📌پسرک فلافل فروش
قسمت پنجاه و چهارم
همه از او تعريف می كردند. هر كس به نوعی او را الگوی خودش قرار داده بود.
نماز شب ها و عبادت های هادی حال و هوای جبهه های نبرد رزمندگان ايران با صداميان بعثی را برای بقيه ی رزمندگان تداعی می كرد.
هادی دوباره راهی مناطق عملياتی شد. ديگر او را كمتر می ديدم.
چند بار هم تماس گرفتم كه جواب نداد.
مدتی گذشت و من با چند تن از دوستان برای زيارت راهی ايران و شهر قم شديم.
يادم هست توی قم بودم كه يكی از دوستانم گفت:
خبر داری رفيقت، همون هادی كه با ما می آمد كربلا شهيد شده❓
گفتم: چی ميگی؟ سريع رفتم سراغ اينترنت.
بعد از كمی جست وجو متوجه شدم كه هادی به آنچه لایقش بود رسيد.
🗣راوی محمدحسین طاهری(دوست شهید)
🔰 ادامه دارد ...🔰
📌پسرک فلافل فروش
#قسمت پنجاه و پنجم
ايام حضور هادی در نجف به چند دوره تقسيم می شود.
حالات و احوال او در اين سه سال حضور او بسيار متفاوت است.
زمانی تلاش داشت تا يك كار در كنار تحصيل پيدا كند و درآمد داشته باشد.
كار برايش مهيا شد، بعد از مدتی كار ثابت با حقوق مشخص را رها كرد و به دنبال انجام كار برای مردم و به نيت رضای پروردگار بود.
هادی كم كم به حضور در نجف و زندگی در كنار اميرالمؤمنين علی بسيار وابسته شد.
وقتی به ايران بر می گشت،نمی توانست تهران را تحمل كند. انگار گمگشته ای داشت كه می خواست سريع به او برسد.
ديگر در تهران مثل يك غريبه بود. حتي حضور در مسجد و بين بچه ها و رفقای قديمی او را سير نمی كرد.
اين وابستگی را وقتی بيشتر حس كردم كه می گفت: حتی وقتی به كربلامی روم و از حضور در آنجا لذت می برم، دلم برای نجف تنگ می شود.
می خواهم زودتر به كنار مولااميرالمؤمنين برگردم.
اين را از مطالعاتی كه داشت می توانستم بفهمم.
هادی در ابتدا برای خواندن كتاب های اخلاقی به سراغ آثار مقدماتی رفت.
آداب الطالب آقای مجتهدی را می خواند و...
🔰 ادامه دارد ...🔰
📌پسرک فلافل فروش
#قسمت پنجاه و ششم
رفته رفته به سراغ آثار بزرگان عرفان رفت.
با مطالعه ي آثار و زندگی اين اشخاص، روزب هروز حالت معنوی اوتغيير می كرد.
من ديده بودم كه رفاقت های هادی كم شده بود❗ بر خلاف اوايل حضور در نجف، ديگر كم حرف شده بود.
معاشرت او با بسیاری از دوستان در حد
يك سلام و عليك شده بود.
به مسجد هندی ها علاقه داشت.
نماز جماعت اين مسجد توسط آيت الله
حكيم و به حالتی عارفانه برقرار بود.
برای همين بيشتر مواقع در اين مسجد
نماز می خواند.
خلوت های عارفانه داشت. نماز شب و برخی اذكار و ادعيه را هيچ گاه ترك نمی كرد.
اين اواخر به مرحوم آيت الله كشميری ارادت خاصی پيدا كرده بود.
كتاب خاطرات ايشان را می خواند و به دستورات اخلاقی اين مرد بزرگ عمل می كرد.
يادم هست كه می گفت: آيت الله كشميری عجيب به نجف وابسته بود.
زمانی كه ايشان در ايران بستری بودميگفت مرا به نجف ببريد بيماری من
خوب می شود.
هادی اين جمالات را می خواند و ميج گفت: من هم خيلی به اينجاوابسته شده ام
نجف همه ی وجود ما را گرفته است، هيچ مكانی جای نجف را برای من نمی گيرد.
