eitaa logo
شهید محمد هادی ذوالفقاری🕊
92 دنبال‌کننده
1هزار عکس
477 ویدیو
3 فایل
سلام دوستان کپی از کانال شهید محمد هادی ذوالفقاری آزاد نیست✨🌈 لینک ناشناسی👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/17005115188840
مشاهده در ایتا
دانلود
پس همرنگ شهدا باشیم ❣
نیایم حرف هاشون تبلیغ کنیم، نه ،بیایم عمل کنیم به حرفاشون 🕊
بگذاریم قلبمون رنگ خدا بگیرد.....:)
شیوهٔ عاشقی در مرام شهداست!!!✨
پس عاشقی رو یاد بگیریم و عاشق باشیم:)🕊
عاشق شهدا .......)❤️😭
رفقاااا ، هندزفری ها رو آماده کنید آماده اید دلاتون ببرم به حرم آقا جون😭😭😭
_Hamed Zamani Ft Abdolreza Helali - Emam Reza1 (128).mp3
6.01M
جچوری از تو دست بکشم....:)😭😭 تویی که تنها آقا دلسوز منی آرزومه دوباره بیام تو حرمت بدم یه سلام بهونه اشکای هر روز منی بی تو میمیرم آقا یه فقیرم آقا که تو حج فقیرایی ای کس کارم آقا تو رو دارممممم آقا تو هم مثل مردم این شهر پَسم میزنی اگه تو پَسم بزنی دردم و به کی بگم آقا جانم همه دست به دست هم دادن به آرزوم نرسم به خواسته ام نرسم از خودت کمک می خوامم آقا ، خدا هم پَسم زد آقا 😭😭😭 خودت میدونی که حالی دارم تو این روزا 😭 پس چرا نمیزاری بیام حرمت چرا نمیزاری بیام حرمت بغل کنم چرا نمیذاری بیام پای پنچره فولادت بشینم گریه کنم چرا نمیذاری آخه😭😭😭😭😭 میگن نا امیدی خودش گناهه😭تا کی نگاهم به یه معجزه قشنگ باشه آقا💔💔 خیلی سخته دلتنگ یار باشی و یار تو رو را نخواهد😭 التماس دعااا
📌داستان 3 سلام.حقیقتا بنده متحول نشدم.فقط به اصلم برگشتم چون قبلش حجاب داشتم و نماز میخواندم تا هجده سالگی...سیر افول من برداشتن حجابم دوسالو خورده طول کشید که من حجاب برداشتم خودمو غرق کرده بودم تو دنیا...حرف های هیچکسو نمیشنیدم...انقدر از طریق دوستام حرام خورده بودم که نمیفهمیدم بقیه اصلا چی میگن...حقیقتا همه چی از یه دوست داشتن پوچ یه پسر شروع شد..به خاطر اون از همه چی گذشتم..دینم حجابم خدام!!! و اینکه من رو ول کرد..خواهرایی که درگیر این روابط هستن...ازتون خواهش میکنم تا دیر نشده تمومش کنید بیاید بیرون من الان حسرت تمام روزهایی که بخاطر اینکه باهام سرد شده بود و من از زندگی لذت نمیبردم روی دلم هست..غذا نمیخوردم..فکرو ذکرم اون شده بود...فکر میکردم من کاری کردم که رهایم کرده یا دوستم ندارد...حتی بهش التماس هم کردم..همه چیزم را زیر پا گذاشتم برای یک رابطه شیطانی تا صبح با اون چت میکردم و نمازم غذا میشد حوصله نماز نداشتم..وقتی باهام سرد بودبه خدا میگفتم ظالم...با اینکه بعدش درست شدم و فهمیدم اون اصلا ادم نبود..ولی خب حجابم برنگشت دیگر مثل قبل نشدم...حتی نمازم نمیخوندم خانواده امو گول میزدم مثلا میرقتم تو اتاق که نماز بخوانم جلوی مادرم ادای نماز درمی اوردم(همینقدر مضحک)..سرمو مدام کرده بودم تو گوشی توی گروه های مجازی دنبال مطرح کردن خودم بودم...فکر میکردم با فحش دادنو شوخی رکیک کردن با نامحرم انسان بزرگی میشوم رفتارم مثل پسر ها بود به خودم افتخار میکردم که پسرانه رفتار میکنم..