📌پسرک فلافل فروش
#قسمت_شصت_و_دوم
حدود پنجاه سال اختلاف سنی داشتيم. اما رفاقت من با هادی حتي همين
حالا كه شهيد شده بسيار زياداست❗
روزی نيست كه من و خانواده ام برای
هادی فاتحه نخوانيم. از بس كه اين جوان در حق ما وبيشترخانواده های اين
محل احسان كرد.
من كنار مسجد هندی مغازه دارم.رفاقت ما از آنجا آغاز شد كه ميديدم
يك جوان در انتهاي مسجدمشغول عبادت و سجده شده وچفيه ای روی
سرش می كشد!
موقعی كه نماز آغاز می شد، اين جوان بلند می شد و به صف جماعت ملحق می شد.
نمازهای اين جوان هم بسيارعارفانه بود.
چند بار او را ديدم. فهميدم از طلبه های با اخلاص نجف است.
يك باره با هم مواجه شديم و من سلام كردم.
موقعی كه می خواستم اين جوان خيلی با ادب جواب داد.
روز بعد دوباره سلام و عليك كرديم.
يكي دو روز بعد ايشان را دوباره ديدم. فهميدم ايرانی است.
گفتم: چطوريد، اسم شما چيست؟اينجا چه كار ميكنيد؟
نگاهی به چهره ی من انداخت وگفت: يك بنده ی خدا هستم كه می خوام
در كنار اميرالمؤمنين درس بخوانم.
كمی به من برخورد. او جواب درستی به من نداد، گفتم‼
🗣راوی:حاج باقر شیرازی
🔰 ادامه دارد ...🔰
📌پسرک فلافل فروش
#قسمت_شصت_و_سوم
من هم مثل شما ايرانی هستم، اهل شيراز و پدرم از علمای اين شهربوده
می خواستم با شما كه هموطن من هستی آشنا بشم.لبخندی زد و گفت:
من رو ابراهيم صدا كنيد. تو اين شهر هم مشغول درس هستم. بعد خداحافظي كرد و رفت.
اين اولين ديدار ما بود. شايد خيلي برخورد جالبی نبود اما بعدها آنقدررابطه ی ما نزديك شد كه آقا هادی رازهايش را به من می گفت.
مدتی بعد به مغازه ی ما رفت و آمد پيدا كرد. دوستانش می گفتند اين جوان طلبه ی سخت كوشی است، اماشهريه نمی گيرد.
يك بار گفتم: آخه برای چی شهريه نميگيری ❓
گفت: من هنوز به اون درجه نرسيدم كه از پول امام زمان (عج)استفاده كنم. گفتم: خب خرجی چی كار ميكنی❓
خنديد و گفت: می گذرونيم...يك روز هادی آمد و گفت: اگه كسی كار لوله كشی داشت بگو من انجام ميدم
بدون هزينه. فقط تو روزهای آخر هفته. گفتم: مگه بلدی!؟ گفت: ياد گرفتم
وسايل لازم برای اين كار رو هم تهيه كردم. فقط پول لوله را بايدبپردازند.
گفتم: خيلی خوبه، برای اولين كار بيا خونه ی ما!ساعتی بعد هادی با يك گاری آمد!
وسايل لوله كشی را با خودش آورده بود. خوب يادم هست كه چهار شب در منزل ما كار كرد و كار لوله كشی برای آشپزخانه و حمام را به پايان رساند.
در اين مدت جز چند ليوان آب هيچ چيزی نخورد.هر چه به او اصرار كرديم بی فايده بود.
البته بيشتر مواقع روزه بود. اما هادی يا همان كه ما او را به اسم ابراهيم می شناختيم
هيچ مزدی براي لوله كشی خانه ی مردم نجف نمی گرفت و هيچ چيزی هم در منزل آنها نمیخورد
🔰 ادامه دارد ...🔰
📌پسرک فلافل فروش
#قسمت_شصت_و_چهارم
دوستي من با هادي ادامه داشت. زماني كه هادي در منزل ما كار مي كرد او
را بهتر شناختم.
بسيار فعال و با ايمان بود. حتي يك بار نديدم كه در منزل ما سرش را بالا
بياورد.
چند بار خانم من، كه جاي مادرهادي بود، برايش آب آورد. هادي فقط
زمين را نگاه مي كرد و سرش را بالا نمي گرفت.
من همان زمان به دوستانم گفتم:من به اين جوان تهراني بيشتر ازچشمان
خودم اطمينان دارم.
بعد از آن، با معرفي بنده، منزل چند تن از طلبه ها را لوله كشي كرد. كار لوله كشي آب در مسجد را هم تكميل كرد.
من و هادي خيلي رفيق شده بوديم. ديگر خيلي از حرفهايش را به من
مي زد.
يك بار بحث خواستگاري پيش آمد. رفته بود منزل يكي از سادات علوي.
آنجا خواسته بود كه همسرآينده اش پوشيه بزند. ظاهراً سر همين موضوع
جواب رد شنيده بود.
جاي ديگري صحبت كرد. قرار بودبارديگر با آمدن پدرش به خواستگاري
برود كه ديگر نشد.