اين سال آخر هر روز يك ساعت را به وادي السلام می رفت. نميدانم در اين يك ساعت چه می كرد
اما هر چه بود حال عجيب معنوی برای او ايجاد می كرد.
اين را هم از استاد معنوی خودش مرحوم آيت الله كشميری و آقا سيدعلی قاضی فراگرفته بود.
🔰ادامه دارد ...🔰
📌پسرک فلافل فروش
#قسمت پنجاه و هفتم
هادی يك انسان بسيار عادی بود. مثل بقيه تنها تفاوت او عمل دقيق به دستورات دين بود.
برای همين در مسير خودسازی و عرفان قرار گرفت.
اما مسير عرفانی زندگي او در نجف به چند بخش تقسيم می شود.
مانند آنچه كه بزرگان فلسفه و عرفان گفته اند، مسير من الخلق الی الحق و ... به خوبی طی نمود.
هادی زمانی كه در نجف در محضر بزرگان تحصيل می كرد، نيمی از روز را مشغول تحصيل و بقيه را مشغول كار بود.
در ابتدا برای انجام كار حقوق می گرفت، اما بعدها كارش را فقط برای رضای خدا انجام می داد.
شهريه نمی گرفت برای كاری كه انجام می داد مزد نمی گرفت. حتی اگر كسی می خواست به او مزد بدهدناراحت می شد.
منزل بسياری از طلبه ها و برخی مساجد نجف را لوله كشی كرد اما مزد نگرفت!
توكل و اعتماد عجيبی به خدا داشت.
يك بار به هادی گفتم: تو كه شهريه
نمی گيری برای كار هم پول نمی گيری پس هزينه های خودت را چطور تأمين ميكنی؟
🔰 ادامه دارد ...🔰
📌پسرک فلافل فروش
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
هادی گفت: بايد براي خدا كاركرد، خدا خودش هوای ما را دارد.
گفتم:
اين درست، اما ...
يادم هست آن روز منزل يكی از دوستانش بوديم.
هادی بعد از صحبت
من، مبلغ بسيار زیادی را از جيب خودش بيرون آورد و به دوستش داد
و گفت: هر طور صلاح ميدانی مصرف كن❗
به نوعی غير مستقيم به من فهماند كه مشكل مالی ندارد.
خانه ای وسيع و قديمی در نجف به هادی سپرده شده بود تا از آن نگهداری
کند.
او در يکی از اتاقهای کوچک و محقر آن سکونت داشت.
بيشتر وقتش را در خانه به عبادت و مطالعه اختصاص داده بود.
او از صاحب خانه اجازه گرفته بود تا زائران تهيدستی که پولی ندارند را به آن
خانه بياورد و در آنجا به آنها اسکان دهد.
برای زائران غذا درست می کرد. دربيشتر کارها کمک حالشان بود.
اگر زائری هم نبود، به تهيدستان اطراف خانه سکونت می داد و در هيچ حالی از
کمک دادن دريغ نمی کرد.
آن خانه حدود صد سال قدمت داشت و بسيار وسيع بود، شايد هر کسی
جرئت نمی کرد در آن زندگی کند.
بعد از شهادت هادی آن را به طلبه ی ديگری سپردند، اما آن طلبه نتوانست
با ظلمت و وحشت آن خانه کنار بيايد‼
اربعين که نزديک می شد هادی اتاقها را به زائران و مهمانان مي داد و
خودش يک گوشه می خوابيد.
گاهی پتوی خودش را هم به آنها می بخشيد. او عادت کرده بود که بدون
بالش و لوازم گرمايشی بخوابد.
🔰ادامه دارد ...🔰
📌پسرک فلافل فروش
#قسمت_پنجاه_و_نهم
يک بار مريض شده بود خودش در سرما در راهروی خانه خوابيد
📌اما اتاق را که گرم بود در اختيارزائران راهپیمایی اربعين قرار داد.
او در اين مدت با پيرمرد نابينایی آشنا شده بود و کمک های زیادی به او کرده بود.
حتی آن پيرمرد نابينا را برای زيارت به کربلا هم برده بود.