توی خیابان صدایم بلند بود حیایم به کل از بین رفته بود...تو خیابون بسیاد زننده رفتار میکردم...خیلی بد شده بودم..سر مادرم داد میزدم...جیغ میزدمو صدام هفت خونه اونور ترم برمیداشت لج کرده بودم نمیخواستم بپذیرم یک به دو نرسیده صدایم بالا میرفت..خودم هم میدانستم دارم اشتباه میکنم..ولی میگفتم ولش کن هنوز وقت برگشتن دارم..تبدیل به یک منافق دور رو شده بودم..موقعی که میخواستم به محل برای تحصیلو کار بروم‌کاملا
📌داستان 2 سلام علیکم امیدوارم که حالتون خوب باشه🌸 بنده اولین کانالی که باهاش اشنا شد راهیان نور خوزستان در شاد بود خیلی کانال خوبیه تا الان هم دارمش در شاد همیشه براشون دعا میکنم که همچین کانال گذاشتن و ما بیشتر با شهدا اشنا شدیم بعد از که کانال راهیان نور خوزستان شروع فعالیت کرد در ایتا کانال راهیان نور خوزستان داشتن و کانال شهید محمد هادی ذوالفقاری ایتا را نصب کردم و وارد کانال هاشون شدم با حجاب بودم اما چادر نمی‌پوشیدم دوست داشتم بقیه هم جلب توجه بکنن اما بعد از که وارد کانال هاشون شدم ماه محرم نزدیک بود به امام حسین قول دادم که برای خون پاک شهدا و بخصوص برادر محمد هادی چادر میپوشم اولین ماه محرم لباس سیاه پوشیدم رفتم بیرون به قولم عمل کردم و چادر سر کردن اولین باری که چادر سر کردم احساس امنیت کردم شب هایی با برادر محمدهادی حرف میزدم ولی احساس ارامشی نداشتم اما شبی چیزی دیدم باعث شد ارامشم بهم بریزد همان روزش برای برادر محمدهادی ذوالفقاری دو رکعت خواندم اما ارامش نگرفتم ی دفعه اسم شهید محسن حججی به یادم اومد بلند شدم برای ایشون دو رکعت نماز خواندم(قبلا شهید حججی رو میشناختم اما فقط اسمش را) اما خیلی ارامش گرفتم ظهر عکسی از ایشون دانلود کردم جلوی چشمانم گذاشتم و شروع کردم ب گریه کردن خودم ماندم که اصلا چرا دارم گریه میکنم و این همه اشک از کجا امده اند اما بعد از گریه کردم خیلی ارامش گرفتم این ارامش باعث شد که شهید محسن حججی را یک برادر برایم حساب کنم الان نماز هایم همیشه اول وقت هست قبلا زود عصبی میشدم اما الان سعی میکنم خیلی ارام صحبت کنم و اعصابم رو خراب نکنم و کسی رو اذیت نکنم و حق الناس بشه گردنم😔 خیلی چیزهایی دارم از برادر محسن یاد میگیرم مثلا اینکه برادر محسن همیشه نماز هایش اول وقت بود همیشه مهر و تسبیح با خودش بود سعی میکنم رفتارم مثل اون بشه ان‌شاءالله راه شهدا رو ادامه میدم تا اخرین نفس یک حرفی بگم برای همه‌ی زنان مسلمان: خواهرم همینی که یک تار مو از مو هایت رو در میاری اشک امام زمان رو در میاری داری ظهور اقا رو عقب میندازی خواهرم حجابت رو رعایت بکن چادر یک یادگاری مونده از مادرمون از حضرت زهرا (سلام الله علیها) از چادر محافظت بکن.. 🌹 امیدوارم که همیشه در صحت و سلامت باشید یازینب‌مدد🌹
شهید محمد هادی ذوالفقاری🕊
📌داستان 2 سلام علیکم امیدوارم که حالتون خوب باشه🌸 بنده اولین کانالی که باهاش اشنا شد راهیان نور خ
رفقا یه خاطره از دوست عزیز مون که برامون فرستادن ، عمل کردن به حرف های شهدا ، نماز اول وقت ، ویژگی های شهدا را در خود پرورش دادن ....واقعا عالی بود دوست عزیز ،✨🙏🏻🙏🏻 و در آخر حرف زیباشون ، انشالله 🕊🍃
