت قابل گفتن نيست‼ خوب به ياد دارم از زمانی که هادي در نجف ساکن شد، به اعمال و رفتارش خيلی دقت می كرد. شروع كرده بود برخی رياضت هاي شرعی را انجام می داد. مراقب بود كه كارهای مكروه نيز انجام ندهد. وقتی در نجف ساکن بود، بيشتر شب های جمعه با ما تماس می گرفت. اما در ماه هاي آخر خيلی تماسش را کم کرد. عقيده ی من اين است که ايشان می خواست خود را از تعلقات دنيا جدا کند. شماره تلفن همراه خود را هم عوض کرد. می خواست دلبستگی به دنيا نداشته باشد. می گفت شماره را عوض کردم که رفقا تماس نگيرند. می خواهم از حال و هوای اينجا خارج نشوم. خواهرش می گفت: هادی برای من اينكه ما ناراحت نشويم هيچ وقت نمی گفت در نجف سختی کشيده، هميشه طوری برای ما از اوضاعش تعريف می کرد که انگار هيچ مشکلی ندارد. فقط از لذت حضور در نجف ومعنويات آنجا می گفت. آرزو می كرد كه روزی همه با هم به نجف برويم. يک بار در خانه از ما پرسيد: چطور بايد ماکارونی درست کنم؟ ما هم يادش داديم. طوری به ما نشان داد که آنجاخيلي راحت است، فقط مانده كه برای دوستان طلبه اش ماكارونی درست كند. شرايطش را به گونه ای توضيح مي داد که خيال ما راحت باشد.هميشه اوضاع درس خواندن و طلبگی اش رادر نجف آرام توصيف می كرد ️🔰 ادامه دارد... 🔰
📌پسرک فلافل فروش قسمت چهل و ششم وقتی به تهران مي آمد، آنقدر دلش برای نجف تنگ می شد و برای بازگشت لحظه شماری می کرد كه تعجب می كرديم. فکر هم نمی کرديم آنجا شرايط سختی داشته باشد. هادی آنقدر زندگی در نجف را دوست داشت كه می گفت: بياييد همه برويم آنجا زندگی کنيم. آنجا به آدم آرامش واقعی می دهد. می گفت قلب آدم در نجف يک جورديگر می شود. بعضی وقت ها زنگ می زد می گفت حرم هستم، گوشی را نگه می داشت تا به حضرت علی سلام بدهيم. او طوری با ما حرف می زد که دلواپسی های ما برطرف و خيالمان آسوده می شد. اصلا فکر نمی کرديم شرايط هادی به گونه ای باشد كه سختی بكشد. فکر می کردم هادی چند سال ديگرمی آيد ايران و ما با يک طلبه با لباس روحانيت مواجه می شويم، با همان محاسن و لبخند هميشگی اش. 🔰ادامه دارد ...🔰
زائری بارانی ام ، آقا به دادم میرسی؟ بی پناهم ، خسته ام ، تنها به دادم میرسی!💚 آقا جان ، محتاج حرمتم😭
از حال من ، آقا خودتان باخبرید...🕊😭
در اين سرزمين، چيزی هست كه ارزش زندگی كردن دارد...🕊🔮
دعـــــای امشب : ای خدایی که در عین پیدایی پنهانی و ای که در عین پنهانی پیدایی ، ای خدایی که از چشم نهانی و از دیدهء دل پنهان نیستی ، هر کس که تو طلبید به تو خواهد رسید ای مطلوب طالبین بارالها🦋 ما را از غرور کاذب و فریب این دنیا مصون بدار و این دنیا را محلی برای آباد کردن اخرتمان قرار بده پروردگارم از تو می خواهم که ایمانم را به واسطه یاد خودت ، قوی گردانی تا بادهای ناملایم شیطان آن را کج نکند 🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خب بریم چراغ کانال خاموش کنیم رفقا🕊🌱