هادی زمانی كه مشغول كارهای عرفاني و ذكر و خلوت شده بود، كمتر با ديگران حرف می زد.
اين هم از توصيه های بزرگان است كه انسان در ابتدای راه سكوت را بر هر كاری مقدم بدارد.
هادی می دانست بسياري ازمعاشرت ها تأثير منفی در رشد معنوی انسان دارد.
لذا ارتباط خود را با بيشتر دوستان در حد يك سلام و عليك پايين آورده بود.
اين اواخر بسيار كتوم شده بود.يعنی خيلی از مسائل معنوی راپنهان می كرد.
از طرفی تا آنجا كه امكان داشت در راه خدا زحمت می كشيد.
هر زائری كه به نجف می آمد، به خانه ی خودش می برد و ازآنهاپذيرایی می كرد.
هيچ وقت دوست نداشت كه ديگران فكر كنند كه آدم خوبی است.
اين سال آخر روزه داری وديگرمراقبت های معنوی را بيشتر كرده بود.
تا اينكه ماجرای مبارزه با داعش پيش آمد، هادی آنجا بود كه از خلوت معنوی خود بيرون آمد.
او به قول خودش مرد ميدان جهاد بود شجاعتش را هم قبلا اثبات كرد.
حالا هم ميدان مبارزه ايجاد شده بود.
🔰 ادامه دارد ...🔰
📌پسرک فلافل فروش
#قسمت_شصتم
از بالاترين ویژگی های آقا هادی كه باعث شد در اين سن كم، ره صدساله را يك شبه طی كند طهارت درونی او بود.
بر خلاف بسياري از انسانها كه ظاهر و باطن يكسانی ندارند
هادی بسيار پاك و صاف و بدون هر گونه ناپاکی بود.
حرفش را می زد و اگر اشكالی در كار خودش می ديد، سعی در برطرف نمودن آن داشت.
يادم هست اواخر سال ۱۳۹۰ آمد ودر حوزه ی كاشف الغطا نجف مشغول تحصيل شد.
بعد از مدتی كار پيدا كرد و ديگر ازشهريه استفاده نكرد.
آن اوايل به هادی گفتم: نمی خواي زن بگيری❓
می خنديد و مي گفت: نه، فعلابايد به درس و بحث برسم.
سال بعد وقتی درباره ی زن وزندگی با او صحبت می كردم، احساس كردم بدش نمی آيد كه زن بگيرد.
چند نفر از طلبه های هم مباحثه باهادی متأهل شده بودند و ظاهراًدرهادی تأثير گذاشته بودند.
يك بار سر شوخی را باز كرد و بعد هم گفت:
اگر يه وقت مورد خوبی برای من پيدا كردی، من حرفی برای ازدواج ندارم.
از اين صحبت چند روزی گذشت.يك بار به ديدنم آمد و گفت:
می خواهم برای پياده روی اربعين به بصره بروم و مسير طولانی بصره تا كربلا را با پای پياده طی كنم.
🗣راوی:سید روح الله میرصانع
🔰 ادامه دارد ...🔰
📌پسرک فلافل فروش
#قسمت_شصت_و_یکم
با توجه به اينكه كارت اقامت اوهنوز هماهنگ نشده بود با اين كارمخالفت كردم اما هادی تصميم خودش را گرفته بود.
آن روز متوجه شدم كه پشت دست هادی به صورت خاصی زخم شده فكر می كنم حالت سوختگی داشت.
دست او را ديدم اما چیزی نگفتم.هادی به بصره رفت و ده روز بعددوباره تماس گرفت و گفت:
سيد امروز رسيديم به نجف، منزل هستی بيام؟گفتم:با كمال ميل،بفرماييد.
هادی به منزل ما آمد و كمي استراحت كرد. بعد از اينكه حالش كمي جا آمد، با هم شروع به صحبت كرديم.
هادی از سفر به بصره و پياده روی تا نجف تعريف می كرد، اما نگاه من به زخم دست هادی بود كه بعد از گذشت ده روز هنوز بهتر نشده بود❗
صحبتهای هادی را قطع كردم وگفتم: اين زخم پشت دست برای چيه؟خيلی وقته كه ميبينم. سوخته❓
نمی خواست جواب بده و موضوع را عوض می كرد. اما من همچنان اصرار می كردم.