🗣راوی حاج باقر شیرازی
🔰 ادامه دارد ...🔰
📌پسرک فلافل فروش
#قسمت_شصت_و_پنجم
اين اواخر ديگر در مغازه ي ما چاي هم مي خورد! اين يعني خيلي به مااطمينان پيدا كرده بود.
يك بار با او بحث كردم كه چرا براي كار لوله كشي پول نمي گيري؟ خب نصف قيمت ديگران بگير. تو هم خرج داري و...
هادي خنديد و گفت: خدا خودش ميرسونه.
دوباره سرش داد زدم و گفتم: يعني چي خدا خودش مي رسونه❓
بعد با لحني تندگفتم: ما هم بچه آخوند هستيم و اين روايتهاراشنيده ايم.
اما آدم بايد براي كار و زندگي اش برنامه ريزي كنه، تو پسفردا مي خواي زن
بگيري و...
هادي دوباره لبخند زد و گفت: آدم براي رضاي خدا بايد كار كنه، اوستا
كريم هم هواي ما رو داره، هر وقت احتياج داشتيم برامون مي فرسته.
من فقط نگاهش مي كردم. يعني اينكه حرفت را قبول ندارم. هادي هم مثل
هميشه فقط مي خنديد❗
بعد مكثي كرد و ماجراي عجيبي را برايم تعريف کرد. باور کنيد هر زمان
ياد اين ماجرا مي افتم حال و روز من عوض مي شود.
آن شب هادي گفت: شيخ باقر، يه شب تو همين نجف مشكل مالي پيدا
كردم و خيلي به پول احتياج داشتم.
آخر شب مثل هميشه رفتم توي حرم و مشغول زيارت شدم. اصلا هم حرفي درباره ي پول با مولا اميرالمؤمنين نزدم.
همين كه به ضريح چسبيده بودم، يه آقايي به سر شانه ي من زدوگفت:آقا
اين پاكت مال شماست.
برگشتم و ديدم يك آقاي روحاني پشت سر من ايستاده. او رانميشناختم.
بعد هم بي اختيار پاكت را گرفتم.
هادي مکثي کرد و ادامه داد: بعد از زيارت راهي منزل شدم.
پاكت را بازكردم. با تعجب ديدم مقدار زيادي پول نقد داخل آن پاكت است❗
هادي دوباره به من نگاه كرد وگفت: شيخ باقر، همه چيز زندگي من و
شمادست خداست.
من براي اين مردم ضعيف، ولي باايمان كار مي كنم. خدا هم هر وقت احتياج داشته باشم برام مي ذاره تو پاكت و مي فرسته❗
خيره شدم توي صورتش. من ميخواستم او را نصيحت كنم،امااوواقعيت
اسلام را به من ياد داد.
واقعاً توكل عجيبي داشت. او براي رضاي خدا كار كرد. خدا هم جواب اعمال خالص او را به خوبي داد.
بعدها شنيدم که همه از اين خصلت هادي تعريف مي کردند. اينکه
کارهايش را خالصانه براي خدا انجام مي داد.
یعني براي حل مشکل مردم کار
مي کرد اما براي انجام کار پولي نمي گرفت.
🗣راوی:حاج باقر شیرازی
🔰ادامه دارد ...🔰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
که..
خدا نجاتشون داده..
پس
هنوز امیدی هست!
-برای حاج قاسمِ عزیزم-
امروز همه از نبودنتان دلگیرند.
همه جوری در خود فرو رفته اند که گویی یکی از عزیزانشان را از دست داده اند.
به راستی که از دست داده اند
او عزیزِ همه بود و هست
حاج قاسم با امسال ، دقیقا سه سال است که دیگر نداریم تو را
دیگر نیستی که دلگرمی رهبرمان باشی
دیگر نیستی که هرشب مردم راحت سر به بالین بگذارند.
امروز صدایت را از تلوزیون خانه امان شنیدم
تپش های قلب و گریه هایم امانم را بریده بودند
نیستی که ببینی چه ها که نمیکشیم از نبودنت
امروز دلم حال و هوای مزار پاکت را میکند
اما لیاقت آمدن را ندارم
دلمان برایت تنگ شده
کاش بودی و دوباره مستحکم و قدرتمند
پشت کشورمان می ایستادی
کاش بودی و دوباره میگفتی:همه دختران سرزمین دختران من هستند
گویی عده ایی فراموش کرده اند که اینگونه در کوچه و خیابان جولان میدهند
امروز گلزار شهدای کرمان نمادی برای ماست
تا بفهمیم
درک کنیم
کسانی بودند
که برای راحتی و آسایش ما از جان خود گذشتند.
سومین سالگرد سردار دلها
#من
#فدایی_حاج_قاسم
جوانهایانقلابیامروزازجوان
هایانقلابیدیروزبهترند :)))
+حضرتآقا !
جانمانبهفدایتان،ای!