شهید محمد هادی ذوالفقاری🕊
📌داستان 3 سلام.حقیقتا بنده متحول نشدم.فقط به اصلم برگشتم چون قبلش حجاب داشتم و نماز میخواندم تا هج
📌 دادمه داستان 3 یه منافق تمام عیار شده بودم.... تو محل کار...محجبه میرفتم..چون اقتضای شغل آیندم بود..بیرون بد حجاب...از رفتار پسرونه خودم خوشمم میومد..بیرون کلی فحشو بدو بیراه میدادم به اسم شوخی که مثلا بقیه رو بخندونم...صدامم بلند بود به طوری که دوستام عاصی میشدن...ارتباطم با نامحرمم که کلی شوخیای مزخرفو خنده های مزخرف تر داخل مجازی... وستانم با یه نامحرم میرفتیم بیرون و کلی شوخی میکردم که مثلا بگم من خیلی آدم اجتماعی هسستم..هیچ خجالت نمیکشیدم...دوستام به من پیشنهاد مشروب خوردن میدادن ....این یکی رو افتخار میکنم هیچوقت ازم سر نزد...شاید یکی از چیزایی که منو برگردوند همین بود...شده بودم یه آدم علاف بیکار درسمگ که چون مجازی بودم با تقلب میگذروندم اصلا هم غم اون رو نداشتم...همیشه خدا خانواده ام منو نصیحت میکردن پدر من بسیار انسان متدینی هست مادرمم همین طور..از دست جهالت من خون جگر میخوردندو من به ردی خودم نمی آوردم...چندین بار پدرم خودشو زد جلوی من مادرمم همینطور...یک شب پدرم زد به سیم آخر..همه چیزهایی را بهم گفت که باورم نمیشد..دوستان ،من خیلی آدم عوضی شده بودم...ولی روی مال حرام حساسیت داشتم..کلا روی حق الناس خیلی حساس بودم..چون اون دیگه گریبان خودمو فقط نمیگرفت...بقیه رم درگیر میکرد چندین بار پدرم از دست رفتارای من خودشو زد...مادرمم همینطور... پدرو مادرم هردو آدمای متدینی هستند من خیلی حساسم رو موضوع مال حرام...درحالیکه ندونسته داشتم توش غرق میشدم..پدرم آمار تمام کارهامو داشت بدون اینکه به روم بیاره..ماهیت رفیقامو برام آشکار کرد..خواهرم نمیدونی چقدر سخت بود فهمیدن اینکه رفیقای نزدیکت چه نقشه هایی که برای نابودیت نکشیدن..من چون هم درسم خوب بود هم آدم معتقدی بودم قبلا...نمیدونستم آنقدر از من بدشون میاد...حالم خیلی بد بود نمیخواستم باور کنم...نمیخواستم بپذیرم که یه یک رفیق که نه سال است با من دوست است نقشه زمین زدنم را داشته است...صبحش کلی سر مادرم دادو بیداد کردم..هنوز آدم نشده بودم...از خانه بیرون زدم...یک خیابان بالاتر مزار دو شهید گمنام بود که...به آنها پناه بردم..تا جا داشتم اشک ریختم...آنقدر که خانمی هم که آنجا نشسته بود متاثر شده بود با آن وضع حجابی نامناسب خودم رو روی قبر شهید انداخته بودم..و زار میزدم..باز هم آدم نشدم..نشسته بودم کنار قبر شهدا که الا و بلا من خانه نمی آیم واینکه پدرومادرم باعث شدن من به همچین آدم هایی پناه ببرم(همینقدر نفهمو جاهل بودم)نمیخواستم بپذیرم از لج نمیخواستم قبول کنم...تا اینکه کم کم آرام شدم...حالم بهتر شد...حجابم برگشت..ولی خیلی چیزها هنوز برنگشته بود..مثل نماز..و گروه های مجازی...پدرم را باز ناامید کرده بودم..آن روزهایی که ارتباطم با خدا کم بود..آدم به شدت عصیی و استرسی بودم...