بالاخره توانستم از زير زبان او حرف بكشم❗
مدتی قبل در يكي از شب هاخيلی اذيت شده بود. می گفت كه شيطان باشهوت به سراغ من آمده بود.
من هم چاره ای كه به ذهنم رسيد اين بود كه دستم را بسوزانم‼
من مات و مبهوت به هادی نگاه می كردم. درد دنيایی باعث شد كه هادی از آتش شهوت دور شود.
آتش دنيا را به جان خريد تا گرفتار آتش جهنم نشود.
🗣راوی سید روح الله میر صانع
🔰 ادامه دارد ...🔰
📌پسرک فلافل فروش
#قسمت_شصت_و_دوم
حدود پنجاه سال اختلاف سنی داشتيم. اما رفاقت من با هادی حتي همين
حالا كه شهيد شده بسيار زياداست❗
روزی نيست كه من و خانواده ام برای
هادی فاتحه نخوانيم. از بس كه اين جوان در حق ما وبيشترخانواده های اين
محل احسان كرد.
من كنار مسجد هندی مغازه دارم.رفاقت ما از آنجا آغاز شد كه ميديدم
يك جوان در انتهاي مسجدمشغول عبادت و سجده شده وچفيه ای روی
سرش می كشد!
موقعی كه نماز آغاز می شد، اين جوان بلند می شد و به صف جماعت ملحق می شد.
نمازهای اين جوان هم بسيارعارفانه بود.
چند بار او را ديدم. فهميدم از طلبه های با اخلاص نجف است.
يك باره با هم مواجه شديم و من سلام كردم.
موقعی كه می خواستم اين جوان خيلی با ادب جواب داد.
روز بعد دوباره سلام و عليك كرديم.
يكي دو روز بعد ايشان را دوباره ديدم. فهميدم ايرانی است.
گفتم: چطوريد، اسم شما چيست؟اينجا چه كار ميكنيد؟
نگاهی به چهره ی من انداخت وگفت: يك بنده ی خدا هستم كه می خوام
در كنار اميرالمؤمنين درس بخوانم.
كمی به من برخورد. او جواب درستی به من نداد، گفتم‼
🗣راوی:حاج باقر شیرازی
🔰 ادامه دارد ...🔰
📌پسرک فلافل فروش
#قسمت_شصت_و_سوم
من هم مثل شما ايرانی هستم، اهل شيراز و پدرم از علمای اين شهربوده
می خواستم با شما كه هموطن من هستی آشنا بشم.لبخندی زد و گفت:
من رو ابراهيم صدا كنيد. تو اين شهر هم مشغول درس هستم. بعد خداحافظي كرد و رفت.
اين اولين ديدار ما بود. شايد خيلي برخورد جالبی نبود اما بعدها آنقدررابطه ی ما نزديك شد كه آقا هادی رازهايش را به من می گفت.
مدتی بعد به مغازه ی ما رفت و آمد پيدا كرد. دوستانش می گفتند اين جوان طلبه ی سخت كوشی است، اماشهريه نمی گيرد.
يك بار گفتم: آخه برای چی شهريه نميگيری ❓
گفت: من هنوز به اون درجه نرسيدم كه از پول امام زمان (عج)استفاده كنم. گفتم: خب خرجی چی كار ميكنی❓
خنديد و گفت: می گذرونيم...يك روز هادی آمد و گفت: اگه كسی كار لوله كشی داشت بگو من انجام ميدم
بدون هزينه. فقط تو روزهای آخر هفته. گفتم: مگه بلدی!؟ گفت: ياد گرفتم
وسايل لازم برای اين كار رو هم تهيه كردم. فقط پول لوله را بايدبپردازند.
گفتم: خيلی خوبه، برای اولين كار بيا خونه ی ما!ساعتی بعد هادی با يك گاری آمد!
وسايل لوله كشی را با خودش آورده بود. خوب يادم هست كه چهار شب در منزل ما كار كرد و كار لوله كشی برای آشپزخانه و حمام را به پايان رساند.
