سلام.حقیقتا بنده متحول نشدم.فقط به اصلم برگشتم چون قبلش حجاب داشتم و نماز میخواندم تا هجده سالگی...سیر افول من برداشتن حجابم دوسالو خورده طول کشید که من حجاب برداشتم خودمو غرق کرده بودم تو دنیا...حرف های هیچکسو نمیشنیدم...انقدر از طریق دوستام حرام خورده بودم که نمیفهمیدم بقیه اصلا چی میگن...حقیقتا همه چی از یه دوست داشتن پوچ یه پسر شروع شد..به خاطر اون از همه چی گذشتم..دینم حجابم خدام!!! و اینکه من رو ول کرد..خواهرایی که درگیر این روابط هستن...ازتون خواهش میکنم تا دیر نشده تمومش کنید بیاید بیرون من الان حسرت تمام روزهایی که بخاطر اینکه باهام سرد شده بود و من از زندگی لذت نمیبردم روی دلم هست..غذا نمیخوردم..فکرو ذکرم اون شده بود...فکر میکردم من کاری کردم که رهایم کرده یا دوستم ندارد...حتی بهش التماس هم کردم..همه چیزم را زیر پا گذاشتم برای یک رابطه شیطانی تا صبح با اون چت میکردم و نمازم غذا میشد حوصله نماز نداشتم..وقتی باهام سرد بودبه خدا میگفتم ظالم...با اینکه بعدش درست شدم و فهمیدم اون اصلا ادم نبود..ولی خب حجابم برنگشت دیگر مثل قبل نشدم...حتی نمازم نمیخوندم خانواده امو گول میزدم مثلا میرقتم تو اتاق که نماز بخوانم جلوی مادرم ادای نماز درمی اوردم(همینقدر مضحک)..سرمو مدام کرده بودم تو گوشی توی گروه های مجازی دنبال مطرح کردن خودم بودم...فکر میکردم با فحش دادنو شوخی رکیک کردن با نامحرم انسان بزرگی میشوم رفتارم مثل پسر ها بود به خودم افتخار میکردم که پسرانه رفتار میکنم..توی خیابان صدایم بلند بود حیایم به کل از بین رفته بود...تو خیابون بسیاد زننده رفتار میکردم...خیلی بد شده بودم..سر مادرم داد میزدم...جیغ میزدمو صدام هفت خونه اونور ترم برمیداشت لج کرده بودم نمیخواستم بپذیرم یک به دو نرسیده صدایم بالا میرفت..خودم هم میدانستم دارم اشتباه میکنم..ولی میگفتم ولش کن هنوز وقت برگشتن دارم..تبدیل به یک منافق دور رو شده بودم..موقعی که میخواستم به محل برای تحصیلو کار برومکاملا
انشاالله موفق باشید
#ناشناسی
یه منافق کامل شده بودم...تو محلی که واسه کارورزی درسم میرفتم محجبه کامل بودم..بیرون که میخواستم برم بدون حجاب درست...تو روابطم کم کم داشت خط قرمزام با نامحرم از بین میرفت...شوخیای رکیک...حتی با دوستانم با یه نامحرم میرفتیم بیرون و کلی شوخی میکردم که مثلا بگم من خیلی آدم اجتماعی هسستم..هیچ خجالت نمیکشیدم...دوستام به من پیشنهاد * میدادن ....این یکی رو افتخار میکنم هیچوقت ازم سر نزد...شاید یکی از چیزایی که منو برگردوند همین بود...شده بودم یه آدم علاف بیکار درسمگ که چون مجازی بودم با تقلب میگذروندم اصلا هم غم اون رو نداشتم...همیشه خدا خانواده ام منو نصیحت میکردن پدر من بسیار انسان متدینی هست مادرمم همین طور..از دست جهالت من خون حگر میخوردندو من به ردی خودم نمی آوردم...چندین بار پدرم خودشو زد جلوی من مادرمم همینطور...یک شب پدرم زد به سیم آخر..همه چیزهایی را بهم گفت که باورم نمیشد..دوستان من خیلی آدم *ی شده بودم...ولی روی مال حرام حساسیت داشتم..کلا روی حق الناس خیلی حساس بودم..چون اون دیگه گریبان خودمو فقط نمیگرفت...بقیه رم درگیر میکرد
@mhmoma
#ناشناسی