و اینکه هر اتفاق کوچکی که در زندگی من می افتاد میخواستم خودکشی کنم..همینقدر سست. وقتی موقع امتحانام شد چون اون ترمو خیلی وقت تلف کرده بودم به شدت استرس گرفته بودم..که وای من مشروط میشومو از دانشگاه مرا اخراج میکنندو وووو..حتی میخواستم خودکشی کنم..مادرم را خیلی زجر دادم آن روزها برای قبولی دست به هرکاری زدم...دروغ..خیانت به معلم وووو... امتحان هایم تمام شد..یک روز نشستم با خودم فکر کردم...من دارم چه میکنم..نکند به خاطر این شکلی درس خواندنم مدرکم حرام شود...پولی که درمی آورم حرام شود....گفتم که رو حلال و حرام مالی خیلی حساس بودم..تازه وجدانم داشت بیدار میشد..چقدر آن روزها سخت بودم مدام به قم زنگ میزدم و میپرسیدم که آیا بنده حرام خواری کردم یا یا چه چیزهایی..آن ها هم جواب شرعی میدادند خلاصه وقتی از حلال بودن مالم خیالم راحت شد...دوباره چسبیدم به دوست های مجازی(به خاطر امتحانات و استرس هایی که داشتم شبکه های اجتماعی گوشیم را حذف کرده بودم)کم کم دیدم آنها هم از من سرد شدند..اعتماد به نفس بنده خیلی ضعیف بود فکر میکردم اگر کسی با من سرد شود مشکل از من است...خیلی تلاش میکردم به چشمشان بی آیم ولی فقط دور و دور تر میشدم..شاید هم این آشوب کار خدا بود...
📌ادامه داستان 3 یه روز تصمیم گرفتم از کل گروهای مجازی بروم نه به خاطر تحول..به خاطر اینکه فکر میکردم اگر وایسم خودمو کوچیک کردم..از همه خداحافظی کردم و رفتم..البته که هنوز با دوستان صمیمیم در رابطه بودم..سفر مشهدی برایمان پیش آمد بعد از امتحان هایم..به سفر رفتم...آنجا قبح یکسری از گناهانی که اصلا نمیدانستم گناه هستند تازه جنبه حق الناسی هم دارند را فهمیدم...امام رضا بدجور مرا بیدار کرده بود..لحظه اولی که وارد حرم شدم خیلی گریه میکردم...راستش آن موقع ها که بد هم بودم باز هم برای امام حسین گریه میکردم..و اینکع در مکان های مذهبی مثل مسجد یا دهه عاشورا با حجاب میرفتم خلاصه اهل بیت را رها نکرده بودم..آنجا خیلی گریه کردم..ازشان خواستم مرا از مال حرام دور کنند بسیار میترسیدم...انجا بود که فهمیدم بعضی از گناهانی که میکردم مرا به کجا رسانده بود..داشتم از شدت حال بد میمردم..عذاب وجدان امانم را بریده بود..خود کثیف میدیدم خیلی کثیف وقتی از مشهد برگشتم..یک قدم دیگر در راه اصلاح خودم برداشتم...و آن این بود که آن گناهان را ترک کردم ص: خلاصه که مطالعه مرا جذب کرد همان مطالعه ای که آغاز کرده بودم...ترم جدید را با نظم آغاز کردم..کمی از رضایتم نسبت به خودم برگشته بود..داشتم مطالعه میکردم و خب درسم هم در کنارش میخواندم..با اینکه هنوز با نامحرم در ارتباط بودم..ولی منی که صب تا شب گوشی از دستم نمی افتادو یک جا ولو بودم حالا ساعت ها دست به گوشیم نمیزدم...و اینکه رفتم سمت نماز اول وقت..هر طور بود نمازم را اول وقت میخواندم...سعی کردم آثار گذشته ام را پاک کنم...و اینکه شروع به روزه گرفتن کردم..روزه میگرفتم و حالم بهتر میشد..با نفس خودم مبارزه میکردم..دیگر سمت موسیقی نرفتم..یادم رفت بگم موسیقی های خوبی هم گوش نمیدادم..