در اين مدت جز چند ليوان آب هيچ چيزی نخورد.هر چه به او اصرار كرديم بی فايده بود.
البته بيشتر مواقع روزه بود. اما هادی يا همان كه ما او را به اسم ابراهيم می شناختيم
هيچ مزدی براي لوله كشی خانه ی مردم نجف نمی گرفت و هيچ چيزی هم در منزل آنها نمیخورد
🔰 ادامه دارد ...🔰
📌پسرک فلافل فروش
#قسمت_شصت_و_چهارم
دوستي من با هادي ادامه داشت. زماني كه هادي در منزل ما كار مي كرد او
را بهتر شناختم.
بسيار فعال و با ايمان بود. حتي يك بار نديدم كه در منزل ما سرش را بالا
بياورد.
چند بار خانم من، كه جاي مادرهادي بود، برايش آب آورد. هادي فقط
زمين را نگاه مي كرد و سرش را بالا نمي گرفت.
من همان زمان به دوستانم گفتم:من به اين جوان تهراني بيشتر ازچشمان
خودم اطمينان دارم.
بعد از آن، با معرفي بنده، منزل چند تن از طلبه ها را لوله كشي كرد. كار لوله كشي آب در مسجد را هم تكميل كرد.
من و هادي خيلي رفيق شده بوديم. ديگر خيلي از حرفهايش را به من
مي زد.
يك بار بحث خواستگاري پيش آمد. رفته بود منزل يكي از سادات علوي.
آنجا خواسته بود كه همسرآينده اش پوشيه بزند. ظاهراً سر همين موضوع
جواب رد شنيده بود.
جاي ديگري صحبت كرد. قرار بودبارديگر با آمدن پدرش به خواستگاري
برود كه ديگر نشد.
🗣راوی حاج باقر شیرازی
🔰 ادامه دارد ...🔰
📌پسرک فلافل فروش
#قسمت_شصت_و_پنجم
اين اواخر ديگر در مغازه ي ما چاي هم مي خورد! اين يعني خيلي به مااطمينان پيدا كرده بود.
يك بار با او بحث كردم كه چرا براي كار لوله كشي پول نمي گيري؟ خب نصف قيمت ديگران بگير. تو هم خرج داري و...
هادي خنديد و گفت: خدا خودش ميرسونه.
دوباره سرش داد زدم و گفتم: يعني چي خدا خودش مي رسونه❓
بعد با لحني تندگفتم: ما هم بچه آخوند هستيم و اين روايتهاراشنيده ايم.
اما آدم بايد براي كار و زندگي اش برنامه ريزي كنه، تو پسفردا مي خواي زن
بگيري و...
هادي دوباره لبخند زد و گفت: آدم براي رضاي خدا بايد كار كنه، اوستا
كريم هم هواي ما رو داره، هر وقت احتياج داشتيم برامون مي فرسته.
من فقط نگاهش مي كردم. يعني اينكه حرفت را قبول ندارم. هادي هم مثل
هميشه فقط مي خنديد❗
بعد مكثي كرد و ماجراي عجيبي را برايم تعريف کرد. باور کنيد هر زمان
ياد اين ماجرا مي افتم حال و روز من عوض مي شود.
آن شب هادي گفت: شيخ باقر، يه شب تو همين نجف مشكل مالي پيدا
كردم و خيلي به پول احتياج داشتم.
آخر شب مثل هميشه رفتم توي حرم و مشغول زيارت شدم. اصلا هم حرفي درباره ي پول با مولا اميرالمؤمنين نزدم.
همين كه به ضريح چسبيده بودم، يه آقايي به سر شانه ي من زدوگفت:آقا
اين پاكت مال شماست.
برگشتم و ديدم يك آقاي روحاني پشت سر من ايستاده. او رانميشناختم.
بعد هم بي اختيار پاكت را گرفتم.
هادي مکثي کرد و ادامه داد: بعد از زيارت راهي منزل شدم.
پاكت را بازكردم. با تعجب ديدم مقدار زيادي پول نقد داخل آن پاكت است❗
هادي دوباره به من نگاه كرد وگفت: شيخ باقر، همه چيز زندگي من و
شمادست خداست.