تماموصیتِحاجقاسم…🌱
https://eitaa.com/joinchat/3741778180Cac48214b35
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونی پهلوون کیه ؟
#جان فدا
💠 زیارت مجازی مزار مطهر شهید عزیز سپهبد حاج قاسم سلیمانی
🔺وارد درب شمالی شده و به مسیر ادامه دهید
🌹 گلزار شهدای کرمان👇
🌐 tour.soleimani.ir
‹🐚🖤›
•°
جہاد پسر سر به زیری بود!
هیچ وقت خودش رو در معرض نامحرم قرار نمیداد.🙂✋🏻!
یعنی از اون اماکنے کہ امڪان داشت نامحرم باشہ همیشہ فرارے بود و دوری میڪرد.
تو برخوردش هم یه حالت خاصی بود .
یعنی هم خودش رو عادی جلوه میداد و هم تو اون عادی بودنش بشدت حیا رو رعایت میکرد.❗️
اصلا اهل تظاهر نبود..(:
🐚🖤¦⇢ #شهیدجهادمغنیھ
😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
حاجی دعا کن واسه این دخترت (:
البته نمیدونم لیاقت دعا رو دارم یا نه
اصلا چرا من فقط؟
این همه مردم چشم به راه دعای عاقبت بخیری از سمت شما هستند 🙂
دعا کن که این دوران تموم بشه
درسته هنوز ظهور رو با پوست و خون مون درک نکردیم اما نیاز داریم..
که از این غربال بیرون بیایم
که ببینیم روز های خوب جهان رو😔
فقط یه جمله:
اینجا رفیق شهیدتو پیدا می کنی...🌱
🆔 @Labaikyamahdi31344 🌿
سلااام🌸🍃
ساخت استیکر صلواتی مخصوص خودت!🤩
بیا تو "استیکر گیف" و دنبال همونی بگرد که میخوای..
اگه پیدا نکردی سفارش بده تا صلواتی به دستت برسه😍✨
https://eitaa.com/joinchat/562626777Ccd976a3ebf
📗پیام پین شده در کانال فهرست موضوعاتمونه📗
اگر عاشق متنی و اهل مطالعه اینجا👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2337341709C0b97568cb7
سلام بر آنهایی که
رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند
تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم
شهادت قاسم سلیمانی تسلیت باد🖤😭
شهید محمد هادی ذوالفقاری🕊
#جان_فدا
خدا افزون کند در هجر تو صبرِ کمِ ما را ...
#جان_فدا
- ملت عزیزِ ایران .. سردار بزرگ و پرافتخار اسلام، آسمانی شد . دیشب ارواح طیبهیِ شهیدان، روح مطهرِ قاسم سلیمانی را در آغوش گرفتند .. -
مغزم .. مغزم به صدا در آمد .
قدرت نفس کشیدن برایم ممکن نبود . با خود گفتم ؛ حالا دگر قول و قرارهای عاشقیام رو با که ببندم ؟ آرزوی وصال و دیدار و زیارتِ که را داشته باشم ؟ گوشهایم را خرجِ حرفهایِ که کنم ؟ یعنی .. یعنی قرار است برایِ بارهایِ دیگر، با حسرت و بغض و گریه و دلتنگی، دیدهی چشمهایم را خرجِ سویهی چشمانِ دریاییِ قابِ حاج قاسمم، در کنجِ اتاقم کنم ؟
ممکن نیست این حرفها .. ما قول و قرارها داشتیم . ما یک سالی را تمام، خرجِ حرفهای ژانرالِ قلبها کرده بودیم . روزهایی که تا اسم - سردارحاجقاسمِسلیمانی - زیرنویسِ تلویزیونِ خانه میشد، مادرم نرگس گویان به سراغم میآمد . تا همراهیام کند و شاهد دست زیرِ چانه گذاشتنم، شود . آن زمانها، شور وُ اشتیاقِ چشمانم خواندنی بود . کمتر کسی پیدا میشد تا دلتنگیِ این چشمان را حس نکند . اما، حال ؟
اجازه بدهید بغضهایم را، خرجِ نبودنِ سهسالهی حاج قاسمم کنم . اجازه بدهید بغضهایم را، خرجِ صدایم کنم و بلندیاش را به گوشِ ژانرالِ قلبم برسانم .
بارها به ما گفتند ؛ فرزاندان و عزیزانِ شهدا برایِ بار دوم، داغ پَرپَر شدنِ پدر را حس کردند . گرچه این حرفها ملالی نیست . اما، قلبهای دلتنگِ ماهَم دست کمی نداشت . پدر از دست نداده بودم . عزیزی را به گوشهی خاک نسپارده بودم . اما .. اما فیالحال قلبم سنگینیِ لحظات شروعِ نبودنِ حاج قاسمم را میکند . میخواهم برای دوباره، بازهَم گریه کنم و از عمقِ وجودم اشک بریزم . میخواهم هم آوایِ جهانیان شوم وُ قلب دلتنگم را جار بزنم ..
خداوندا .. پروردگارا . مارا تسکینی بر قلب بابایم، سیدعلی قرار بده . نگذار اشکهای پدرم، در بدرقهیِ خندههایِ حاج قاسمم، خاطره بماند .
مددِمان ده، آقایِ اشکها :))))
- مَبهوت / 13 , 10 , 01
#جان_فدا