همان موقع ها دیگر ارتباط با نامحرم را رها کردم..و آثار گذشته ام را تا حدودی جبران کردم...شده بودم یک آدم دیگر...عوض شده بودم و خب مثلا دیگر داد نمیزدم..مادرم را اذیت نمیکردم با برادرم دعوا نمیکردم...صدایم را بلند نمیکردم..و بعد از نمازم یک صفحه قران میکردم..شروع کرده بودم خواندن نهج البلاغه هر جایی که شبهه داشتم از پدرم میپرسیدم..و عقلم را قانع میکردم که چه چیز خوب است چه چیز نه...دیگر بی هدف نبودم..در پوجی به سر نمیبردم زندگیم روی روال افتاده بود...خداوند تاوان بعضی از گناهان دنیا را به من نشان داده بود نه اینکه خدا ظالم باشد نه...من از خودم متنفر شده بودم که آنقدر طریقتم را گم کرده بودم... و اینکه سخنرانی هم گوش میدادم به این جور چیزها علاقه مند شده بودم..خلاصه منی که گوشیم پر شده بود از آلات شیطان...حالا پاک شده بودم... خواهر ها و برادر های عزیزم..ارتباط با نامحرم قبل از هر چیزی آرامش روحی شمارا میگیرد...من واقعا خودم را دوست نداشتم تا دیر نشده خودتونو بکشید بیرون... و اینکه با هر کسی دوستی نکنید... و اینکه بچه ها اهل بیت خیلی خیلی خیلی کرمشون زیاده...منی که خانوادم ازم دل خوشی نداشتنو امام رضا دعوت کرد...کافیه دل به دلشون بدید.. خواهرا..برادرا به آغوش خدا برگردید که خودش تسکین دلتون میشه
شهید محمد هادی ذوالفقاری🕊
📌ادامه داستان 3 یه روز تصمیم گرفتم از کل گروهای مجازی بروم نه به خاطر تحول..به خاطر اینکه فکر میکرد
رفقا دیدید ...:) تشکر از شما دوست عزیزم بابت فرستادن زندگی نامه تون🙏🏻🙏🏻✨ ، واقعا درد آوره😭 هعی امان از رفیق ، اینکه که میگن مراقب انتخاب رفیق باشید همینه ها ، و اما حرف قشنگشون در آخر 🍃🕊
الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ «28» (هدایت شدگان) کسانى هستند که ایمان آورده ودلهایشان به یاد خدا آرام مى‌گیرد. بدانید که تنها با یاد خدا دلها آرام مى‌گیرد.
❪ بِسمِ‌اللّٰھِ‌الرَّحمٰنِ‌الرَّحیم•'‌ ✨🌱
پدر مهربانم رمضان عجیب عطر شما را دارد، سحرها به شوق دعا برای شما بیدار میشوم. و مغرب که می رسد، اولین جرعه افطارم، دعا برای شماست ...! 🌱ای کاش این رمضان بهار ظهورت باشد. سلام علی آل یس... سلامممم رفقاااا
عاشقان صدای اذان می‌آید وقت نماز است 🕊🍃 التماس دعا رفقا بعد نماز میام 😁
دعای روز سوم ماه مبارک رمضان 🌙
•|🖇🚶‍♂|• از شخصـے پرسیدند : تا بهشت چقدر راه است ؟ 🧐 گفت : یڪ قدم گفتند : چطور ؟!🤨 گفت : مثل یڪ پایتان را ڪہ روے نفس شیطانـے بگذارید پاے دیگرتان در بهشت است .🙂 👣 •● -ارھ‌مشتۍ🤞🏿🗞'!
استادمون فرمودن: ماه مبارک رمضان فقط مختص این نیست که شما گرسنگی و تشنگی رو تحمل کنید ... باید زبونتون روزه باشه .. گوشتون روزه باشه .. چشمتون روزه باشه .. و جوارح بدنتون روزه باشن .. از همه مهمتر نفستون روزه باشه... این روزه شما رو از معاصی دور میکنه :)🤍
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بہ‌گمانم‌معجزه‌یعنۍ‌همین‌!💔 آرامشۍ‌ڪہ‌بہ‌دلم‌سرازیرمیشود.. وقتۍ‌ڪہ‌مینشینم‌بہ‌تماشا؎تو.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هادی