من براي اين مردم ضعيف، ولي باايمان كار مي كنم. خدا هم هر وقت احتياج داشته باشم برام مي ذاره تو پاكت و مي فرسته❗
خيره شدم توي صورتش. من ميخواستم او را نصيحت كنم،امااوواقعيت
اسلام را به من ياد داد.
واقعاً توكل عجيبي داشت. او براي رضاي خدا كار كرد. خدا هم جواب اعمال خالص او را به خوبي داد.
بعدها شنيدم که همه از اين خصلت هادي تعريف مي کردند. اينکه
کارهايش را خالصانه براي خدا انجام مي داد.
یعني براي حل مشکل مردم کار
مي کرد اما براي انجام کار پولي نمي گرفت.
🗣راوی:حاج باقر شیرازی
🔰ادامه دارد ...🔰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
که..
خدا نجاتشون داده..
پس
هنوز امیدی هست!
-برای حاج قاسمِ عزیزم-
امروز همه از نبودنتان دلگیرند.
همه جوری در خود فرو رفته اند که گویی یکی از عزیزانشان را از دست داده اند.
به راستی که از دست داده اند
او عزیزِ همه بود و هست
حاج قاسم با امسال ، دقیقا سه سال است که دیگر نداریم تو را
دیگر نیستی که دلگرمی رهبرمان باشی
دیگر نیستی که هرشب مردم راحت سر به بالین بگذارند.
امروز صدایت را از تلوزیون خانه امان شنیدم
تپش های قلب و گریه هایم امانم را بریده بودند
نیستی که ببینی چه ها که نمیکشیم از نبودنت
امروز دلم حال و هوای مزار پاکت را میکند
اما لیاقت آمدن را ندارم
دلمان برایت تنگ شده
کاش بودی و دوباره مستحکم و قدرتمند
پشت کشورمان می ایستادی
کاش بودی و دوباره میگفتی:همه دختران سرزمین دختران من هستند
گویی عده ایی فراموش کرده اند که اینگونه در کوچه و خیابان جولان میدهند
امروز گلزار شهدای کرمان نمادی برای ماست
تا بفهمیم
درک کنیم
کسانی بودند
که برای راحتی و آسایش ما از جان خود گذشتند.
سومین سالگرد سردار دلها
#من
#فدایی_حاج_قاسم
جوانهایانقلابیامروزازجوان
هایانقلابیدیروزبهترند :)))
+حضرتآقا !
جانمانبهفدایتان،ای!
تماموصیتِحاجقاسم…🌱
https://eitaa.com/joinchat/3741778180Cac48214b35
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونی پهلوون کیه ؟
#جان فدا
💠 زیارت مجازی مزار مطهر شهید عزیز سپهبد حاج قاسم سلیمانی
🔺وارد درب شمالی شده و به مسیر ادامه دهید
🌹 گلزار شهدای کرمان👇
🌐 tour.soleimani.ir
‹🐚🖤›
•°
جہاد پسر سر به زیری بود!
هیچ وقت خودش رو در معرض نامحرم قرار نمیداد.🙂✋🏻!
یعنی از اون اماکنے کہ امڪان داشت نامحرم باشہ همیشہ فرارے بود و دوری میڪرد.
تو برخوردش هم یه حالت خاصی بود .
یعنی هم خودش رو عادی جلوه میداد و هم تو اون عادی بودنش بشدت حیا رو رعایت میکرد.❗️
اصلا اهل تظاهر نبود..(:
🐚🖤¦⇢ #شهیدجهادمغنیھ
😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
حاجی دعا کن واسه این دخترت (:
البته نمیدونم لیاقت دعا رو دارم یا نه
اصلا چرا من فقط؟
این همه مردم چشم به راه دعای عاقبت بخیری از سمت شما هستند 🙂
دعا کن که این دوران تموم بشه
درسته هنوز ظهور رو با پوست و خون مون درک نکردیم اما نیاز داریم..
که از این غربال بیرون بیایم
که ببینیم روز های خوب جهان رو😔